لاف درویشی مزن ...
لاف درویشی مزن ...
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
برگ بی برگی نداری، لاف درویشی مزن
رخ چو عیاران میارا! جان چو نامردان مکن
یا به کردار زنان، رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فکن
هر چه یابی جز هوا، آن دین بود بر جان نشان!
هر چه یابی جز خدا، آن بت بود در هم شکن!
چون دل و جان زیر پایت نطع شد، پایی بکوب!
چون دو کون اندر دو دستت جمع شد، دستی بزن
سر برآر از گلشن تحقیق تا در کوی دین
کشتگان زنده بینی، انجمن در انجمن
در یکی صف، کشتگان بینی به تیغی چون حسین
در دگر صف، خستگان یابی به زهری چون حسن
درد دین خود بوالعجب دردی است کاندر وی چو شمع
چون شوی بیمار، خوش تر گردی از گردن زدن
هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد؟
درد باید عمرسوز و مرد باید گام زن
سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
ماه ها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک
شاهدی را حلّه گردد یا شهیدی را کفن
روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش
زاهدی را خرقه گردد، یا حماری را رسن!
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن!
«حکیم سنایی»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی