سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

سَل آ آ م! همکلاسی ی ی ...

    نظر

 

 

. جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید


  ((( سادگی وَ صداقت نهفته در این ماجرا آنقدر برایم تأثیر-گذار بود که دلم طاقت نیاورد بعضی از خوانندگان مطلب ذیل ، متوجه-ی گویش قشنگ « شهرضایی » آن نشده وَ متوجه-ی اصل موضوع نشوند_کم نیستند کسانیکه حتی لهجه-ی غلیظ یزدی وَ اصفهانی را متوجه نمیشوند یا اینکه به سختی درک میکنند ؛ خصوصا برخی از جوانان عزیزمان_ ، به ناچار "مفهوم شهرضایی این گویش" را با همان نثر ساده-ی فارسی ، در داخل پرانتز وَ "های-لایت" آبی آسمانی ارائه کرده-ام. امیدوارم که اساتید سخن ، هر گونه اشتباه احتمالی را بر من ببخشایند. « عـبـــد عـا صـی  » )))

 لباس سر تا پا نارنجی به تن داشت. کلاهی کارگری، تا پیشانی بر سر فرو کرده بود. جاروی بزرگی به دست داشت. پیاده روی کنار پارک را راه راه جارو می کرد. مطابق با هر جارویی که می کشید. همان اندازه را نیز جارو نمی کرد. لابد اینگونه جارو زدنش بیشتر خود را نشان می داد!. شدت و سرعت جارو کشیدن، گرد و خاک زیادی از اطرافش بلند می کرد!.
چند سال قبل در کنار پارکی، در چند قدمی اش ، مشغول خواندن کتابی بودم. چهره اش را شناختم. لابد نزدیک شود. به مراعات حال من یا هر فردی در اطرافش، کمتر گرد و خاک خواهد کرد. اما انگار نه انگار!. همینطور با شدت به پیش می آمد!. با عجله نامش را صدا کردم. سر برگرداند و پرسید: منا از کوجا می شناسی؟!
گفتم: کلاس اول، مدرسه ی دهخدا، همکلاسی بودیم. سه سال بعد هم تو مدرسه میدیدمت!. هاج و واج نگاهم می کرد!. انگار دلیل می خواست!. برایش توضیح دادم. اول ابتدایی در کلاس بزرگ گوشه ی حیاط، همکلاس بودیم. خدا رحمتش کنه. اقای براهیمی معلممان بود. سر تکان می داد و تایید می کرد. اما رفوزه شدی و دیگر همکلاس سال بعدی ام نبودی!. خندید و تایید می کرد. سال یعد اول را گذراندی. دو سال نیز دوم را رفوزه شدی و دیگر مدرسه نیامدی!.
-بیرونوم کردند. دیگه نذاشتند بیام. تا چندُم خوندی؟
تا پنجم ابتدایی!.
-خاب پس توم بیش اِز من نخوندی؟!. آ راسی، آچه همچی شدی؟!
((( خب تو هم بیشتر از من نخوندی؟!. )))
تو جنگ تیر خوردم.
-پاوات فلجه؟
((( پاهات فلجه؟ )))
آره، یه کمی هم دسام
-اِ اُوَخت اص نمتونی را بری؟
((( یعنی اصلا نمیتونی راه بری؟ )))
نه اصلاً
-خاب آچه رفتی جنگ؟ بردندود؟!
((( خب برا چی رفتی جنگ؟ بُردَنت؟! )))
نه خودم رفتم. داوطلب.
-اِ خاب خواسی نری!. می مجبور بودی؟ بَدوود نیادا. تخصیر خودس. خواسی نری. حالا تو دلوود دوشنوم بم نَدِیآ. آما تخصیر خودود بودس. خاسی نری
((( اِ خب میخواسی نری! . مگه مجبور بودی؟ بَدِت نیآدآ. تقصیر خودته. میخواسی نری. حالا تو دلت فـُحشَم نَدیآ. اما تقصیر خودت بوده . میخواسی نری. )))
نه دوشنوم نمدم!.
((( نه فحش نمیدم!. )))
-راسی زن و بچه م دَری؟
((( راسی زن وُ بچه هم داری؟ )))
نه، کی به من زن میدد.
((( نه، کی به من زن میده. )))
-راس می گوی!. راس می گوی!. کی به یه آدِم فلج زن میدد. خاب بِدَندآم چیکار؟ راسی پس از کوجا میری میخوری؟
((( راس میگی!. راس میگی!. کی به آدم فلج زن میده. خب بـِـدَن که چی؟ راسی پس از کجا میآری میخوری؟ )))
بابام خرجیما میدد!.
((( بابام خرجمو میده!. )))
-اِ ور بابادی؟
((( با باباتی؟ )))
آره. بابا و ننم.
-مَ از خودوم خونه دَرم. زن و سه تا بِچِه دَرم. لااقل این کار ازووم میاد. جارو میزنم. آخی تو این کارام ازود نمیاد!. راسی چیزی بِد میدند!.
((( من از خودم خونه دارم. زن وُ سه تا بچه دارم. لااقل این کار ازم برمیآد. جارو میزنم. آخه تو این کارام ازت بر نمیآد!. راسی چیزی بهت میدن!. )))
نه، فقط بیمه م کردند!
-خاب حق دَرَند!. کاری کا نمکونی. چیز بِد نِمدند. بدود نَیادا. تو دلوود دوشنوم نَدِیآ. آما خاب تخصیر خودس.
((( خب حق دارن!. کاری که نمیکنی. چیزی هم بهت نمیدن. بـَــدِت نیآدآ. تو دلت فـُحـشـَم ندیآ. ولی خب تقصیر خودته. )))
خنده ای و خداحافظی و به کارش ادامه داد. کاری که از او بر می آمد و از من نه!. اما چه ساده به زندگی دلخوش بود. به کاری که می کرد. به زن و بچه. به خانه ای که داشت. به حقوقی که می گرفت...

پی نوشت:

1-گویشی این چنین دیگر منسوخ شده و حتی از پیرانی سالخورده نیز کمتر شنیده می شود!.
2-به سادگی او خرده نگیرید که در مواردی بد جنسی مرا عامل بوده است!.
3-دو سه روزی است از بردهای فوتبالی(استقلال و ژرمن ها) و سخنان این شیرویی که با بصیرت انتخاب شد و نظرات نزدیکی داشت!. شادیمچشمک
4- حتما بیاد دارید زمان اصلاحات و آن وضع اقتصادی تقریبا خوب نسبت به امروز چقدر معیشت مردم از تریبون ها گوشزد می شد! اما امروز...!!تعجب

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی