سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

متهم معروف به آقای خاص وَ دکتر « م.ر » ...

 

  

 

 

 


متهم معروف به آقای خاص گفت: من به صورت افتخاری در دیوان محاسبات کار می‌کردم و همه امکانات را به آقای «م.ر» برگرداندم. دکتر «م.ر» مدارکی به دست آورده که بعدا منتشر می‌کند و من هم نباید حرفی بزنم

برای مرجع وَ عنوان اولیه متن، به عنوان اشاره کنید


 

 

    سید ماشاالله هی جوش میخورد وُ با هزارتا قسم وُ آیه میگفت: « من میدونم، مثل روز برام روشنه ... دفه اول وُ دوم که نیس ... بعد تو میگی چرا انقدر جوش میزنی، حرص میخوری ... تو هنوز جوونی، بچه-ای، نه خبر از اینا داری، نه از این دل ِ صاب-مُرده-ی من ...».

  گفتم: سید جون، اونقدرام که فکر میکنی بی-خبر نیستم؛ بالاخره سرم تو اخباره ... از داغ دل ِ شمام خبر دارم، میدونم که چی کشیدی وُ میکشی.

  سید، این دفه "آمپرش" به آخرش چسبید وُ گفت: « بازم که اشتباه کردی! من کی اسم اون خدا بیامرز رو آوردم؟! کی از خودم وُ ... آخه لامصب! مصیبت من این نیس! چیز دیگه-ست ... هزار جای دلم میسوزه که بابا، این "آقای خاص" که اسمش رو به ما پاپَتی-ها، به ما رعیتای امروز وُ "ملت شهید-پرور دیروز" نمی-گین، نگین؛ بقول خودتون امنیت ملی بخطر میاُفته! ... ولی این آقای "م.ر" چی! ... خواجه حافظم دیگه می-شناستش! ... سین جیمش کنین تا قضیه روشن بشه ... ».

 گفتم : قربون جَـدت، همه جوش زدنت بخاطر اینه؟ صبر کن، میآرنش، همچین بحسابش میرسن، که خودت بگی ای والله ...

 سید ماشالله، "پوز خند ِ عاقل اندر سفیهی" زد وُ گفت: « واسه همین میگم خا آ آ می! ... اگرم به پای میز محاکمه-ام بیارنش، به عُمر من کفاف نمیده! تازه-شم، بعد از چند سال کش وُ قوس، میشه عین عاقبت "شهرام جزایری"! ... یـــه حبس کوچولوی فُرمالیته واسش بُریدن وُ رفت که رفت ... فقط مونده بود که بخاطر اون پذیرایی آنچنانی در هتل، عذر-خواهی هم ازش بکنن! ... بازم بگم؟! ».  
 

 نوشـتـــه : عـبـــد عـا صـی