سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

واکنش قالیباف به مرگ دستفروش در درگیری با عوامل سد معبر

    نظر

 

 


 

 

واکنش قالیباف به مرگ دستفروش در درگیری با عوامل سد معبر

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 

 

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم 

 

   ......... شهردار تهران درباره ماجرای کشته‌شدن یک دستفروش در شرق تهران در جمع خبرنگاران توضیحاتی داد.

پیشتر در خبرها آمده بود که در پی درگیری ماموران سد معبر شهرداری منطقه چهار تهران با یکی از کارگران، وی به دلیل شدت آسیب‌های وارده بخاطر اصابت پنجه بوکس بعد از یک هفته بستری، جان باخته است.

در همین زمینه شهردار منطقه 4 تهران نیز گفته بود این موضوع ارتباطی به شهرداری ندارد و درگیری صورت‌گرفته بین یک کارگر با عوامل پیمانکار این منطقه بوده است.

به گزارش خبرنگار ایسنا، محمدباقر قالیباف که در حاشیه جلسه شورای گفت‌وگوی دولت و بخش خصوصی سخن می‌گفت، با بیان اینکه قوه قضاییه در حال بررسی این موضوع است، اظهار کرد: صلاحیت رسیدگی به این موضوع در اختیار قوه قضاییه است.

شهردار تهران در ادامه با بیان اینکه « سابقه بروز چنین درگیری‌هایی را داشته‌ایم» تصریح کرد: همیشه این مشکل بوده و در برخی موارد هم ماموران شهرداری در سال‌های گذشته در این درگیری‌ها نقص عضو شده‌اند.

وی در پاسخ به سوالی درباره چگونگی برخورد با مقصر این قضیه هم گفت: مراجع قضایی باید به این قضیه رسیدگی کنند و در صلاحیت آن‌هاست که بگویند چه کسی مقصر است، در عین حال هر کسی که مقصر باشد برخوردهای لازم با او انجام خواهد شد.  

 

 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 


عزرائیل بچه خیرات می کند ...

    نظر

 

 

 


 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

  بسم الله الرحمن الرحیم 

 

وبلاگ امیر احمدیان، بهرام : شایع شده بود که می گفتند عزرائیل بچه خیرات می کند. گفتند با بچه ما کاری نداشته باشه، خیراتش بخوره تو سرش. حالا که ما روابطمان با غرب اندک اندک در حال بهبودی است و مذاکرات هسته ای به جلو می رود و سفارت انگلستان در حال بازگشایی است و بوئینگ قطعات هواپیما به ما می فروشد و امریکا برخی محدودیتها را کاهش داده و تورم ثابت مانده است، برخی ها در داخل با جوسازی و دادن آدرس غلط می خواهند جو را آشفته کنند(همان طور که رئیس جمهور فرموده با استفاده از فضای تحریم نفت ما را چاپیدند) حالا روسیه دلسوز ما شده است.
در 4 قطعنامه علیه کشور ما در شورای امنیت رای مثبت داده و حالا که خودش طعم تحریم غرب را در نتیجه تجاوز به خاک همسایه و اشغال بخشی از کشور اوکراین و ضمیمه کردن به خاک خود دارد حس می کند، دلش به حال ما سوخته است و می خواهد روزانه 500 هزار بشکه از نفت ما را تحویل بگیرد و به جای آن اسلحه های بنجل و اجناس تولیدی بی کیفیت و غیر استاندارد خود را به ما بفروشد(به یاد داشته باشیم که روسیه بزرگترین صادر کننده نفت در جهان است، اما ذخایر اثبات شده آتنها ن اندکی بیش از نصف ذخایر ایران است) سطح تجارت ما با روسیه در سالهای 1372 تا 1392(طی 20 سال) بطور متوسط سالانه به بیش از 3 میلیارد دلار هم نرسیده است. آنهم حدود 300 تا 400 میلیون دلار ما به آن کشور کالا صادر کردیم و بقیه اش را آنها به ما قالب کرده اند. اگر بدانیم که ما سالانه حدود 3 میلیارد دلار کالا به افغانستان صادر می کینم، سطح تجارت ما با عراق به حدود 6.5 میلیارد دلار می رسد(6.3 میلیارد صادرات ما به عراق)، آن گاه می توان قیاس کرد که چرا روسیه بازارهای پر رونق خود را چرا به روی ما باز نمی کند(نگارنده در اغلب نقاط روسیه شاهد بوده است که کالاهای وارداتی این کشور از ترکیه می تواند از ایران هم وارد بشود، ولی روسیه ایران را بیشتر به عنوان رقیب خود می بیند و نمی خواهد ایران پیشرفت کند. بویژه در بازار انرژی گاز اروپا می خواهد یکه تاز باشد و به ایران توصیه می کند گاز خود را به پاکستان صادر کند (که خط لوله صلح سالهاست بلاتکلیف است). اما با صدور گاز ایران به اروپا به شدت مخالف است. نمونه آن گاز صادراتی ایران به ارمنستان است که در سال 2005 افتتاح شد و ایران قصد داشت این خط لوله را تا گرجستان ادامه بدهد که با کارشکنی روسها مواجه شد. آنها بدهی های دولت ارمنستان به روسیه را بهانه و تمام سامانه خطوط و شبکه گاز ارمنستان را تصاحب کردند و خط لوله ما را در ارمنستان متوقف کردند. هنوز مرز زمینی روسیه با ایران(از طریق جمهوری آذربایجان) تنها به روی ما بسته است با هزار دردسر به ما ویزا می دهند. هنوز فقط یک خط پروازی بین ایران و روسیه موجود است که از دوره شوروی از انقلاب اکتبر 1917 تاکنون همان است(تهران- مسکو)؛ در حالی که پروازهای متعددی از ترکیه به نقاط بسیاری از روسیه دایر است. روسها در رسانه های خود ما را کشوری عقب مانده توصیف می کنند و فیلمهایی که در باره ایران در تلویزیون روسیه نمایش می دهند اغلب مربوط به گذشته است.
روسیه خود نیازمند تکنولوژی غرب است و برای نوسازی صنعت خود به تکنولوژی های برتر غرب نیاز دارد. با وارد کردن صنایع غربی می خواهد صنایع عقب افتاده و خارج از رده خود را به ما بفروشد. روسیه از سالهای دور در پروازهای خارجی خود و در سالهای اخیر در تمام پروازهای داخلی خود از هواپیماهای مسافری غرب بهره می گیرد و آنگاه توپولف را به کشور های دیگر از جمله ایران می فروشد و اجاره می دهد که ما در ایران شاهد سقوط این هواپیما ها و کشته شدن هموطنان بیگناه خود بوده ایم. روسیه کشور صادر کننده مواد خام، فلزات، نفت و گاز و چوب است. می خواهد در ازای خرید نفت ما در معامله تهاتری چه کالایی به ما بفروشد؟ کدام بازار می تواند ماهانه 1.5 میلیارد کالای روسی را در ایران جذب کند؟ با چه تضمینی و چه کیفیتی؟
همین روسیه ای که نتوانست زیر دریایی(کورسک) خود را نجات دهد(در ماه آگوست سال 2000)، و ناگزیر دست به دامن غرب شد تا جنازه سرنشینان زیر دریایی را بیرون بکشد، در بحران گروگانگیری مدرسه بسلان در سپتامبر 2004، تمام گروگانگیران را همراه با دانش آموزان به هلاکت رساند(334 دانش آموز کشته شدند)، در بحران گروگانگیری تئاتر مسکو در اکتبر سال 2002، مساله را با ترزیق گاز شیمیایی به درون تهویه تئاتر و کشتن گروگانیگران و تعداد 130 نفر از گروگانها (تماشاچیان) بی گناه حل کرد؛ روسیه ای که طی یک دهه پاسخ مسلمانان جدایی طلب چچن و داغستان را با آتش توپخانه و بمباران شهرها ها پاسخ داد، اکنون دلش به حال ما می سوزد. روسیه ای که در بحرانی ترین لحظات تهدید آمریکا برای حمله به ایران سامانه دفاع موشکی اس 300 را به ما تحویل نداد(طبق قرار داد پول آن را هم دریافت کرده و در تحویل همانند نیروگاه هسته ای تعلل ورزیده است)، نمی تواند دلسوز ما باشد. لازم است با دقت و هوشیاری عمل کنیم. نباید از نظر دور بداریم و فراموش کنیم که آنها در روابط با کشورهای دیگر تنها بدنبال منافع حداکثری خویشند. در اوت سال 2008 (درست 6 سال پیش) روسیه با حمله به گرجستان و کمک به جدایی طلبان اوستیای جنوبی و آبخازیا در گرجستان، این دو بخش را از حاکمیت گرجستان خارج و استقلال آنها را به رسمیت شناخنته است و به تعداد زیادی از شهروندان گرجی ساکن این نقاط پاسپورت روسی داده است. در مساله قره باغ روسیه مقصر اصلی است. در دریای خزر حقوق ما را ضایع کرده است. به گمان ما سیاستمداران و دولتمردان ایران به اندازه کافی آگاه و خبره هستند که در این شرایط بچه های خیراتی عزرائیل را قبول نکنند و از او بخواهند شرا قلیلا. مهمتر اینکه باید از سخن بزرگانم درس بگیریم که فرموده اند:
فریب تربیت باغبان مخور ای گل/اگر آب می دهد، گلاب می گیرد.

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 


هنوزم می-پُرسی لیلی مَرد بود یا زن؟! ...

    نظر

 


 

 هنوزم می-پُرسی لیلی مَرد بود یا زن؟! ... 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم 

 

  حیدر بیک میگفت « اینکه قدیم-ترا ، تو عهد وُ زمونه-ی پدر مادرای خدا بیامرز ما بعضیا میگفتن که علف باید به دهن بزی خوش بیاد ، حالا که خوب فکرش رو میکنم ، می-بینم که حرف کاملا معقولی نبوده ، نه ما اولاد آدم بـُزیم ، نه تصمیمی که میگیریم علفه که بعدا اگه تو ذوق-مون زد وُ ازش دلـزَده وُ بیزار شدیم ، راحت بریم سراغ یک علف دیگه ؛ ناسلامتی ما که اشرف مخلوقاتیم ، صاحب عقلیم ، قدرت حلاجی کردن وُ موشکافی داریم ، همینطور دیمی نمی-تونیم از هر چی خوشمون اومد قبول کنیم وُ بگیم "الا وُ بـِـلا درستش همینه که من ازش خوشم اومده وُ دوستش دارم " ». 

 _ حالا مگه خدای نکرده طوری شده؟

 _ ای بـآ بـآ! ... چی بگم؟ از کجاش بگم؟

 _ ایشاالله خیره ... 

 _ خـدآآ خودش ختم به خیر کنه. گفته بودم که پسر میرعماد ، نوه-ام ، با یکی از این رفیقاش شرکت صادرات وُ واردات عـَـلم کرده بود که به یکسال نکشید وُ ورشکست شد ؛ قبلا منو باباش به گفته بودیم که این رفیقت وصله-ی ناجوریه ، نیگاه به صاف وُ سادگی خودت نکن ؛ گوش نکرد که نکرد ... به باباش گفته بود « من که بچه نیستم وُ عقلم به کارم میرسه. بقول معروف "علف باید به دهن بزی خوش بیاد"، منم که صد درصد به رفیقم اطمینان دارم وُ از کار-بلدی وُ زرنگی-هاش خیلی خوشم میاد ». 

 _ بع ع ع ــلـه ، یک چیزایی گفته بودی ، حالا دیگه چی شده؟

 _ یک فکرایی زده به سرش که هزار بار بدتر از اون قضیه رفیق-بازی وُ شراکت با کسیه که فکر میکرد که از خودشم خبره-تره وُ معقول-تره وَ می-تونه این شرکت رو از خاک به افلاک برسونه! ...

_ واقعا همین حرفا رو میگفت وُ بهش اعتقاد داشت؟

 _ بع ع ع ــلـه ، رُک وُ پوست-کنده میگفت « بچه که نیستم ، خودم عقلم به کارم میرسه ، دنیا عوض شده وُ شماها هنوز همون فکرای عهد ِ بوق تو کله-تونه ... این آدمو چندین ساله باهاش رفاقت وُ معاشرت دارم».  باباش میگفت « آدمی که نه تجربه-ی هیچ کار بدرد-خوری داره ، نه سواد وُ تحصیلات ِ خوب وُ بالایی داره ، وَ فقط بلده چندلا پهنا ، هنر وُ قابلیت نداشته-اش رو به رُخ مردم بکشه ، آدم قابل وُ صادقی برای شراکت نیست ؛ حتما با خودش فکر میکنه "من که پول وُ سرمایه-ای تو کار نمیآرم ، فکر وُ مدیریت از منه وُ پول وُ سرمایه از عماد ، اگر کارمون گرفت ، شریک نصف ِ این شرکت-ام ، اگرم نگرفت ، ضرری نکردم ، خودش یک تجربه-ایـه " » ... هنوزم قبول نداره که اشتباه میکرده ، فقط ورد ِ زبونش شده « شآ آ نس! امان از بَدشانسی ... ما بَدشانسی آوردیم ، وَگر نه چه شرکت ِ صادرات وُ وارداتی میشد »! ... 

_ جناب حیدر بیک ، حالا این قضایا چقدرش ربط داره به ضرب المثل "علف باید به دهن بُزی خوش بیاد"؟

_ از شما دیگه توقع نداشتم! هنوزم می-پرسی "لیلی مَـرد بود یا زن"! ... اول حرفام گفتم که سَر ِ قضیه شراکت با اون رفیقش ، حرف ِ اول وُ آخر رو زد وُ به باباش گفت که من عقلم به کارم میرسه ، بچه که نیستم ؛ خودم تصمیم میگیرم ، "علف باید به دهن بُزی خوش بیاد" ، منم از همه لحاظ از این رفیقم مطمئـنـم ...

 _ خب ، حالا دیگه چیکار میخواد بکنه که اول ِ حرفات گفتی هزار بار بَدتر از تصمیم ِ شراکتش با اون رفیقشه؟

 _ هـ ی ی چـی ... چشم وُ گوش بسته میخواد با کسی ازداواج کنه که عاشق وُ معشوق هم شدن.

_ خب ، این کجاش بده؟!

_ همین که پایه وُ اساس ِ این عشق ، این تصمیم ، کاملا سُسته ... نه شناخت ِ درستی از خوبیها وُ بدیهای همدیگه دارن ، نه حاضرن که قبول کنن که طرف مقابل-شون چه ضعفهایی داره ، حتی احتمالش هم قبول ندارن. زیر بار نمیرن که نه تناسب تقریبا نزدیکی با همدیگه دارن ، نه اینکه عشق وُ دلبستگی ِ واقعی با همدلی وُ همسری ِ حداقل پنجاه-شصت درصدی به وجود میآد ، نه با یک علاقه-ی عاطفی زودگذر که با شروع زندگی ِ مشترک وَ بُـروز اختلافای ِ فکری وُ اخلاقی ، روز به روز جدایی وُ فاصله بین-شون بیشتر میشه ... آخرشم یا این ریسمون پاره میشه یا اینکه اگه خیلی صبر وُ تحمل داشته باشن به باریکی ِ نخی ، یا تار موئی میرسه.

 _ منظورتون از این آخری ، همون "طلاق ِ عاطفی"ــیــه که امروزیا میگن. 

 _ باریکلا که آخرای حرفمو خوب متوجه شدی!

 _ جناب حیدر بیک ، بنده-نوازی میکنین ، ما شاگرد کوچیکه-ی ِ شمام حساب نمیشیم. پس بازم آقا عماد نمیخواد حتی احتمال بده که شاید این تجربه وُ موشکافی ِ بزرگترها درست باشه ؛ هنوزم میگه "علف باید به دهن ِ بُزی خوش بیاد". 

 _ نگرانیم اینه که به مهمترین انتخاب ِ زندگیش ، مثل انتخاب یک رستوران ، یا نهایتا ، انتخاب ِ یک پیرهن ، نیگاه میکنه ...

 

  نوشته :  عـبـــد عـا صـی 

 


کربلایی عَبُدالثَمَن

    نظر

 


 

 

 کربلایی عَبُدالثَمَن 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

       ـــ جناب حکیم اعظم ، هر کس رو به بالینش آوردیم ، یک چیزی


گفت و  دوایی داد ، اما هیچ افاقه ای نکرد. فکر نمی کنین به همین


مرض کوفتی دچار شده؟


       ـــ بله ، علتش همین مرضه.


       ـــ پس چرا  آبلیمو هیچ افاقه ای نمی کنه ؟ 


       ـــ چی بگم ؟! مصلحت خداست ...


***********************************


       ـــ ببین ، حواست جمع باشه آ آ ... به احدالناسی ُبروز نمیدی


که کجا میری و چیکار داری ؛ حتی به زنت ، به مادرت ... به «


داراب » هم که رفتی نمیگی که جنس رو میخوای به اینجا بیاری ،


بگو  می برم اهواز. هر کس هم پرسید بارت چیه ، بگو « َعرَقیات »


، والسلام !؟ شیر فهم شدی؟ 


       ـــ بعله حاج آقا. خاطر جمع باشید ، پسر  َخـلـَف ِ خودتونم ،


دست پرورده ی خودتون. حالا بابا ، به این همه زحمت می ارزه؟ 


       ـــ دیدی هنوز خامی ی ی ، بچه ای ی ی ... یک عُـمـر تو


 کاسبی « استخوون خورد کردم » ، بالا و پایین همه چیز رو  دیدم ؛


اونوقت میگی به زحمتش میارزه! فردا صبح ، بعد از نماز راه


میاُفتی.



***********************************


       ـــ بابا ، چه فروشی داره این آبلیموی داراب! همینطور پیش


بره ، تا یک هفته ی دیگه تَـه میکشه.


       ـــ فکرشم نکن ، دوای درد مردمه ، مگه میذارم تَـه بکشه !؟


       ـــ یعنی بازم میاریم؟


       ـــ منظورم اینه که آبش رو  کم کم زیاد میکنیم !؟


       ـــ مگه تا حالا ...


       ـــ یواش تر ... بعله ، درست فهمیدی. 



 

        ((( توضیح : اصل ماجرا وا قعی است و مرحوم  

شیخ عبدا لحسین خــوا نـسـا ری آن را نقل کرده است. )))    

 

 

 نوشته : عـبـــد عـا صـی 

 


کـــاسـبـی ، کاسبیه ...

    نظر


 

 

  کـــاسـبـی ، کاسبیه ...   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم 

 عصرایران ؛ جعفر محمدی :
 چرخه "دوست نداشتن همدیگر"‌، در حالی همه ما را می بلعد که هر کس فکر می کند در حال زرنگی و برنده شدن است و به این نمی اندیشد که اگر من در راه بندان جاده چالوس آب معدنی را به 10 برابر قیمت بفروشم، فردا خودرویی سوار می شوم که کارگر خط تولیدش چون مردم را دوست ندارد، فلان پیچش را محکم نبسته است و ...

  ((( منم مثل اکثر مردم بشری هستم با نقاط ضعف وَ قوت-هایی که از کم وُ بیش آنها فقط خدا عالم-ست وُ تا حدودی هم خودم ... نه معلم اخلاقم ، نه واعظ وُ راشدی که ادعایی داشته باشد ؛ ولی در طی ِ شش دهه زندگی وَ معاشرت با مردمانی مختلف ، تفکر وُ تألم به چیزهایی که دیده وَ تجربه کرده-ام ،گویی برایم مُرور ِ تاریخچه-ای-ست که حداقل برایم هشدارها وَ بایدها وُ نبایدهایی را یادآوری میکند. یکی از بهترین تجربه-هایم این-ست که « کسیکه از خدا شَرم نداشته باشد دست به هر کاری میزند »_ از توصیه-های امام حسن مجتبی "ع"_ اگر کسی یک کمی هم از خدا شَرم داشته باشد ، بعد از ارتکاب هر اشتباه وُ گناهی ، تلاش میکند که با توبه-ای صادقانه ، دیگر آنرا تکرار نکند ؛ ولی بعد از بارها توبه-شکستن ، زشتی وَ قـُبـح ِ این عمل برایش از بین میرود وَ میشود یک عادت روزمره ... فاصله-ی بین بشر وَ خدا وَ نهایتا فاصله-ی روز-افزون ِ بین افراد هر اجتماعی ، طبیعتا از همین عادت به ناهنجارها ، نـشـأت میگیرد. آیا همین برای تضعیف محبت بین افراد هر جامعه-ای کافی نیست؟_  عـبـــد عـا صـی   )))

 - در شیرهای پرچرب، روغن پالم که برای سلامتی مضر است می ریزند و به مردم می فروشند.
- در اکثر تن ماهی ها ، روغن نباتی را به جای روغن ماهی می ریزند و به مردم می فروشند.
- قبل از زدوده شدن سموم کشاورزی از روی میوه ها ، آنها را می چینند و به مردم می فروشند.
- دو میلیون خودرو و سه میلیون موتورسیکلت معاینه فنی ندارند.
- 15 میلیون پرونده مفتوح قضایی در محاکم کشور در جریان است.
- از اول فرودین تا آخر دی سال گذشته ، فقط در تهران، ‌90 هزار نفر به دلیل نزاع به پزشکی قانونی تهران مراجعه کرده اند. آمار کل کشور بیشتر است.
- در تعطیلات عید فطر که جاده های شمال به دلیل کثرت مسافران قفل شد، برخی فروشندگان بین راهی، یک بطری آب معدنی را تا 10 هزار تومان به مسافران مانده در راه فروختند.
- ... .
این لیست را می توان همچنان ادامه داد اما واقعیت این است که با فهرست کردن رنج هایی که می بریم ، کاری از پیش نمی رود.
پس چه باید کرد؟
شاید بهتر باشد کارخانه هایی که لبنیات آلوده به پالم به مردم می دهند را پلمپ کنیم و تولید کنندگان متقلب تن ماهی را به مجازات های نقدی سنگین ( نه! خیلی سنگین) محکوم نماییم.
شاید بهتر باشد از همین امروز، علاوه بر پارکینگ های شهر، بیابان های اطراف شهرها را هم تبدیل به پارکینگ کنیم و همه خودروها و موتورسیکلت های فاقد معاینه را به پارکینگ های شهری و بیابانی منتقل کنیم.
شاید یکی از راهکارهای لازم برای کاهش تعداد پرونده های قضایی این باشد که تعداد قضات بیشتری در دستگاه قضایی استخدام شوند یا شعبات پزشکی قانونی را برای تسریع در کار مراجعه کنندگان بیشتر کنیم.
گرانفروشانی که آب معدنی را چندین برابر قیمت فروختند حتماً باید به تعزیرات معرفی شوند. شاید بد نباشد که از این به بعد، نهادهایی مانند هلال احمر در شرایط مشابه ، آب و غذا به مسافران برساند.
همه این ها راهکارهایی هستند که می شود درباره شان فکر کرد، برایشان همایش گذاشت، مصوبه و بودجه گرفت و عملیات اجرایی شان را محقق ساخت اما واقعیت این است که در کنار همه این کارهای اجرایی - که در جای خود لازم اند - باید به سراغ "ریشه مشترک" همه این مشکلات رفت.
اما به نظر می رسد ریشه مشترک ریختن روغن پالم در شیر و گران فروختن آب به مسافران جاده چالوس و نزاع های خیابانی ، این است که "ما همدیگر را دوست نداریم".
اگر مدیر فلان کارخانه تولید لبنیات، مردم را دوست می داشت، با خود می گفت که درست نیست آنها با خوردن لبنیات کارخانه من دچار چربی اضافه و بیماری شوند.
آن کشاورزی که میوه های آلوده به سم تحویل مردم می دهد،‌ اگر همنوعان خود را دوست داشت، با خود می گفت که درست نیست خانواده ها به هوای این که دارند میوه های پر از ویتامین می خورند، ذره ذره سم بخورند و در دراز مدت به انواع سرطان ها دچار شوند.
آن مغازه داری که فرصت در راه ماندگی مردم را برای گرانفروشی مغتنم دانست،‌اگر مردم را دوست داشت ،‌به آنها به چشم شکار نگاه نمی کرد و ... .
چرخه "دوست نداشتن همدیگر"‌ ، در حالی همه ما را می بلعد که هر کس فکر می کند در حال زرنگی و برنده شدن است و به این نمی اندیشد که اگر من امروز آب معدنی را به 10 برابر قیمت بفروشم، فردا خودرویی سوار می شوم که کارگر خط تولیدش چون مردم را دوست ندارد، فلان پیچش را محکم نبسته است و آن کارگر هم شیر پالم دار می خورد تا زودتر سکته کند و و رئیس کارخانه لبنیات هم سر یک چهار راه با یک راننده تاکسی سر بوق زدن دعوا می کند و مصدوم می شود و آن راننده تاکسی هم به پست تعمیرکاری می خورد که روغن تقلبی به ماشین اش می ریزد و این قصه همچنان ادامه می یابد و هر کدام از ما ، دیگری را قربانی می کنیم و قربانی دیگری می شویم.
"همدیگر را دوست بداریم" ؛ این کلید حل معماست و راهگشای بسیاری از معضلات اجتماعی است که درگیرش هستیم.
اگر به همان اندازه که به لایه های رویی مشکلات می پردازیم،‌ به ریشه مشترک شان توجه کنیم و آن گاه از خود بپرسیم چرا دوست نداشتن همدیگر،‌ این همه فراگیر شده است و سپس به همین یک سوال و پاسخش بپردازیم، جامعه ایران ،‌جای بسیار بهتری برای زندگی خواهد بود.
پی نوشت1:
این عکس ، یکی از زیباترین عکس هایی است که دیده ام. کسی که این کاغذ را روی در خانه اش چسبانده ،‌ حتماً انسان مهربانی است و مردم را دوست دارد.
همدیگر را دوست نداریم ...
ای کاش همه ما این گونه بودیم و البته می توانیم این گونه باشیم زیرا مهربانی در ذات بشر است.
حتی اگر از منظر نفع گرایانه هم به موضوع بنگریم، نهایتاً این مهربانی ها به نفع خودمان است.
پی نوشت 2:
برای مهربان بودن با یکدیگر ، منتظر نباشید دولت بیاید و فرهنگ سازی کند تا ما همدیگر را دوست داشته باشیم. از همین امروز به اصالت انسانی خویش برگردیم، انسان ها را دوست بداریم و رفتار مهربانانه تری داشته باشیم،‌به همین سادگی. باور کنید زندگی خودمان هم راحت تر می شود.

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 


رو به قبله درازش نکردن! ...

    نظر

 

  رو به قبله درازش نکردن! ... 

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم

صدای بی بی جون از تو مجلس ختم انعام میومد که میگفت برای شفای عمه قدسی حاضره 14 بار قران ( کریم ) رو به اسم چارده معصوم ختم کنه ، همچین وُ همچون کنه ، و الی آخر ... غصه نخوری آ آ ، رو به قبله درازش نکردن! همچین بفهمی ، نفهمی ، پای راستش یه کمی لنگ میزنه! بابام میگه که دلیل « تُرشیده » شدنش هم ، به خاطر پاش نیس ، بخاطر اخلاق گندشه که هر آدم با فهم و کمالی ، بعد از دو بار نشست وُ بر خاست ، « همچین ازش بیزار میشه ، که جن از بسم الله »!!! ...
اینو کریم ، دوست جون جونی ، همکلاس سابق مدرسه ام ، بیست سال پیش طفلکی، با غصه تعریف میکرد وُ آخرش میگفت : « غفور ، نامردیه اگه سر نماز عمه ام رو دعا نکنی »؟! حالا که فکرش رو میکنم ، می بینم که  همه غافل بودن وُ  بــه قلب مریض عمه قدسی و هزار تا مثل اون الطفاتی نداشتن و هنوز هم ندارن ؛ بقول شیخ بصیر پینه دوز ، « سوراخ دعا رو گم کردن »! ...
فکر نکنین که عمهء کریم از تنهائی تُرشید وُ کپک زد وُ  شهرداری محض رضای خدا چالش کرد! نه جانم ! ... بقول یه بابائی : « با پول میشه رقص بابا کرم رو ، رو سیبیل شاه هم برگزار کرد »! ... بعله ، بعد از اینکه باباش از دنیا رفت وُ مال وُ منال حسابی-ای تو چنگش افتاد ، شد « خانوم قدسی اعظم » وُ از ما بهترون دوره-اش کردن ، آخه بوی کباب ، گربه ها رَم ، خُمار و منتظر ، پای منقل کباب می کشونه! این علیا مُخدّره ، پنج بار تا حالا عروس شدن!؟ شوهراش ، بعضیاشون بی سر و صدا « دق مرگ » شدن! بقیه شون هم رقبای حریص ، زیر پاشونو خال کردن! ...

 

      نوشته : « عـبــد عـاصـی »
 

 

 


واقعا برای مسئولین مهم نیست که مردم ما دومین ملت غـَمـــزده-ی دن

    نظر


   واقعا برای مسئولین مهم نیست

 که مردم ما دومین ملت غـَمـــزده-ی دنیا باشند؟ ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

  بسم الله الرحمن الرحیم

 عبرت نیوز: راستی آیا تاکنون مجلس شورای اسلامی یا هیأت دولت ،‌جلسه غیرعلنی برای بررسی علل غمگین بودن ایرانی ها برگزار کرده اند یا اصلاً برایشان مهم نیست که یک ملت در میان انبوهی از اندوه زندگی کند؟!

عصر ایران نوشت: مؤسسه گالوب گزارشی مبنی بر بررسی وضعیت خشنودی و خوشحالی در بین 138 کشور منتشر کرد که بنا به این گزارش، عراق نخستین کشور غمگین جهان معرفی شده است. بعد از عراق، کشورهای ایران، مصر، یونان و سوریه به ترتیب به عنوان ناشادترین کشورهای جهان معرفی شدند.

آنچه گالوپ در این نظر سنجی راجع به ایران بدان رسیده ، با پوست و گوشت و استخوان توسط مردم ایران لمس می شود.
این یک واقعیت است که مردم ایران، شاد نیستند. اگر امکان نظرسنجی ها و بررسی های علمی ندارید، کافی است همین امروز در خیابان به چهره آدم ها نگاه کنید تا ببینید که چه اندوهی در آنها موج می زند.

 (((اگر کسی به صحت وُ سُقم این نظرسنجی شکی داشته باشد ، فقط کافی-ست با دقت وُ موشکافی به جامعه-های کوچک وَ بزرگ وُ بزرگتر ِ اطراف ِ خود نظری وُ تأملی کند ، از جامعه-ی خانواده گرفته تا مدارس وُ دانشگاهها ، روستاها وُ شهرها ... متأسفانه ، جامعه-ی خانواده که از ارکان ِ مهم ِ تَشَـکـُــل ِ جوامع بزرگترست ، روز بروز به مشکلات وَ آسیبهای ِ بیشتری مبتلا میشود ، مشکلات ِ فرهنگی ، اجتماعی ، معنوی ، اقتصادی وَ غیره ... این ناهنجاری-ها وَ ضعفها آنقدر چشمگیر هستند که صاحبان اهل ِ تفکر وَ تأمل ، هر چه بیشتر ، غبطه-ی زندگی وَ آرامش نسلهای قبل وَ خصوصا پدران وُ مادران ِ گذشته-ی خود را میخورند ... حتی به دهه-ی اول بعد از انقلاب که آمیخته با مسائل دفاع مقدس وَ کمبودهای مادی بود ، غبطه میخورند وَ با حسرت از آن صفا وَ همدلی-ای که بین خانواده-ها وَ اکثر مردم بود ، یاد میکنند. تلاش برخی دولتمردان وَ مدیران ِ دلسوز هم برای رفع ِ کمبودها وَ ضعفها ، عمدتا مقطعی-ست وَ با تغییر وَ جابجایی ِ آنها ، به نتیجه وَ تأثیری «کارساز» نمیرسد. _  عـبـــد عـا صـی   ))) 

همین چند روز پیش جام جهانی فوتبال به اتمام رسید. در همه دنیا،‌ مردم برای دیدن مسابقات فوتبال، در خیابان ها و پارک ها جلوی تلویزیون های شهری جمع شدند و شادی کنان و در کنار یکدیگر ، مسابقات مورد علاقه شان را تماشا کردند.

اما در ایران چه شد؟‌ از مدت ها قبل ، دغدغه برخی مسوولان این شده بود که نکند یک عده دور هم فوتبال ببینند. حتی در محیط های سربسته و تحت کنترل سالن های سینما هم نگذاشتند خانواده ها جمع شوند و فوتبال را بر پرده پرهیجان سینماها و به طور جمعی ببینند. خبری هم از تلویزیون های شهری و تماشاهای پرهیجان گروهی نبود. حتی به قهوه خانه دارها هشدار داده بودند که اگر موقع پخش فوتبال، تلویزیون هایشان را روشن کنند، مسؤولیت هر گونه عواقبی بر عهده خود آنها خواهد بود!


اشتباه نکنید! نمی خواهم بگویم چون نگذاشتند مردم دور هم فوتبال را نگاه کنند، افسرده شدند و کشورمان تبدیل به دومین کشور غمگین جهان شد. این ماجرا را ذکر کردم تا بگویم وقتی در یک کشور موضوع بسیار ساده ای مثل تماشای فوتبال در اماکن عمومی را ممنوع می کنند و این شادی جمعی را از مردم دریغ می کنند، باید حدیث مفصل خواند از این مجمل؛ حال بماند مشکلات حاد اقتصادی که تاب و توان از مردم گرفته است و حسرت یک سفر کوتاه را بر دل بسیاری از خانواده ها گذاشته است؛بماند کمبود و گرانی امکانات تفریحی و ورزشی مخصوصا برای زنان و دختران و به ویژه در شهرهای کوچک؛بماند گیر دادن های بی پایه و اساس به مردم بر اساس سلائق شخصی مانند این که چرا این لباس را پوشیدی و آرایش موهایت چنان است؟ ؛بماند که رادیو و تلویزیون ایران از هر فرصتی برای گریاندن مردم استفاده می کند ؛ بماند که مردم حتی نگران هوایی هستند که تنفس می کنند ، نگران میوه و سبزی هایی هستند که احتمالاً سموم کشاورزی بر تن دارند و استرس آن دارند که پارازیت ها ، سلامتی شان را به خطر بیندازد ؛بماند که یک عده به خود اجازه می دهند مردم را از سالن های کنسرت های مجوز دار هم بیرون کنند ؛بماند که مردم وقتی بی عدالتی می بینند، افسرده می شوند ، مثلاً آن گاه که برای دریافت یک وام 5 میلیون تومانی،باید از هفت خان ( خوان _ 
ع.ع ) رستم بگذرند و در همان حال می بینند که متصل ها، میلیاردی می برند ؛بماند که حسرت سوار شدن بر یک خودروی معمولی دنیا بر دل مردمی مانده که هر روز در تصادفات جاده ای کشته می دهند ؛بماند و بماند و بماند ... .

فقط یک نکته را باید گفت:‌ همان طور که حکومت از مردم مالیات می گیرد ، نفت شان را می فروشد ، بر کارهایشان نظارت دارد ، امنیت مرزهایشان را تأمین می کند ،تورم را کنترل می کند، کالاهای اساسی شان را تهیه می کند و ... ، شاد نگه داشتن جامعه هم وظیفه اوست. جامعه ناشاد و غمگین، همواره بستر نابسامانی هایی است که هیچ کس نمی داند که سرانجامی خواهد داشت. دولت ها همان گونه که درباره ساخت جاده ها ،‌میزان واردات و صادرات، نرخ تورم، رشد بورس و ... گزارش می دهند ، باید درباره میزان شاد بودن مردم نیز گزارش مستند بدهند زیرا همه این مقدمات برای آن است که مردم بهتر و شادتر زندگی کنند.

راستی آیا تاکنون مجلس شورای اسلامی یا هیأت دولت ،‌ جلسه غیرعلنی برای بررسی علل غمگین بودن ایرانی ها برگزار کرده اند یا اصلاً برایشان مهم نیست که یک ملت در میان انبوهی از اندوه زندگی کند؟!

البته می توانند صورت مسأله را پاک کنند و بگویند که گالوپ مجری توطئه های دشمنان است و ملت ما خیلی هم شاد هستند! این هم راه مجربی است!
منبع : سلامت نیوز 1393/5/3

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 


شُل-کن سفت-کن-های ِ ما ...

    نظر

 

 

 شُل-کن سفت-کن-های ِ ما ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم

 م ـ ف :
آخرش من از دست این ولخرجی‌های بی‌حساب و کتاب معاون‌ها و رئیس‌ها و مدیرهایی که خودم منصوب کرده‌ام، دق می‌کنم و زبانم لال، می‌میرم.
والله گناه کبیره است، آدم یک ریال از پولی که پدر و مادرهای این دانشجوها با خون جگر تهیه کرده‌اند، به مصارف غیرضروری برساند. هزار بار اینها را گفته‌ام، ولی کو گوش شنوا؟ همین دیروز بعدازظهر، برایم خبر آوردند که رئیس بی‌مسئولیت یک واحدی، دویست هزار تومان پول بی‌زبان را وام داده است به یک دانشجویی که پدرش فوت کرده بود. خدا پدر آن دانشجو را بیامرزد، ولی ما حق نداریم به این بهانه‌ها، ‌آتش به بیت‌المال بزنیم. صبح، حکم اخراج آن رئیس دانشگاه را نوشتم؛ ردش کردم برود. فکر می‌کند، من نفهمم، بِکی...! من چند هزار تا گوش و چشم دارم که شماها آب بخورید، خبردارم می‌کنند. خیال کرده!
صبح آن‌قدر سرم شلوغ بود که فرصت سر خاراندن پیدا نکردم. اول از همه، بروبچه‌های ستاد قبلی آمده بودند برای ستاد بعدی امکانات بگیرند. گفتم من که نمی‌خواهم کاندید بشوم، ستاد می‌خواهم چکار؟ گفتند صلاح بر این است که یک ده، بیست میلیاردی خرج شود برای بستن دهان حسودها و حرف مفت زن‌ها. دیدم طفلکی‌ها راست می‌گویند. دستورش را نوشتم از محل صندوق اضطراری بهشان بدهند. بعد هم توصیه کردم آن آقای «پاطلایی» را امسال هم بیاورند برای حمایت. گفتند نرخش رفته است بالا. گفتم یک‌طوری راضی‌اش کنید، با همان صد تومان و دویست تومان کنار بیاید... .
بعد رفتم اتاق کنفرانس برای تصویب سیاست‌های کلی و مهم سال بعد دانشگاه. یک بنده خدایی که فکر می‌کنم برادرزاده حاج‌آقا بود و پارسال به سفارش ایشان، پس از دادن یک مدرک دکتری، منصوبش کرده بودم، آمد یک حرف‌های نامربوطی بزند در رابطه با فرهنگ اسلامی و فوق برنامه و از این چیزهای بی‌اهمیت. می‌خواستم طبق همیشه، توپ و تشری بزنم که فکر کردم شاید خدای ناکرده حاج‌آقا ناراحت شوند، به ناچار مختصری صحبت کرد. اول گفتم ما هیچ نیازی به موسیقی و تئاتر و فیلم و از این جور بچه‌ بازی‌ها نداریم و همه این کارها تعطیل، مگر آن‌که ثابت شود برای دانشگاه سود مالی خوبی دارد.
در مورد سر و وضع ظاهری و اختلاط دختر و پسرها هم، سربسته همه را فهماندم که باید یک چشممان به مجلس باشد و یکی به دولت. شُل کردند، ما هم باید شُل کنیم. سِفت کردند،‌ وظیفه شرعی ماست سِفت کنیم. اگر هم مثل وضعیت فعلی یکی شل کرد و یکی سفت، ما هم باید شل‌کن، سفت کن داشته باشیم تا ان‌شاءالله به زودی زود، همه چیز یک‌دست شود. بعد از آن دستور دادم فوری بروند سر اصل مطلب. پرسیدند که آقای دکتر، به نظر شما ما در سال آینده، 15 درصد به شهریه‌ متغیر اضافه کنیم و 20 درصد به شهریه ثابت، یا 20 درصد شهریه متغیر را اضافه کنیم و 15 درصد شهریه ثابت را؟ گفتم سود کدامش برای دانشگاه بیشتر است؟ گفتند هر دو.
در همان لحظه، یک سکه 25 تومانی (معادل 250 ریال تمام) از جیبم درآوردم و خواستم به طریقه «شیر یا خط» تکلیف را روشن کنم. سکه را انداختم بالا که ناگهان متوجه شدم، آبدارچی ابله دفتر (مردک، بلانسبت فوق‌لیسانس واحد دارغوزآباد علیا را هم دارد!) از همان چای خارجی‌ای که برای من می‌آورد، برای حضرات هم آورده است. دود از کله‌ام بلند شد و داشتم مابه‌التفاوت پانزده استکان چای درجه یک خارجی با چای درجه سه را حساب می‌کردم که صدای جیرنگ ناشی از برخورد سکه با کف اتاق را شنیدم. تازه یادم افتاد که باید سکه را می‌گرفتم و می‌چسباندم پشت دستم. نگاه کردم، سکه نبود. این طرف، آن طرف... خدایا! نیست. قلبم داشت از جا کنده می‌شد. همه را بسیج کردم و بالاخره یک نفر آن را پیدا کرد و برایم آورد.
بعد از جلسه برایم خبر آوردند که آن چند صد هکتاری که برای دانشگاه خریده بودم و گذاشته بودم یک گوشه، قیمتش کشیده بالا. دستور دادم که نصفی را بفروشند، خرج آن نصفه دیگر کنند و تا ترم آینده برای آن واحد دانشگاهی چند هزار دانشجو دست و پا کنند. سرانگشتی چرتکه انداختم، دیدم دویست، سیصد میلیون تومان سودش می‌شود. خیلی خوشحال شدم و روحیه‌ام بهتر شد. به رئیس دفترم گفتم بگوید بچه‌های روزنامه و خبرگزاری خودمان فردا بیایند برای مصاحبه. پرسید، «کدام روزنامه و کدام خبرگزاری خودمان؟»، خیلی تعجب کردم. گفتم مگر ما چند روزنامه و خبرگزاری داریم؟ شروع کرد به شمردن و یادم افتاد که این سال‌های اخیر هفت، هشت تا روزنامه و خبرگزاری تأسیس کرده‌ام. دستور دادم دستور بدهند همه بیایند... .
بچه‌های ستاد تماس گرفتند و اطلاع دادند که پاطلایی، نرخ بالاتری پرانده. کفرم درآمد. نمی‌داند همان دویست میلیون هم با هزار خون جگر تهیه شده، حالا به همان هم راضی نیست.
دستور دادم یک دست‌طلایی پیدا کنند و تأکید کردم، یک ریال بیشتر از نرخ دوره قبل نمی‌دهم. گفتند هنوز «دست‌طلایی» ابداع نشده. گفتم: یک «هرچی طلایی»، پیدا کنند و من از این حرف‌ها سرم نمی‌شود... .
بعدازظهر جلسه‌ای داشتم با چند تا از نماینده‌های مجلس. بندگان خدا، آن‌قدر از من توصیه‌نامه انتقال و حذف ترم و مشروطی برای خود و زن و بچه‌هایشان گرفتند که یادشان رفت، جلسه برای چی بوده است. به خاطرشان آوردم که مسئله بر سر نظارت و از این چیزها بود، اما همگی گفتند، مشکل خاصی نیست. خدا را شکر که با همین خُلقِ خوش و اجابت خواسته‌ها، نه در مجلس قبلی مشکلی داشتیم و نه در این یکی. با صداوسیما هم که از اول مشکلی نداشتیم و اگر وضع بر همین منوال باشد، تا ابد مشکلی نخواهیم داشت. به قول معروف: من راضی، اون راضی...! به رؤسای واحدها هم گفته‌ام از همون تدبیر استفاده کنند و علاوه بر آن، شهردار و فرماندار و استاندار و خلاصه هر مسئولی را که دم دستشان بود، بیاورند عضو هیئت علمی کنند. جای دوری نمی‌رود؛ هم آن بندگان خدا، جلوی در و همسایه قُمپز مدارک جدیدشان را دَر می‌کنند، هم هیئت‌های علمی واحدهای ما کَت و کُلُفت‌تر می‌شوند و هم دیگر کسی چوب لای چرخمان نمی‌گذارد؛ گذشته از تمام اینها، وقتی همه آدم‌های مهم، فارغ‌التحصیل دانشگاه من باشند، هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید این دانشگاه «در پیت» است، چون این «درپیتیت» برمی‌گردد به خودشان ...!
ان‌شاءالله تا چند سال دیگر که سُکان این کشتی را بدهم به آقازاده‌ام، همه یک جوری با این دانشگاه مرتبط خواهند بود: یا خودشان دانشجوی این دانشگاه بوده‌اند یا در کار فراهم آوردن شهریه برای فرزندانشان هستند و یا دست آخر این‌که عضو هیئت‌های علمی مایند. طبق محاسباتی که واحد آینده‌نگری امور مالی من انجام داده است، اگر همین‌جور پیش برویم تا بیست سال آینده، دیگر زمینی برای احداث واحد جدید در این مملکت باقی نخواهد ماند و تا سی سال آینده، هیچ بانکی، گنجایش ذخیره پول‌های ما را نخواهد داشت. باید به پسرم سفارش دهم چند تا از این کشورهای کوچولوی حاشیه خلیج فارس را بخرد برای تأمین زمین و یک جزیره‌ای هم دست و پا کند برای ذخیره پول. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند!
موقع ناهار خبر رسید که رئیس ‌واحد تشتک‌آباد شمال، با انتقال چند دانشجو به واحد جنوب تشتک‌آباد موافقت کرده. باز آمپرم دودی شد. هزار بار به این رؤسا گفته‌ام، انتقالی را همین جور کشککی ندهند و تا یک وزیر، وکیلی... خلاصه آدم بلانسبت مهمی، امتیاز قابلی نداده، این‌جور حکم‌ها را امضا نکنند. دهانم پر غذا بود و یک دستم قاشق و یکی نان. با ابرو اشاره کردم حکم اخراج مردک را بیاورند. از قبل آماده بود. اشاره کردم حکم انتصاب رئیس جدید را بیاورند. خودش از قبل آورده بود. بیشتر ازش خوشم آمد. لقمه را به هزار مشقت قورت دادم و اسمش را پرسیدم، بلافاصله «زلفعلی عین‌الله‌زاده»، فارغ‌التحصیل دکتری از دانشگاه بین‌المللی هاوایی را منصوب کردم و بعد چون مطمئن شده بودم که با درایتی که دکتر زلفعلی عین‌الله‌زاده از خود نشان داده، به زودی پلکان ترقی را یکی پس از دیگری طی خواهد کرد، چند نصیحت و توصیه خاص صادر کردم تا نصب‌العین کند. اول آن‌که اصل «شل کردند، شل کن، سفت کردند، سفت کن» را با جدیت و بدون هیچ تعصبی (خصوصا در زمینه شل کردن) اجرا کند. دوم آن‌که در روزهای ثبت‌نام و انتخاب واحد و حذف و اضافه، پرسنل را یا بفرستد مرخصی و یا دنبال نخودسیاه؛ تا دانشجوها، عصبانیت و دق‌و‌دلی‌هایشان را در صف‌های عریض و طویل بر سر همدیگر خالی کنند و به این ترتیب، بعد از آن با خاطری آسوده و روانی تخلیه‌شده در دانشگاه حضور داشته باشند. سوم آن‌که به هیچ‌وجه حکم انتقالی ندهند، چرا که در رفتن دانشجوها از در و دِهات به شهرهای بزرگ و آمدن بچه‌شهری‌های ژیگول به واحدهای دانشگاهی روستایی، یک گفت‌وگوی فرهنگ‌های خیلی خوب نهفته است و در انتقال‌های استثنایی آقازاده‌ها هم برای ما مزایای زیادی آشکار است. همین‌جور داشتم رهنمود می‌دادم که دکتر عین‌الله‌زاده زد زیر گریه و شروع کرد به دست بوسیدن. دستم را کشیدم و گفتم ای آقا، این کارهای طاغوتی چیست؟ اشاره کردم حکم معاونتش را بیاورند. خودش آورده بود. حیف همچنین نیروهایی که از ما دور شوند.

مـــرجـــع :

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 اسفند 1383
 


اولین بار که شیطون نقره داغ شد!؟ ...

    نظر

 

 

اولین بار که شیطون نقره داغ شد!؟ ... 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم

 طـنـــز _  یه روز که آدم وُ حوّا گوشهء دنج باغی، کنار نهر آبی با اون آواز دلنوازش خلوت کرده بودن وُ هزار جور بازی وُ ادا و اطوار از خودشون در میاوردن ، علیا مُخدره یه دفه میزنه تو صورتش و میگه : 
ـــ اِوا خدا مرگم بده! برامون مهمون اومده وُ ما غافل اینجا نشستیم! 
ـــ مهمون کجا بود!؟ حتما شیطونه که به یه شکل و شمایل دیگه ظاهر شده. کم محلی اش کن، خودش دُمش رو میذاره رو کولش وُ گم میشه! 
ـــ خا آ آ ک ِ عالم! همینطوری یه چیزی میگی آ آ ... یه خانوم محترمه!؟ چه لباس قشنگی هم تَنِشه! معلومه خیلی مُتِشخّصه! ... 
جان کلام ، دستی به صورتش می کشه وُ بـدو بـدو ، میره سراغ مهمون تازه از راه رسیده. بعد از یه گپ طولانی وُ دبش زنونه، مهمون ناخونده حرف اصلی رو میکشه وسط وُ انقدر از خاصیت گندم میگه وُ حوا رو وسوسه میکنه که خود علیا مُخدره قبول میکنن که برای حفظ زندگی زناشوئی شون « ! » آدم رو راضی کنه که یه شب شام، همراه با « خوراک برّه » شون، چند تا مُشت « گندم شاهدونه » هم بخورن! 
مهمون ناخونده که همون جناب شیطون علیه العنه بودن، چند روز تو هر سوراخ سُمبه ای کمین میکرده تا ببینه که حوا چطور ماموریتش رو انجام میده. از تلاش وُ پشتکار وُ مکر و حیله های زنونهء حوا خوشش اومده بوده ، ولی اصلا باورش نمیشده که با چند تا جلسه گپ های خصوصی زنونه ، کارش خودش رو بکنه ؛ یعنی حوا بتونه خانوادهء محترم رو به خوردن گندم ، که همون « میوهء ممنوعه » بوده ، راضی کنه. 
یه شب که زیر نور ماه ، از لابلای درخت بید مجنون ، مراقبشون بوده ، بالاخره آرزوش برآورده میشه و علیا مخدره حوا خانوم ، با هزار وُ یک ترفند خاص خودش ، بقول قدیمیا ، خودش و خانواده رو « چیز خور » میکنه!!! 
طفلکی ها ، هنوز مزهء گندم رو با خلال دندون شبونهء قبل از خواب ، رفع نکرده بودن که غضب الهی نازل میشه وُ همون نصف شبی جُل وُ پلاس شون رو میریزن رو کرهء زمین و خودشون هم با اردنگی، از بهشت برین ، اخراج میکنن. 
عالجناب شیطون که از خوشحالی قند تو دلش عسل « سهند وُ سبلان » میشده وُ با دُمش « نارگیل » می شکونده! به یک آن ، همهء خوشی ها زهر مارش میشه!؟ فکر مهارت عجیب حوا در مکر وُ فریب ، مثل خوره میافته تو سرش وُ همچین حسادتش گل میکنه که فورا رو به آسمون میکنه وُ با خضوع و خشوعی همراه با دلشکستگی میگه : 
ـــ بار الها ، جسارت نباشه ، ولی حضور مبارک تون مُجدّانه اعتراض دارم! آخه قربون اون جلال وُ جبروتت! تو که اول میخواستی این حوای آتیش بجون گرفته رو خلق کنی ، فکر نکردی پس این شیطون ، مگه چوب سیگاره!!! ...

 ((( البته واضح وَ مُبرهن است که قضیه وسوسه-ی شیطان وَ سجده نکردن او بر حضرت آدم علیه السلام ، دلیل بر امتحان انسان وَ نعماتی همچون « اختیار وَ قدرت ِ تـعـقـــل ،  نعمتی »-ست که خداوند حکیم به او عنایت فرموده است. عـبـــد عـا صـی  ))) 
 

  نوشته : عـبـــد عـا صـی 
 


با زور مگه میشه کسی رو به بهشت فرستاد؟ ...

    نظر

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید


  بسم الله الرحمن الرحیم

 موسوی چلک ، سید حسن : یکی از نکاتی که درحوزه فرهنگی مورد اجماع بسیاری از کارشناسان و مردم است این که با زور نمی توان کار فرهنگیماندگار وپایدار کرد.
برای انجام کاری اداری به همراه چند نفر به یکی از استان ها درماه مبارک رمضان سفرکردم. طبیعتا بر اساس تکلیف دین مبین اسلام بر روزه گرفتن در این ماه پر برکت، امسال را هم روزه گرفتم.(دعاکنید که مقبول درگاه احدیت قرار گیرد).اما به دلیل مسافر بودن، براساس مبانی همین دین عزیز، در این روز نمی توانستیم روزه بگیرم.
بعد از پایان بخشی ازکار در ساعت 2 بعد از ظهر رفتیم جایی غذا بخوریم که درمعرض دید مردم هم نباشد و حرمت این ماه را هم حفظ کرده باشیم.هر کجای این شهر رفتیم گفتد غذا نداریم و تعطیل است تا افطار.گفتیم ما مسافر هستیم شهر شما هم مسافرپذیر، مگر می شود هیچ جا برای مسافرین پیش بینی نشده باشد؟این معمول بوده که چند جا را برای مسافرین باز می گذاشتند.ضمن این که تابستان فصل سفر است.گرچه به دلیل ماه مبارک رمضان تعداد سفرها ممکن است کمتر باشد.اما اینگونه نیست که هیچ کس سفر نکند. سئوال کردیم مگرچه شده است که همه تعطیل کردید؟ گفتند(البته با لحن خاصی) بروید از فلانی بپرسید که دستورداد تا همه رستوران ها تا افطارتعطیل باشند.اما یک جا هست که می توانید غذا بگیرید و بروید هر جا دوست داشتید بخورید.کنار خیابان، داخل ماشین، یک گوشه ایی پیدا کنید دیگر.
با خود گفتم آیا با چنین «دستور» هایی می توان مردم را وادار به روزه گرفتن کرد؟یا بر عکس، ممکن است در نوع نگاه مردم به دین( خدای ناکرده) تاثیر منفی بگذارد؟من دین شناس نیستم و واقعا نمی دانم «سرو» غذا برای مسافرین دریک فضای بسته بهتراست یا خوردن غذا درکنار خیابان در داخل شهر؟من که نتوانستم بپذیرم که این نوع دستورها موجب می شود تا مردم وادار به روزه گرفتن شوند. البته این را قبول دارم که حرمت این ماه درانظارعمومی باید حفط شود.ولی درکنار خیابان غذا خوردن حرمت این ماه را نگه می دارد یا غذا خوردن دریک فضای بسته و تحت کنترل مراجع ذیربط و آن هم برای مسافرین که طبق شریعت اسلام روزه بر بسیاری از آنان واجب نیست؟معتقدم که هم افراط و هم تفریط می تواند آثار نامطلوب داشته باشد.

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

 

 


 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  بسم الله الرحمن الرحیم 

 حاج محمود عطار، مهدی : 


 

هیچ وقت این چنین آرزو نداشته‌ام که ثابت شود آنچه در اینجا می‌نویسم، اشتباه باشد. امّا قرائن و شواهد روی هم تلنبار می‌شوند. در واقع، می‌توان گفت که اسرائیل هیچ وقت خواهان صلح نبوده است؛ منظور یک صلح عادلانه است، صلح بر اساس سازشی عادلانه برای هر دو طرف. درست است که در زبان عبری سلام معمول بین مردمان همان «شالوم» (صلح) است - شالوم هنگامی که همدیگر را می‌بینند و شالوم به هنگامی که همدیگر را ترک می‌کنند. تقریباً هم? اسرائیلی‌ها دم به ساعت تکرار می‌کنند که خواهان صلح‌اند، و البته که چنین است. امّا منظور آنها چنان صلحی نیست که با عدالت همراه باشد، که بی آن، نه صلحی هست و نه خواهد بود. اسرائیلی‌ها خواهان صلح‌اند، نه عدالت؛ آنها خواهان صلحی که بر ارزش‌های جهان‌شمول مبتنی باشد، نیستند. بدین ترتیب، حاصل چنین ترجیع‌بندی است «صلح، صلح، در حالی که صلحی در کار نیست.» و قضیه به همین جا ختم نمی‌شود : در سال‌های اخیر اسرائیل حتّی از آرزوی برقراری صلح هم فاصله گرفته و یک سره از آن ناامید شده است. صلح از دستور کار اسرائیل محو شده و جای خود را یا به اضطراب‌های جمعی داده است که منظماً به جامعه تزریق می‌شوند، و یا به امور شخصی و خصوصی که بر هر چیز دیگر اولویت دارند .

به نظر می‌رسد که آن اسرائیلی‌ای که در آرزوی صلح بود یک دهه پیش در گذشت. یعنی در پی شکست دیدار سران در کمپ دیوید در سال 2000 ، همراه با جاانداختن دروغِ فقدان طرف مذاکر? فلسطینی، و البته، با از سر گذراندن دوران خون‌آلود انتفاض? دوّم. امّا حقیقت این است که حتّی پیش از آن هم، اسرائیل هیچ وقت واقعاً خواهان صلح نبوده است. اسرائیل هیچ وقت، حتّی برای یک لحظه، با فلسطینی‌ها به عنوان انسان‌هائی با حقوق برابر رفتار نکرده است. اسرائیل هرگز نسبت به مصیبت فلسطینی‌ها به عنوان یک مصیبت انسانی و ملّیِ تفاهمی نشان نداده است .

جناح طرفدار صلح اسرائیل نیز - اگر اصولاٌ چنین چیزی وجود داشته - در بحبوح? صحنه‌های دلخراش انتفاض? دوّم و باز با همان دروغ «فقدان شریک مذاکره»، آخرین نفس‌ها را کشید. آنچه باقی ماند چند سازمانی بودند که در برابر مبارزه‌ای که به منظور بی‌اعتبار کردن آنها در گرفته بود، همانقدر مصمّم و فداکار بودند که بی‌اثر و بی‌خاصیّت. بنابر این، اسرائیل ماند و موضع انکارگرایانه‌اش.

در این میان، انکارناپذیرترین دلیل این که اسرائیل خواهان صلح نیست، پروژ? شهرک‌سازی در اراضی اشغالی است. از همان آغاز این پروژه، هیچ بوت? آزمایشی چنین با قطعیت و دقت نیّات واقعی اسرائیل را آشکار نکرده است. به عبارت ساده : سازندگان این شهرک‌ها، در پی تحکیم بخشیدن به اشغال‌اند، و بنا بر این صلح نمی‌خواهند. تمام داستان در این دو کلمه خلاصه شده است.

با فرض عقلانی بودن تصمیمات اسرائیل، نمی‌توان پذیرفت که ساختن شهرک‌ها در اراضی اشغالی با خواست صلح سازگار باشد. هر نوع اقدام برای خانه‌سازی، هر خان? پیش‌ساخته و هر بالکن، به معنی مردود دانستن صلح است. اگر اسرائیل می‌خواست که از طریق توافق‌های اسلو به صلح دست یابد، می‌بایست حداقل ساختن شهرک‌ها را به ابتکار خود متوقف می‌کرد. این که چنین اقدامی صورت نگرفت، ثابت می‌کند که توافق‌های اسلو فریبکارانه بوده‌اند و یا در نهایت، روایتی از یک شکست اعلام شده. اگر اسرائیل در طابا، در کمپ دیوید، در شرم‌الشیخ، در واشینگتن و یا در بیت‌المقدس می‌خواست به صلح دست یابد، می‌بایست قبل از هر چیز به ساختن شهرک‌ها پایان دهد. بدون هیچ قید و شرطی و بدون هیچ انتظاری. این واقعیت که اسرائیل چنین نکرد دلیل آن است که خواهان صلح عادلانه نیست.

امّا شهرک‌ها تنها یک محک برای دریافت نیّات اسرائیل به شمار می‌روند. امتناع اسرائیل ریشه‌های بسیار عمیق‌تری دارد و در «دی-ان-اِی»اش، در دستگاه گردش خونش، در دلیل وجودی‌اش، و در بدوی‌ترین اعتقاداتش جای دارد. در آنجاست که، در عمیق‌ترین لایه‌ها، این مفهوم نهفته است که این سرزمین تنها برای یهودیان در نظر گرفته شده است. در آنجاست که، در عمیق‌ترین سطح، پیام «اَم سگولا » (am sgula) - «قوم ارزشمند خدا» - و «خدا ما را برگزید»، جای گرفته است. در عمل، این پیام به این صورت معنی شده که، در این سرزمین یهودیان مجازند به انجام هر کاری که برای دیگران ممنوع است، دست بزنند. نقط? عزیمت این است و از این نقطه راهی به سوی صلح عادلانه نیست. آنجا که نام بازی سلب هویت انسانی از فلسطینی‌هاست، آنجا که سیاست شیطانی جلوه دادن فلسطینی‌ها هر روز و هر روز به مردم حقنه می‌شود، راهی برای نیل به صلح عادلانه موجود نیست. کسانی که متقاعد شده‌اند که هر فلسطینی آدم مظنونی است و هر فلسطینی می‌خواهد «یهودی‌ها را به دریا بریزد»، هرگز با فلسطینی‌ها صلح نخواهند کرد. بیشتر اسرائیلی‌ها متقاعد شده‌اند که این دو نظر حقیقت دارند.

در ده? گذشته، هر دو ملّت از هم جدا شده‌اند. جوان معمولی اسرائیلی هیچ وقت همتای فلسطینی خود را نمی‌بیند، مگر در دوران خدمت سربازی‌اش(آن هم در صورتی که خدمتش را در سرزمین‌های اشغالی انجام دهد). جوان معمولی فلسطینی هم هرگز همسن و سال‌های اسرائیلی خود را نمی‌بیند، مگر در لباس سرباز عصبی‌ای که بر سرش داد می‌کشد، یا نصف شب به خانه‌اش هجوم می‌برد، و یا در هیئت یکی از ساکنان شهرک‌ها، زمینش را غصب می‌کند و یا بیشه‌اش را به آتش می‌کشد.

در نتیجه، تنها تماس میان دو ملّت به برخورد اشغالگر، که مسلّح و خشن است، با اشغال‌شده، که سرخورده و آماد? روآوردن به خشونت است، محدود شده. مدت‌ها از روزگاری که فلسطینی‌ها برای کار به اسرائیل می‌آمدند و اسرائیلی‌ها در فلسطین مغازه‌داری می‌کردند، گذشته است. مدت‌هاست که دورانی که این دو ملّت چند دهه‌ای را در سرزمینی مشترک سر کردند و با هم روابطی نیمه عادی داشتند و این روابط از حداقل عدالت برخوردار بود، سپری شده است. در چنین اوضاع و احوالی، تحریک کردن و به خشم آوردن این دو ملّت علیه یکدیگر، همچنانکه تشدید ترس و انباشتن کینه‌های جدید بر روی آنچه از پیش موجود بوده، بسیار آسان است. و همین، خود دستورالعمل مطمئنی برای امتناع از صلح است .

بدین ترتیب بود که هوس جدیدی به سر اسرائیلی‌ها زد : هوس جدائی : «آنها آن طرف، ما هم این طرف (و همین طور آن طرف)». در حال حاضر که هنوز اکثریت فلسطینی‌ها - تخمینی بر اساس تجرب? دهها سال کار روزنامه‌نگاری خودم در سرزمین‌های اشغالی - خواهان همزیستی‌اند، اغلب اسرائیلی‌ها در پی جدائی‌اند، طبعاً بی آنکه حاضر به پرداخت هزین? آن باشند. نظری? «دو کشور» طرفداران فراوانی پیدا کرده، امّا هیچ تصمیمی برای متحقّق کردن آن در عمل در میان نیست. اغلب اسرائیلی‌ها طرفدار این نظریه‌اند، ولی مایل نیستند که نه اکنون، و حتّی نه در اینجا، اجرا شود. آنها با این باور تربیت شده‌اند که طرفی برای مذاکرات صلح در کار نیست - البته طرف فلسطینی، وگر نه، طرف اسرائیلی حاضر و آماده است.

متاًسفانه، حقیقت تقریبا بر عکس این باور است. فلسطینی‌ها دیگر شانسی برای این که ثابت کنند می‌توانند طرف مذاکره باشند، ندارند؛ اسرائیلی‌ها معتقدند که آماد? مذاکره‌اند. بدین ترتیب فرآیندی آغاز گردید که طی آن شرایط، موانع و اشکال‌تراشی‌های اسرائیل بر هم انباشته شد - که این همه خود نشان? دیگری است بر امتناع اسرائیل. نخست خواست توقف تروریسم مطرح شد؛ پس از آن خواست تغییر رهبری ( یاسر عرفات مانع دست و پاگیری به شمار می‌آمد)؛ پس از اینها، مانع حماس پیش آمد. اکنون نوبت خودداریِ فلسطینی‌ها از برسمیت شناختن اسرائیل به عنوان یک دولت یهودی است. اسرائیل بر این عقیده است که به هر اقدامی که دست می‌زند - از دستگیری‌های دسته‌جمعی تا ساختن شهرک‌ها در اراضی اشغالی - همه بر حق‌اند، در حالی که هم? اقدامات فلسطینی‌ها «یک جانبه» بوده است .

{اسرائیل} تنها کشور روی کر? زمین {است} که فاقد مرز است تا به حال حاضر نشده است حتّی مرزهای مصالحه شده‌ای را که خود به آنها رضایت می‌دهد، تعیین کند. اسرائیل هنوز این واقعیت را هضم نکرده است که برای فلسطینی‌ها، مرزهای 1967 مادر هم? مصالحه‌ها و خط قرمز عدالت (یا عدالت نسبی) است. برای اسرائیلی‌ها، مرزهای 1967، «مرزهای خودکشی»است. به همین دلیل است که حفظ وضعیت موجود به هدف واقعی اسرائیل، به مهمترین اصل سیاست اسرائیل، و تقریباً به غایت نهائی آن تبدیل شده است. امّا مسئله این است که وضعیت موجود تا ابد قابل دوام نیست. از لحاظ تاریخی، کمتر ملّتی بوده است که بدون مقاومت به اشغال تن در داده باشد. جامع? بین‌المللی نیز سرانجام روزی در مورد این وضعیت قاطعانه به صدا درخواهد آمد و این به صدا درآمدن با اقدامات تنبیهی همراه خواهد بود. از این همه به این نتیجه می‌رسیم که هدف اسرائیل واقع‌بینانه نیست .

اکثریت اسرائیلی‌ها، هر چند که رابط? خود را با واقعیت از دست داده‌اند، زندگی معمول خود را ادامه می‌دهند. آنها دنیا را همواره علیه خود می‌دانند، و مناطق اشغالی را که دم در خانه‌هایشان است، بسی دور از قلمرو علایق خود می‌شمارند. هر کس که به خود جراًت دهد از سیاست اشغالی اسرائیل انتقاد کند، به ضد یهود بودن متهم می‌شود؛ هر اقدام مقاومت‌آمیز به عنوان یک تهدید وجودی تلقی می‌شود؛ تمامی مخالفت‌های بین‌المللی نسبت به سیاست اشغال به حساب «محروم کردن اسرائیل از حقوق حق? خود» و تهدیدی نسبت به موجودیت کشور گذاشته می‌شوند. هفت میلیارد مردم دنیا - که بیشترشان با اشغال مخالفند، در اشتباه‌اند، و شش میلیون یهودی اسرائیلی - که بیشترشان از اشغال حمایت می‌کنند - ، بر حق. چنین است واقعیت از نگاه یک اسرائیلی متوسط.

بر این همه، سرکوب، پنهان‌کاری و تیره و تار کردن فضا را نیز بیافزائید تا توضیح دیگری برای سیاست امتناع اسرائیل بیابید : تا زمانی که زندگی در اسرائیل بر وفق مراد است، آرامش برقرار است و واقعیت مخفی نگاه داشته می‌شود، چرا باید کسی برای استقرار صلح خود را به دردسر بیاندازد؟ تنها راه برای این که غزّ? محاصره شده، وجود خود را به خاطر مردم بیاورد، این است که چند تا موشک شلیک کند؛ و ساحل غربی تنها وقتی در دستور روز قرار می‌گیرد که، مثل روزهای اخیر، در آنجا خونی ریخته شود. به همین ترتیب، به موضع جامع? بین‌المللی فقط وقتی توجه می‌شود که می‌کوشد تحریم یا مجازاتی علیه اسرائیل اعمال کند، که در این صورت بلافاصله مبارزه‌ای علیه آن آغاز می‌شود که محتوای اصلی‌اش را مظلوم‌نمائی همراه با اتهامات تاریخی تند و تیز - و گاهی گستاخانه و بی‌ربط - تشکیل می‌دهد.

چنانکه ملاحظه می‌شود، تصویر غم‌انگیزی است. در این تصویر هیچ پرتوی از امید نمی‌توان یافت. تغییر به خودی خود، از درون جامع? اسرائیل، تا زمانی که به همین منوال رفتار می‌کند، پیش نخواهد آمد. اشتباهات فلسطینی‌ها به یکی دوتا ختم نمی‌شود، امّا اشتباهات آنها فرعی است. در این دعوا، عدالت اساساً با طرف فلسطینی است، در حالیکه طرف اسرائیلی اساساً راه امتناع را برگزیده است. اسرائیلی‌ها اشغال را می‌خواهند، نه صلح .

 فقط امیدوارم که در اشتباه باشم.

 نوشت? گیدئون لِوی (Gideon Levy )، مفسر و روزنامه‌نگار هاآرتز ترجم? محسن یلفانی

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی