سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

یاد ِ یاران ، یار را میمون بود ...

    نظر

 

 



 


یاد ِ یاران ، یار را میمون بود ...
 

  بسم الله الرحمن الرحیم 

 


گفت : می شاید که من در اشتیاق

جان دهم اینجا ، بمیرم در فِراق؟

این روا باشد که من در بند ِ سخت

گَه شما در سبزه ، گاهی بر درخت؟

این چنین باشد وفای دوستان؟

من در این حبس و شما در گُلسِتان؟

یاد آرید ای مِهان زین مرغ ِ زار

یک صبوحی در میان ِ مَرغزار

یاد ِ یاران ، یار را میمون بود

خاصه کان لیلیّ و این ، مجنون بود

ای حریفان ِ بت ِ موزون ِ خود

من قدحها می خورم پُر خون ِ‌خود

یک قدح می نوش کن بر یاد ِ من

گر همی خواهی که بدهی داد ِ‌من

یا به یاد ِ این فتاده ی خاک بیز

چونک خوردی جرعه ای بر خاک ریز

ای عجب آن عهد و آن سوگند کو؟

وعده های آن لب ِ چون قند کو؟

گر فِراق ِ بنده از بد بندگی است

چون تو با بد ، بد کنی پس فرق چیست؟!

ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ

با طرب تر از سماع و بانگ ِ‌چنگ

ای جفای تو ز دولت خوبتر

و انتقام تو ، ز جان محبوبتر

نار تو این است ، نورت چون بود!

ماتم این تا خود که سورت چون بود!

از حلاوتها که دارد جور تو

وز لطافت کس نیابد غور تو

نالم و ترسم که او باور کند

وز کرم آن جور را کمتر کند

عاشقم بر قهر و بر لطفش بِجِد

بوالعجب من عاشق ِ این هر دو ضد!

والَّه ار زین خار در بستان شوم

همچو بلبل زین سبب نالان شوم

این عجب بلبل که بگشاید دهان

تا خورد او خار را با گلسِتان

این چه بلبل ، این نهنگ ِ‌آتشی است

جمله نا خوشها ز عشق او را خَوشی است

عاشق کلّ است و خود کلّ است او

عاشق ِ خویش است و عشق ِ خویش جو


« جلال الدین محمد مولوی ، مثنوی معنوی »  


 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

ای حریفان ِ بت ِموزون خود

من قدحها میخورم پُرخون خود

روایت حلق بریده و مرگ ارادی حسین بن علی پیوندی درونی با بسیاری از قصه های سمبلیک و راز آمیز ادبیات فارسی دارد که گاه گوشه یابی و نکته گویی آن خالی از لطف نیست

در جلد یکم از کتاب "تفسیر قرآن" ابوالفتح یا ابوالفتوح رازی، قصه مردی نقل می شود که در زمان حضرت سلیمان زندگی می کند و هزار دستانی در قفس دارد که از آواز او در طرب و شادی ست، غافل از این که آواز هزار دستان واگویه ای تلخ از هجران او از همسر و فرزندان است، روزی پرنده ای بر قفس او می نشیند و چیزی در گوش هزار دستان می گوید و ازآن پس خاموش می شود... صاحب پرنده، قفس را نزد حضرت سلیمان می برد که زبان مرغان می داند و سلیمان پس از مکالمه با پرنده، حال او را در می یابد و مرد را وادار می کند تا پرنده را رها کند.

عطار، روایت ابوالفتوح را به طرز دیگری نقل می کند، در "اسرار نامه" ی عطار، بازرگانی که از ترکستان به چین می رود، سلام طوطی خود را به طوطیان چین می رساند و جمله ی طوطیان از درخت به زیر می افتند و "مرگ ارادی" را نمایش می دهند تا طوطی اسرار نامه عطار نیز، به همان ترفند از قفس برهد.

اما مولانا با زبان ویژه ی خود، بیست و شش بیت عطار را با سیصد و شصت و هفت بیت نقل می کند و داستانی نسبتا متفاوت از حیث عمق و معنا می آفریند... اما لُب این داستان در نقل هر سه نفر یک چیز بیش نیست و آن مرگ خود خواسته ، ارادی و آگاهانه است، مرگی که سبب گشایش و رهایی می شود و پیش از زمان مقرر اتفاق می افتد، به نظر می رسد طوطی جان حسین بن علی با مرگ ارادی در قفس تن راه رهایی از جهان مادی را به بشریت یاد داد... درسی که عمیق تر از مضمون های اجتماعی آن است و البته کاربردی تر چرا که خود سازی درست ترجمان ساختن جهان و دیگر سازی ست.

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی