آذری ِ غـــریـب ...
( این عکس فقط جنبه تزیینی دارد_ ع.ع )
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
((( برای درک بهتر این مقاله-ی دکتر زیبا کلام، بهترست که شرح واقعه-ی « آذری غریب » را که اینجانب با تغییر عنوان وَ
حفظ اصل ماجرا، از سایت شخصی دکتر گرفته-ام، مطالعه کنید : افـضـل، نمیدانست "حق با زوره، حق با پوله _ ع.ع )))
«آذری غریب» روایتی مستند است؛ روایتی که در همان صفحه اول، خواننده را با واقعهای که گمان میرود مؤلف را به نگاشتن آن واداشته است روبرو میکند؛ یعنی مرگ «افضل»؛ افضلی که امید و آرزوهای یک استاد بوده است؛ استادی که سالها در طلب شاگردی بوده است که ذکاوت و ادراکش بتواند خستگی سالهای تدریس، در یک نظام به هم ریخته آموزشی را از تن وی بزداید. در حقیقت، آن چه باعث آشنایی بیشتر و در نهایت الفت بین استاد و دانشجوی آذری زبان میشود همین به هم ریختگی نظام آموزشی و نبود تربیت اجتماعی و ... در کشور است: «چه کسی میتواند باور کند در جایی که سرشیر علوم انسانی مملکت جمع شده به لهجه یک دانشجوی شهرستانی که فارسی را به زحمت و با لهجه غلیظ ترکی یا کردی صحبت میکند، بخندند؟ ... خیلی بهِم برخورده بود که به افضل خندیده بودند.» (ص25)
از ویژگیهای بارز کتاب، صراحت آن است. مؤلف بیآنکه دچار کش و قوسهای مصنوعی شود با لحنی شفاف و روشن به شرح وقایع میپردازد. راوی که سالها زبانی گویا و حنجرهای گشاده برای دانشجویان خویش بوده است، افضل را گوشی شنوا و ادراکی روشن مییابد تا بدانجا که شوق تدریس را در وی شعلهور میکند. اگرچه راوی صمیمانه و با غمی جانکاه به بازگویی آشناییاش با «افضل» و سرگذشت این آشنایی میپردازد، اما در خلال این بازگوییها، خواننده درمییابد چیزی فراتر از آشنایی و مرگ «افضل» مد نظر راوی بوده است: «بهش میگفتم افضل، تو اگر میرفتی سوربن، آکسفورد، هاروارد و منچستر، یک کسی میشدی. من میخواهم که تو فکر کنی، از خودت نظر بدهی؛ از خودت اندیشه، ایده و فرضیه بدهی. نمیخواهم فقط هنرت این باشد که صرفا بگویی دیگران چه گفتهاند. اینکه بتوانی افکار افلاطون، ارسطو، لاک، هابز، میل، روسو، هابرماس و فوکو را به فارسی ترجمه کنی، خوب است و فیالواقع، خیلی هم خوب است؛ اما این کارها را خیلی کسان دیگر هم میتوانند انجام بدهند و انجام دادهاند. اما کار بهتر و بنیادیتر، کاری که ما در این 60، 70 سال که دانشگاه داشتهایم، کمتر عُرضه و توان انجام آن را داشتهایم، تولید فکر و اندیشه و نقد و نظر و تجزیه و تحلیل از جانب خودمان بوده است. این کاری است که تو و امثال تو رسالت انجام آن را دارید.» (ص33)
«آذری غریب» هرچند روایتی دراماتیک است که در آن دلبستگی راوی به «افضل»اش، به وضوح نمایان است، اما چیزی که بیش از آن مشهود است، خشم و بغض راوی نسبت به جامعهای است که «افضل»اش را گم کرده است: «اما جامعهای که «افضل» آن برود و کمکممیز دارایی تبریز شود، به نحو حزنانگیز و احمقانهای اولویتهایش را گم کرده است. جامعهای که بهترین، بهترینهایش را و نخبهترین استعدادهایش را بعد از آنکه از میان یک میلیون و چند صد هزار نفر انتخاب میکند و او را پنج شش سال تربیت کرده و سپس رهایش میکند که برود کمکممیز دارایی شود، چه جوری میخواهد ژاپن، فرانسه، آلمان و ایتالیا شود؟ آیا هیچ شانسی دارد که حتی ترکیه، مکزیک یا پاکستان شود؟» (ص39)
مؤلف با اشاره به اصل موضوع، و دوری جستن از توضیح و توصیفات اضافه، گریزی به دیدگاههای فلسفی خویش نیز دارد: «مدتی خیلی جدی افتاده بود به دنبال اینکه برود به دنبال فلسفه. میگفت میخواهم بدانم «هستی» چیست؟ چقدر باهاش بحث کردم که به دنبال فلسفه نرود. بهش گفتم بیا و این یک حرف مارکس را قبول کن که «مهم، شناخت هستی و جهان نیست، بلکه مهم آن است که چگونه آن را تغییر دهیم.» (ص 31)
علاوه بر آن، با توجه به شرایط سیاسی حاکم در زمان نگارش متن، میتوان به دیدگاه سیاسی مؤلف نیز تا حدودی آشنا شد: «یک موی افضل را به صدتا تلویزیون نمیدادم. با خنده بهش گفتم «خراب شه این دانشکده که بعد از 5 سال تحصیل علوم سیاسی هنوز نتوانسته به تو یاد دهد که اونی که قرار است تغییر دهد، اونی که میتونه کاری بکنه، خاتمی نیست بلکه تو هستی و نه خاتمی. اونهایی که نشستهاند که خاتمی برایشان کاری بکند، تا آخر هم نشسته خواهند ماند و به قول بکت «در انتظار گودو» خواهند ماند.» (ص32)
ریختن خون گرم شاگرد بر روی آسفالت، استاد را در بهتی سرد فرو میبرد. هر چند «آذری غریب» حاصل واگویههای مردی به دور از هرگونه قالب و چارچوبی با خویشتن است، اما از حیث داستانی دارای نثری یکدست و استوار است که خواننده را تا پایان با خود میکشاند. کتاب نثری ساده و روان دارد که در آن مؤلف بیشتر به انتقال صریح مضامین توجه کرده است تا ساخت و پرداختهای ادبی: «به افضل گفتم اتفاقا استاد یعنی همین و دانشگاه هم یعنی همین و استاد یعنی کسی که بتواند در شما سؤال ایجاد کند، کسی که بتواند آموزههای قبلی را با شک و تردید روبرو سازد. استادی که نتواند در شاگردش سؤال ایجاد کند برای لای جرز خوب است. استادی هم که تصور کند پاسخ همه سؤالات را میداند و بحرالعلوم است، آنقدر بیسواد و بیمایه است که حتی نتوانسته سؤالات را هم به درستی بفهمد. چون خیلی از سؤالات پاسخی ندارند. کار علم و عالم به دنبال پاسخ رفتن است و نه لزوما به دست آوردن پاسخ؛ زیرا برخلاف علوم کاربردی، در علوم انسانی، پاسخی برای سؤالات وجود ندارد. آنان که فکر میکنند پاسخها را میدانند، در حقیقت سؤالات را به درستی نفهمیدهاند. چه اگر پرسشها را به درستی درک میکردند و پی به معانی عمیق این پرسشها میبردند، درمییافتند که پاسخ به این پرسشها همواره در طول تاریخ دغدغهی علما، حکما، فیلسوفان و صاحبنظران بوده است و تنها چیزی که درخصوص این پرسشها وجود ندارد، پاسخهای شسته و رفته و مشخص است.» (ص31-30)
«آذری غریب» بیش از آن چه که داستان باشد رنج نامهای مستند است؛ انسانی که مسیر زندگی خویش را بر روی سنگ قبرها طی میکند و چشمانداز وی چیزی جز گذشته نیست؛ همانگونه که مؤلف در مقدمه اشاره میکند ذهن و جان وی لبریز از خاطرات و یادهایی است که با وجود رنگباختگیشان، همچنان او را صدا میزنند. مؤلف با اشاره به شعر «فقط صداست که میماند» از فروغ (البته مقصود همان شعر «تنها صداست که میماند» است) به این موضوع تأکید داشته است: «قبر افضل بالای تپه است، جایی که رُش بزرگ را میشود قشنگ دید. حتی آدم بیشتر که دقت کند در آن دوردستها میتواند، حسن ارسنجانی، علی امینی، مراغه و اصلاحات ارضی را هم ببیند.» (ص 46)
این کتاب به قلم «صادق زیبا کلام» و به اهتمام «نصیر عبادپور» در سال 1378 توسط انتشارات بیدگل در 47 صفحه به نشر رسیده است. مؤلف در پیشگفتار آورده است که نگارش کتاب نتیجه احساس عمیق وی به شاگردش «افضل یزدانپناه» بوده است. وی با بیان این که در حقیقت این «افضل» بوده است که داستان خویش را با قلم او بازگو کرده است و نگارش چنین داستانی تنها از عهده افضل ساخته است، از وارد شدن به حوزه داستاننویسی شانه خالی کرده است. غافل از آنکه اعتراف وی، بیش از پیش او را واجد شرایط برای وارد شدن به عرصه داستاننویسی میکند؛ چراکه از ویژگیهای لازم برای هر نویسنده، درک و لمس شخصیتهای وارد شده در داستان است. کتاب مذکور گواه آن است که دقت زیباکلام در حوزه سیاست، سبب غفلت وی از حوزههای دیگر نشده است و خشونت و خشکی معمول در مقوله سیاست، وی را از لطافت حوزه ادبیات به دور نکرده است. زیباکلام در حجم کم این کتاب توانسته است داستانی با مضمون عمیق اجتماعی بنویسد که هوشیارانه در آن به مسائل سیاسی، تاریخی و جامعهشناختی اشارات ظریفی شده است.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی