بــی پـــولـــی ...
بسم الله الرحمن الرحیم
فیلم سینمایی بیپولی به کارگردانی حمید نعمتالله محصول سال 1386 است. بیپولی داستان به قهقرها رفتن جوانی به نام ایرج (با بازی بهرام رادان) را دستمایهی روایت خود قرار داده است. ایرج، طراح لباس است و در کار خودش ماهر و زبردست است. فیلم با عروسی ایرج و شکوه (با بازی لیلا حاتمی) آغاز میشود. در ابتدا اوضاع زندگی ایرج و شکوه خوب است زیرا ایرج شغل خوبی دارد و در کار خودش یکی از بهترینهاست. زندگی اما آنقدری که در ابتدا مساعد بود، خوب پیش نمیرود و بازگشت پسر کارفرمای ایرج که در فرانسه طراحی لباس آموخته، باعث میشود که شرکت بهتدریج با طرحهای ایرج مخالفت کند.
او که به استعداد و مهارت خود اعتقاد زیادی دارد و کار کس دیگری را قبول ندارد، شرکت را ترک میکند و مطمئن است که مدیران شرکت به او زنگ میزنند و با خواهش و التماس میخواهند سر کارش برگردد. این پیشبینی ایرج اشتباه از آب درمیآید و هیچ تماسی با او گرفته نمیشود جز اینکه برای تسویه حساب و تحویل وسایل شخصیاش به شرکت مراجعه کند((( همان غرور کاذبی که آخرش سَرخوردگی، خلاف، یا اعتیاد است_ عـبـــد عـا صـی ))). در همین شرایط او با یکی از دوستان دوران مدرسهاش ملاقات میکند و پرویز (با بازی حبیب رضایی) به او پیشنهاد بستن قرارداد میدهد.
از این قرارداد، پولی نصیب ایرج نمیشود و او که برای تأمین مخارج زایمان همسرش نیاز به پول دارد، مجبور به گرفتن قرض میشود. قرض گرفتنهای او بیشتر و بیشتر میشود تا جایی که مجبور میشود ماشینش را بفروشد، طلاهای همسرش را دور از چشم او به جای طلبهایش بدهد، و مسیر به قهقرا رفتن را به سرعت بپیماید. در نهایت ایرج به این نتیجه میرسد که باید غرور را کنار بگذارد و از اینرو در کارگاه کوچکی به همراه پرویز مشغول به طراحی میشود. پرویز این بار برخلاف دفعهی گذشته، به قولش پایبند میماند و دستمزد ایرج را پرداخت میکند.
بیپولی در زمرهی فیلمهای موفق دههی اخیر است. لیلا حاتمی برای بازی در این فیلم سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را از بیستوهفتمین جشنوارهی فلم فجر دریافت کرد و سیمرغ بلورین فیلم برگزیدهی تماشاگران نیز به این فیلم تعلق گرفت. در ادامه به بررسی چند نکته دربارهی این فیلم میپردازیم:
یکی از نکاتی که در این فیلم به خوبی به تصویر کشیده شده این است که اهمیت سازمانها بسیار بیشتر از اهمیت افرادی است که در آن سازمانها کار میکنند. ایرج فکر میکند که اگر از شرکت برود، کار زمین میخورد و سازمان از هم میپاشد زیرا او قدرت خود را بیشتر از قدرت سازمان میداند. اما با رفتن او سازمان سرپا میماند و به فعالیت خود مانند گذشته ادامه میدهد. این بدین معنی نیست که کارمندان تأثیرگذار ارزشی برای سازمان ندارند. برعکس، سازمان موفق چیزی بجز ترکیبی از نیروهای تأثیرگذار و چابک نیست که هر کدام به نوبهی خود باعث پیشرفت سازمان میشوند ولی هیچ کارمند یا مدیر تأثیرگذاری نمیتواند ادعا کند که از سازمانش قدرتمندتر است.
در مسیر پیش روی سازمانها و افرادی که در آنها فعالیت میکنند، دامهای زیادی به وجود میآید که به عقیدهی من، دام غرور خطرناکترین آنهاست. این مسئله گریبانگیر سازمانها و کارمندان میشود. فرد یا سازمان زمانی که اوضاع خوبی دارد و در نمودار صعودی پیشرفت، بالا میرود، اگر گرفتار دام غرور شود و شرایط خود را همیشگی و ثابت ببیند، فراموش میکند که باید به فکر مدیریت روزهای سخت و شرایط پیشبینی شده هم باشد. اوضاع بازار امروزه به شکلی است که دستخوش تغییرات لحظهای میشود و گرفتار شدن در دام غرور یعنی غفلت کردن برای برنامهریزی لحظات پیشرو. در فیلم بیپولی میبینیم که چگونه ایرج چوب تکبّر خود را میخورد. در ابتدای فیلم او آنچنان گرفتار دام غرور شده که با دیدن چند رفتگر میگوید: “اینها دلشان به چی خوشه؟ از آدم بدبخت بدم میاد.” او فراموش کرده که فاصلهی میان بدبختی و خوشبختی بسیار کم است و نباید آنقدر سرمست موفقیتهای فعلی شود که برای آینده برنامهای نداشته باشد.
علاوه بر غرور، یکی از اشتباهات دیگری که باعث میشود ایرج شغلش را از دست بدهد این است که رقبای خود را رصد نمیکند. او قدرت رقیب را دستکم میگیرد و حاضر نمیشود برای بررسی شرایطش وقت بگذارد. اگر او پسر کارفرمایش را موشکافانه رصد میکرد و از مهارتهای او اطلاع مییافت، به یکباره با یک رقیب جدی که هیچ برنامهای برایش ندارد، روبهرو نمیشد.
رصد بازار برای موفقیت شرکتها حیاتی است. یک چشم شرکت همیشه باید به رقبایش باشد تا با اطلاع از آخرین تحولات آن، برایشان سناریوهایی داشته باشد و در صورت لزوم بهترین سناریو را اجرا کند. گاهی مواقع بسته به تحرکات رقبا باید مسیر حرکت شرکت را عوض کرد و اولویتها را تغییر داد.
یکی از دغدغههای افرادی که میخواهند در شرکتی استخدام شوند، این است که آیا امنیت شغلیشان تضمین میشود. در سازمان پیشرو و برتر جهانی مفهوم امنیت شغلی به کلی دچار تغییر شده است. در این سازمانها چیزی بهعنوان امنیت شغلی به کارمندان داده نمیشود بلکه آنها خودشان هستند که با عملکردی که نشان میدهند، برای خود ایجاد امنیت شغلی کنند. اگر افراد در انجام وظایف محوله عملکرد خوبی داشته باشند و در مسیر پیشرفت گام بردارند، امنیت شغلی آنها تصمینشده است اما فردی که میخواهد آخر ماه حقوق مشخصی را دریافت کند بدون اینکه به فکر پیشرفت خود و سازمان باشد، نباید خیلی روی امنیت شغلی حساب کند.
همانطور که در فیلم بیپولی میبینیم، ایرج شغل خود را تضمینشده میداند و به همین دلیل حاضر نمیشود نظرات دیگران را در طراحیهایش لحاظ کند و قدری انعطافپذیری نشان دهد.
یکی از نکات لازم برای موفقیت توجه به نوآوری و پیوند ایدههای نو و جدید با تجربیات و یادگیریهای گذشته است. بجای گارد گرفتن در مقابل هر تازه واردی به این فکر کنیم که چه نکات جدیدی از او میتوانم یاد بگیریم و چگونه میتوانیم یک تیم ارزشمند برای بالندگی سازمان باشیم.
درست است که تصمیمگیرندگان هر سازمان مدیران ارشد آن هستند، اما مدیران ارشد در سازمانهای یادگیرنده و سازمانهای تندآموز به راحتی سرمایههای انسانی خویش را از دست نمیدهند. بله ما برای موفقیت به نیروهای دانشمند سرباز نیاز داریم که در جای خودش دانشمند باشند و در جای خودش سرباز، اما نباید بلافاصله با یک حرکت نیروی انسانی به آخرین راه حل که قطع رابطه کاری است برسیم.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی