سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

بی-تعـارف ، مـا هـمـیـنـیـــم! ...

    نظر


 

  بی-تعـارف ، مـا هـمـیـنـیـــم! ...  


  بسم الله الرحمن الرحیم

 

مدتی قبل ، هموطنی ایرانی در خارج از کشور که خیلی ذهنش را درگیر یک سری مسایل کرده بود ، برای دوستی «ئی-میل» -ی ارسال میکند وَ آن دوست هم پاسخ  ذیل را برایش می-فرستد. شاید پاسخ او برای شما هم جالب باشد :   

دوست خوبم،

دغدغه های تو در مورد محدودیت های زندگی در ایران، از جمله ف ی ل ت ر ی ن گ یا حجاب و مسایلی از این دست برای خیلی از ما که داخل زندگی می کنیم قابل درک است و برای خیلی ها مساله است. چیزهای خیلی بیشتری هم هست که می شود به این لیست اضافه کرد. مثل اینکه ایرانی ها نمی توانند به راحتی بقیه مردم دنیا به جاهای مختلف سفر کنند و غیر از تعدادی کشور انگشت شمار، برای رفتن به بقیه جاهای دنیا باید در صف های طولانی ویزا منتظر بمانند و اغلب اوقات هم ته راه به بن بست می خورند. یا اینکه تو معادلات جهانی معمولا به حساب نمی آیند. تحریم می شوند و نمی توانند به راحتی مردم جاهای دیگر از سایت هایی مثل آمازون خرید کنند و خیلی مثال های دیگر ...
اما راستش را بخواهی، من مدتهاست که ذهنم را درگیر شاخ و برگها و موضوعات حاشیه ای حجاب و ف ی ل ت ر و تحریم و غیره نمی کنم چون به راستی و درستی فهمیده ام که کار ما ایرانیها به درون خودمان برمی گردد و مشغول شدن به ظواهر شلوغ بیرونی، فقط مایه حواس پرتی است و فرافکنی از ریشه ی کار که فکر و فرهنگ و تربیت ایرانی است.
خیلی ها دم از اصلاح می زنند و شعارهای خوش آب و رنگ و دهان پرکنی سر می دهند. اینکه اصلاح هرچیزی بسته به اصلاح امور جوانهاست. و جوانها را دریابیم. که آینده ساز هستند و چه و چه. ظاهر و صورت کارمان هم نشان می دهد که مردمانی امروزی، تحصیلکرده، اهل فهم و شعور و در عین حال صاحب تمدن و پیشینه ی چند هزارساله هستیم. ولی وقتی وارد زندگی روزمره و جزییات هر روزه همین آدمهای بااصالت با فرهنگ می شویم، می بینیم در ساده ترین الفبای زندگی شان به درستی بار نیامده اند و فکر و اخلاق و عادت هایشان به طور سالم و طبیعی تربیت نشده. من فکر می کنم اشکال اصلی همینجاست.
من خیلی از این عادت ها و واکنش های روزمره را شبیه ویروسی می بینم که به طور نامحسوس و نامرئی از نسل قبل به ما و از ما به نسل بعد از ما منتقل می شود و در کل چیزی را می سازد که به آن اخلاق و نگاه و روش ایرانی می گوییم. هیچ کدام از ما که داخل این شبکه زندگی می کنیم از نفوذ بی سروصدای یکی از انواع این ویروس ها مصون نیستیم و شاید هرکدام از ما آدمهای اهل فکر و فرهیخته و اهل فرهنگ و اندیشه بدون اینکه حواسمان باشد به یکی از انواع خیلی فلج کننده اش هم مبتلا باشیم
نتیجه اش می شود همین که شاید هرکدام از ما در مقیاس خودمان شهروندهایی باشیم زیردست مقامات بالا که محدودیت هایی مثل فیلترینگ یا حجاب یا تحریم برایمان مساله است و دلمان از محدودیت ها و فشارها پر است، ولی معلوم نیست وقتی پله پله بالا رفتیم و کم کم جای آن مقام بالایی نشستیم، خودمان دست به رفتارهای مشابهی نزنیم و خودمان تبدیل به یکی از آن آدمها نشویم. نوشتم "معلوم نیست" تا قضیه را کمی تلطیف کنم و خیلی با قطعیت نظر ندهم. ولی در واقع و در اعماق ذهنم یقین دارم که تفکر و نگاه و تربیتی در ایرانی جماعت هست که اگر دستش برسد، همان محدودیت ها و فشارها و کنترل ها را بر دیگران اعمال می کند و همان مثل معروف "آب نمی بیند وگرنه... " 
البته که هروضعیتی شامل استثناهایی هم می شود و همیشه جماعت خودساخته و بیداری هستند که با بقیه فرق می کنند. اما در مورد غالب مردم- همین مردم روزمره ی معلم و راننده و رفتگر و پدر و مادر و مربی کودکستان و بقال و میوه فروش و مهندس و کارگر- این را به وضوح می بینم که در تک تک واکنش های روزمره شان هیچ فرقی با مقامات بالاسرشان ندارند و همگی یکپارچه شبیه یکدیگر هستند. ساده ترین مثالش که هرروز، همه جا می بینیم و اینقدر گسترده و تکراری شده که به نظرمان نمی آید همین است که غالب مردم ما حتی در ریزترین جزییات روزمره شان هم آن محدوده تنفس و آزادی را برای همدیگر قائل نیستند. تو مکان های عمومی همه به هم زل می زنند. فرقی هم نمی کند. مرد به زن. زن به مرد. مرد به مرد. زن به زن. هرجا تعدادی آدم دور هم جمع هستند (خیابان، مطب، اتوبوس، مترو، مغازه) همیشه تعدادی چشم به دیگری خیره شده اند و در حال بررسی جزییاتش هستند. این را مخصوصا آدمهایی که از بیرون از فرهنگ ایران می آیند خیلی بهتر می فهمند و بارها از قول آنها شنیده ام که تعجب می کنند: "چرا ایرانی ها اینقدر به هم نگاه می کنند؟" این البته برای مایی که داخل این فضا متولد و بزرگ شده ایم شاید خیلی قابل درک نباشد. اما متاسفانه همین طور است. در ایران، خیلی پیش تر و بیشتر از اینکه هرکسی حواسش به خودش باشد، سرگرم بررسی دیگری است. نگاه ها می چرخند و همدیگر را می پایند. این مثل ویروسی منتشر شده و تبدیل به یک عادت روزمره شده. تاجایی که همین مقدار از آزادی را برای همدیگر قائل نیستیم که وقتی بغل دستی مان توی مترو یا تاکسی در کیفش را باز می کند یا موبایل یا لپتاپش روشن می کند، داخل کیف و لپتاپش سرک نکشیم. وقتی چیزی می نویسد یا می خواند چشم از کتاب و نوشته اش برداریم و مشغول خودمان باشیم
غیر از این، خیلی برایمان عادی است که همدیگر را سوال پیچ کنیم. از جزیی ترین و شخصی ترین مسایل همدیگر بپرسیم و کنجکاو باشیم که بدانیم. به طور پیش فرض برای خیلی از ما عادت شده که خودمان را در جایگاه فضولی فرض کنیم و بخواهیم از هرچیزی سردربیاوریم. مرحله ی بعدش می شود قضاوت کردن. یعنی در عین حال که می خواهیم ته و توی هرچیزی را در بیاوریم، به راحتی با کنار هم گذاشتن دو تا پیش فرض ناقص و اطلاعات بی سر و ته، پیش خودمان می بریم و می دوزیم و نتیجه گیری می کنیم. خیلی کم پیش می آید توی خیابان جلوی کسی میکروفون بگیرید و چیزی بپرسید و بگوید "نمی دانم"... "نمی دانم" یا "به من مربوط نیست" از فرهنگ لغاتمان گم شده و هرطور شده چیزی پیش خودمان سر هم بندی می کنیم و نظری می دهیم (یادت هست احتمالا چند سال قبل یک دوربین مخفی ایرانی سراغ مردم کوچه و خیابان می رفت و سوال بی سروته و پیچ در پیچی می پرسید که معنی نداشت و هرکسی سعی می کرد پیش خودش چیزی ببافد و نطقی کند. یکی دو مورد خیلی انگشت شمار پیش آمد که طرف گفت نمی دانم یا متوجه نشدم و می گذاشت می رفت)... ذهن ما ایرانی ها به طور پیوسته در حال قضاوت کردن و نتیجه گیری در مورد مسایلی است که یا اطلاعات درستی ازشان ندارد و یا کلا بهش ربطی ندارند
و این دور تسلسل باطل همینطور ادامه دارد. فرهنگ و نگاه و تربیت ما محدود کننده است. و این ربطی به مقامات بالا ندارد. که آنها هم توی همین خانواده ها و همین نگاه و تربیت بزرگ شده اند و زیر دست همان معلم ها و پدرمادرهایی شکل گرفته اند که خودمان. میل به کنترل در تک تک ما هست و معلوم نیست در مقیاس بزرگتر تبدیل به چه چیزهای خوفناکی می شویم. همین مایی که مظلوم و دست بسته اینجا نشسته ایم و از محدودیت های سیاسی و اجتماعی ناله می کنیم. ته ته ذهن هرکدام از ما را که بگردی، شاید به همین بغل دستی مان اجازه ندهیم که خودش باشد. بدون اینکه مجبور باشد زیر ذره بین عیب جویی و فضولی و قضاوت ما دست به خودسانسوری بزند... 
در پاسخ، عده ای خواهند گفت که اوضاع به این تلخی هم نیست. و ایرانی جماعت، صفات مثبتی هم دارد. همین طور است. همیشه نقاط روشنی هم هست و حتما ایرانی ها هم صفات مثبتی دارند. اما یادمان باشد هرموقع خواستیم ذره بین دستمان بگیریم و اشکالات زندگی مان را ریشه یابی کنیم، قبل از اینکه همه چیز را گردن حضرات و مقامات بیندازیم به خودمان برگردیم و ببینیم که همه آن اشکالات در وجود خودمان هم هست. و معلوم نیست اگر خودمان هم روزی آن بالا نشستیم با اهرم هایی که دستمان هست بدمان نیاید که صدایی را خفه کنیم. سایتی را ببندیم. کسی را نادیده بگیریم، بی خیال ِ صدای کسی شویم، توی زندگی دیگری سرک بکشیم، آن یکی را تفتیش کنیم یا حتی دور خودمان خطی بکشی و فقط خودی ها را داخل راه بدهیم... فرضا که روزی همه چیز آزاد شد. همه زندانی ها آزاد شدند. سایت ها از فیلترینگ در آمدند. همه روزنامه ها را باز کردند. دیگر به پوشش کسی گیر ندادند. با این عادت ها و اخلاقهایمان چه می کنیم؟ 
ببخش که طولانی شد. و البته که همه جا استثنا هم هست. اما چیزی که من تو همه ی این سالها به وفور بین همه مردم دیده ام همین است. شاید در مقیاس کوچکتر. ولی ماهیتش فرقی با آن محدودیت های گنده تر ندارد. تمایلی در ایرانی جماعت هست به "همرنگ جماعت شدن"... میل به شبیه ِ هم کردن همدیگر و شبیه بقیه شدن... خیلی عادت به خلاقیت نداریم و چیزی هم که به ظاهر خلاقیت به نظر می رسد تهش را که بگیری می رسی به تقلید. یعنی حتما از روی دست یکی دیگر (که معمولا آن یکی دیگر هم آن ور آب زندگی می کند) کپی شده و حاصل خلاقیت و ذوق و ابتکار خودمان نیست. دوستی که سالها در ایران نبود و بعد از مدتها برگشته بود می گفت انگار همه ی زن ها و دخترهای ایرانی را یک مادر زاییده. همه شان شبیه همدیگر هستند. مدل مو، لباس، آرایش، حتی رفتارها و عادتهایشان کپی همدیگر است...
گاهی فکر می کنم حتی اگر هیچ کس هم بالای سرمان حکومت نمی کرد همین مردم روزمره کوچه بازار و همین پدرمادرها و فک و فامیل و دوست آشنا برای محدود کردن همدیگر و ساختن یک زنجیره فیلترینگ و خودسانسوری کافی بودند. مردمی که اصلی ترین دغدغه شان از گذشته های دور تا همین حالا و در آینده "حرف مردم" بوده هیچ وقت نمی توانند آزاد زندگی کنند هرچند که پشت تریبون و توی وبلاگ هایشان داعیه ی آزادی خواهی داشته باشند. مردم ما همین حالا هم تو حصار "حرف و نگاه و نظر مردم" زندگی می کنند. و فرقی نمی کند. از عوام بی سواد و پابرهنه گرفته تا تحصیلکرده های دانشگاه رفته ی باسواد... زندان اصلی را همینجا، خود مردم برای خودشان و همدیگر ساخته اند...

میل به تفاخر در بیشتر ما هست. وقتی چیزی به دست می آوریم، وسوسه اینکه به چهار نفر دیگر هم نشانش بدهیم رهایمان نمی کند. ما آدمهای روشنفکر و امروزی و درس و کتاب خوانده و متدین و نمازخوان، هنوز هم ته ته ذهنمان درگیر "حرف و نگاه و نظر" مردم هستیم. هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد. بی تعارف. ما همینیم.
اما نکته جالب اینجاست که انگار این درد امروز و دیروزمان نیست. و ویروسی که چند خط بالاتر ازش نوشتم ظاهرا قرن هاست توی ذهن این مردم جاخوش کرده. طوری که تحلیل های دقیق و علمی آدم های کارشناس شصت هفتاد سال قبل و حتی قبل ترش هم دقیقا همین چیزها را می گوید. حیف است تا اینجا بگویم و این چهارتا منبع فوق العاده خوندنی و جذاب رو معرفی نکنم. سر فرصت ببین:


http://s3.picofile.com/file/7398437090/%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86.pdf.html

http://s2.picofile.com/file/7123885806/%D8%AE%D9%84%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%A7_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86.pdf.html

http://s1.picofile.com/file/7110394408/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87_%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C.pdf.html

http://s1.picofile.com/file/7110407197/%DA%86%D8%B1%D8%A7_%D8%B9%D9%82%D8%A8_%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C.pdf.html

  

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی