رقص آنجا کن که « خود » را بشکنی ...
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چا?ک از آن جوی آب بپرد، نشد که نشد.او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون او نتواند از آن بگذرد … نه چوبی که برتن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت. وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت : من چاره کار را میدانم.آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب ز?ل جوی را گل آلود کرد.بز به محض آن که آب جوی را دید، از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.
چوپان مات و مبهوت ماند . این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید، گفت :
تعجبی ندارد، بز تا خودش را در جوی آب میدید، حاضر نبود پا روی خویش بگذارد.آب را که گل کردم ، دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.
چه سخت است خود شکستن و از خود گذشتن و پر?دن تا رس?دن به معبود و معشوق!
رقص آنجا کن که “ خود ” را بشکن?
پنبه را از ر?ش شهوت برکن?
رقص و جو?ن بر سر م?دان کنند
رقص اندرخون “ خود ” مردان کنند
عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی