بیستون راعشق کند وُ شهرتش فرهاد برد ...
برای مرجع متن روی عنوان کلیک کنید
درباره جنگ گفتن و تکراری حرف نزدن کار دشواری است این روزها. گفتن از جنگی که برای ما دفاع مقدس است و آدمهایش هم عزیز. آدمهایی که حالا جز معدودی از آنها که نامشان بر سر کوچهها و خیابانها و اتوبانهاست را خیلیها آن زور که باید و شاید نمیشناسند. آدمهایی که به قول معروف هر کدامشان کتابی مصور هستند از روزهایی که یک به یک برای زنده ماندن و نفس کشیدن این روزهای من و تو توی این کشور جان دادند و آخ نگفتند چون عاشق بودند و لوطی. لوطی از نوع مثبت درجه یکاش.
آفتاب- سهیل سلیمانی: درباره جنگ گفتن و تکراری حرف نزدن کار دشواری است این روزها. گفتن از جنگی که برای ما دفاع مقدس است و آدمهایش هم عزیز. آدمهایی که حالا جز معدودی از آنها که نامشان بر سر کوچهها و خیابانها و اتوبانهاست را خیلیها آن زور که باید و شاید نمیشناسند. آدمهایی که به قول معروف هر کدامشان کتابی مصور هستند از روزهایی که یک به یک برای زنده ماندن و نفس کشیدن این روزهای من و تو توی این کشور جان دادند و آخ نگفتند چون عاشق بودند و لوطی. لوطی از نوع مثبت درجه یکاش. حالا امروز برای همین منظور یعنی برای اینکه بیشتر با آدمهای واقعی این واقعه آشنا شویم رفتهایم سراغ یکی از لوطیترینشان. سید ابوالفضل کاظمی، یکی از فرماندهان گردان میثم.
خب تا اینجای کار شاید سید را هم یکی از فرماندهان جنگ بدانید. اما در کنار همه چیزهایی که میدانید یا تا به حال درباره او به دهنتان خطور کرده باید بگویم آقا سید یک ویژگی مهم و بارز دارد که او را از همه فرماندهان جنگ مجزا میکند. او در گردانی خدمت کرده و پایهگذارش بوده که معروف به گردان لوطیهاست. گردان داشمشدیهای جنگ. به قول خودش سینه سوختهها. فرقی که خودتان در ادامه و با خواندن بخشی از حرفهایش بهتر متوجه خواهید شد.
سید میگوید: «هیشکی اندازه من توی عملیاتا نبوده فقط عملیات محرم رو نبودم و والفجر مقدماتی. برای همین جلودارم و اگر انتقادی میکنم از روی دلسوزیه.» و وقتی از خاطره رفقایش میگوید بارها و بارها اشک در چشمانش حلقه میزند. خاطراتی که شاید باور کردنشان هم حتی عجیب باشد. چیزهایی که سید مدام تاکید میکند اینها افسانه نیست. باید اینها را از جنگ بگویید: «توی کربلای هشت قبل از موعد درگیری به وجود آمد. حسین اسماعیلی میره روی مین. حسین کسیه که قبل از انقلاب توی باغ آذری هروئین میکشید. توی کربلای پنج این قدر آر.پی.جی زده بود از گوشش خون میآمد. حسین اشتباهی میره روی مین. پاش نصفه نیمه با یه ذره گوشت وصل بوده. نیگا میکنه میبینه نیروها پشتش زمینگیر شدن عراقیام اومدن لب خاکریز درگیر بشن. کاردو درمیاره باقی پا رو میبره پرت میکنه توی میدون مین که راه رو باز کنه. راه باز میشه یه فحش به نیروا میده که کنده بشن. نیروها رفتن و خط رو گرفتیم و ماجرا تمام شد. شب توی تاریکی دیدم یکی داره خودشو روی زمین میکشه و جلو میاد دیدم حسینه. هر چند که امثال حسین الان دارن گوشه خونهها خاک میخورن. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.»
حرفهایش بوی عشق میدهد و وقتی از همرزمانش حتی آنهایی که شهید شدهاند و خاطراتشان میگوید انگار که همین دیروز بوده و همه چیز همچنان ادامه دارد و برای همین همه را در کنار خودش حس میکند و با همین حرارت هم دربارهشان میگوید.
آخر حرفهایش هم میرسد به اینجا: «توی جبهه اشتباه نشه همه عاشق مولا بودن اما این اواخر هر چی طلبه بود میرفت گردان حبیب. هر چی دانشجو بود میرفت گردان عمار. هر چی مومن بود میرفت گردان حمزه. داش مشدیا هم میومدن گردان میثم. ما با لوطیا بودیم و صاف.
چیزی که جوونای امروزو خسته میکنه خالی بستن یه عدهست. وقتی نگاه میکنه طرف به قول خودمون یه چک نخورده ولی توی تقسیم غنائم توی خط اوله. وقتی میبینه اینایی که یه روز پیشتاز خون و عشق بازی بودن الان توی پیادهرو جامعه هستن ـ برای ما ارزشن اینا اشتباه نشه. این آدمای بیخودم بیارزشن ـ وقتی زد و بندا رو میبینه. وقتی... بگذریم. میگذره. شب سمور گذشت و لب تنور هم گذشت.»
توضیح:
1- از آنجایی که سید ابوالفضل کاظمی گویش مخصوص به خودش که میشود آن را گویش تهرانی صحیح دانست را دارد متن این نوشته را با همان زبان پیاده کردیم تا از جذابیتهایش کاسته نشود هر چند نمیتوان کلام را در نوشته به خوبی منعکس کرد.
2- خاطرات سیدابوالفضل در کتابی به نام «کوچه نقاشها» گردآوری شده که خواندنشان خالی از لطف نیست.
درباره سیدابوالفضل کاظمی به روایت خودش
بنده توی همین خانه و در همین اتاق به دنیا آمدم. پنجاه و دو سه سال پیش. ما قریب به 62 سال است که اینجا میشینیم. اینجا یه محله ریشهداره. به کاشان و یزد میگویند دارالمومنین ایران. توی تهرونم خیابون خراسون معروفه به دارالمومنین تهران. اخیرا یه بیست سی ساله خیابون ایران داره یه جلوهگری میکنه ولی خیابون خراسون و اطرافش که میشه زیبا و لرزاده و صفاری ملقبه به دارالمومنین تهرون. اکثر علما، هیاتا و توی جنگ هم اکثر فرماندهها مال این خطه هستند. از نظر شهر تهرون محله ما معروفه به گارد ماشین دودو. این مترویی که امروز از زیر زمین میره، این مترو یه روزی از روی زمین میرفته. هرکی که میخواسته بره شابدوالعظیم همین پارک کوثر یه شاهی بلیط میخرید سوار میشد و با همین ترنهایی که الان یکیش توی پارک هست میرفت زیارت. از نظر محلی ما معروفیم به بچه گارد ماشین دودو یا لب خط. کوچههای اطراف ما روی کسبها شناخته میشدهاند. مثلا همین بالا داریم کوچه بناها. کوچه رنگرزها. کوچه بزازا. کوچه خراطا و... کوچه ما هم نقاشا. این کوچه هم یه ریشه مذهبی داره هم یه ریشه پهلوونی. خود این کوچه 40 تا شهید داده. ریشه ما یک ریشه هیاتی بوده. ما اینجا یک هیات داریم قدمتش بالای هشتاده. بعد شهید دهباشی که معاون اول شهید چمران بود و استاد بنده و مرشد ما سال 1346 اومد یه هیاتی درست کرد به نام نوباوگان بابالحوائج. ما بچههای اون هیات بودیم. ایشون اون موقع یه دست گرمکن آدیداس جایزه میداد به بچهها بابت احکام و شکیات نماز که ما داریم اون رو ادامه میدیم. اون موقع این خیابون پشت ما یه خیابونی بود به اسم درخشنده، جمعه از صبح تا غروب قمار بود. حالا ورق بازی میکردن، 21 بازی میکردن، بهبود یا قمار با تاس بازی میکردن و... یکی از دردای اجتماع ما اینه همه میگن این کارو نکن. خب نمیگن چکار بکن. حاج قاسم برای اولین بار اینجا یه فرهنگ آورد. نگفت نکن.