سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

طعم توت ...

 

  طعم توت ...

 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  من با تو-ام نه من که تمام سکوت ها
 بی اعتنا به خط کشی عنکبوت ها
 می بینم این که طالع خورشید می دمد
 بر صحنه ی تلاطم کف ها و سوت ها
 می بینم ازدحام شگفت کبوتران
 از بین دست های بلند قنوت ها
 می بینم این که خاطره و خنده می شود
 این های و هوی هرزه ی باد و بروت ها
 شیرین من به تلخی ازین قصه یاد کن
 روزی که خاک پر شود از طعم توت ها

 جبار کاکایی

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


قربانیان توهم قدرت وَ تملق ...

 

 قربانیان توهم قدرت وَ تملق ...

 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  یکی از معماهای زندگی هویدا، دوام 13 ساله او در هیبت نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی بود.
چرا هویدا توانست 13 سال به عنوان نخست‌وزیر بماند؟ علت این سوال به واسطه ویژگی دورانی است که او صدراعظم بود. دورانی که هویدا نخست‌وزیر بود در حقیقت دورانی بود که شاه به زعم خودش داشت چهره ایران را عوض می‌کرد. ایران را از یک کشور توسعه نیافته عمدتا کشاورزی می‌خواست تبدیل کند به یک کشور صنعتی مدرن. شاه مصمم بود که ایران به جای صادرات فرش، چرم، پسته، خشگبار، سنگ معدن خام، پوست و روده گوسفند و البته نفت، تبدیل شود به اقتصادی که صادرات آن ماشین آلات صنعتی، پتروشیمی، آلومینیوم، مس، فولاد، اتومبیل و... باشد. آنچه که به این رویای وی کمک می‌کرد افزایش پلکانی درآمدهای نفتی کشور در دهه 1340 بود.
درآمدهای نفتی کشور از حدود نیم میلیارد دلار در ابتدای دهه 1340 به 20 میلیارد دلار در اوایل دهه 1350 رسید. البته بخش عمده‌ای از این 40 برابر شدن از سال 1352 و به دنبال تحریم نفتی اعراب یا‌‌ همان «شوک نفتی» اتفاق افتاد. اما حتی قبل از این رویداد هم شاه مصمم بود که کشور را صنعتی کند. تبریز، اصفهان و در مراتب بعدی اراک و اهواز قطب‌های صنعتی کشور انتخاب شده بودند. به عنوان اولین گام او به دنبال ایجاد ذوب‌آهن رفت که در حقیقت مادر صنعتی شدن می‌باشد. وقتی احساس کرد که متحدین غربی‌اش خیلی علاقه و اشتیاقی به ساخت ذوب‌آهن در ایران ندارند، به سروقت روس‌ها رفت. با توجه به اینکه اتحاد شوروی در آن مقطع دژ کمونیزم بود و در قطب مخالف غرب قرار داشت و ایران محمدرضا پهلوی هم متحد غرب بود، این تصمیم شاه لندن و واشنگتن را تا حدودی غافلگیر و شگفت‌زده کرد. مشکل شاه آن بود که بودجه لازم برای ساخت ذوب‌آهن نداشت و بی‌میلی غربی‌ها هم در قبال خواست ایران مبنی بر ایجاد ذوب‌آهن از همین جا ناشی می‌شد. اما شاه توانست با روس‌ها وارد یک معامله پایاپای شود. روس‌ها در اصفهان ذوب‌آهن را می‌ساختند به هزینه خودشان، و ایران هم متقابلا به روس‌ها گاز صادر می‌کرد. برای روس‌ها که از فردای آغاز جنگ سرد با درب بسته ایران همواره مواجه بودند و ایران بالاخص بعد از کودتا 28 مرداد سال 1332 به عنوان هم پیمان و متحد غرب بود، ساخت ذوب‌آهن در حقیقت نقطه عطفی می‌شد که بتوانند به هر حال حضوری در همسایه جنوبی‌شان که حیاط خلوت آمریکا به حساب می‌آمد پیدا کنند.
نامزد شاه برای این دوره نه هویدا که در حقیقت حسنعلی منصور بود.
حسنعلی منصور به همراه هویدا از اواسط دهه 1330 حلقه‌ای به وجود آورده بودند به نام «کانون مترقی». به روایت عباس میلانی «همه‌شان جوان بودند. متوسط سنشان 37 سال بود. اصلاح‌طلبانی بودند که می‌خواستند در چارچوب رژیم کار کنند. در عین حال، همه در پی منافع شخصی خود بودند. هشت نفرشان تحصیلکرده‌های خارج بودند. چهار نفرشان فارغ‌التحصیل فرانسه.» (عباس میلانی:1380، 173-172). وابستگان «کانون مترقی» که در ابتدا 20، 30 نفر بیشتر نمی‌شدند ظرف چند سال بعدی بالغ بر 200 تن شدند. جملگی تحصیلکرده و علی‌الاغلب هم در وزارتخانه‌های دولتی از جمله شرکت نفت، سازمان برنامه، وزارت خارجه و سایر وزارتخانه‌ها شاغل بودند. از نظر سیاسی تقریبا همه تیپ در میانشان بود. از مذهبی گرفته تا ملی‌گرا و چپ. اما وجه اصلی‌شان آن بود که تکنوکرات بودند و به جد خواهان توسعه و ترقی کشور. همانند همه این گونه «حلقه‌ها»، «مجموعه‌ها» یا گروه‌ها که معمولا چند نفر حالت رهبری و شخصیت اصلی را پیدا می‌کنند، «کانون» هم چند شخصیت فعال و اصلی داشت. از میان آن‌ها دو تن بودند که چنین نقشی را داشتند: حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا. این طبیعی بود که در آن شرایط یعنی در شرایطی که محمدرضا پهلوی به جد به دنبال توسعه و ترقی که قبلا به آن اشاره داشتیم بود، «کانون» مورد توجه وی قرار گیرد. البته جدای از «کانون»، گروه‌ها و مجموعه‌های دیگر هم بودند. چپ و بقایای حزب توده، جبهه ملی و مصدقی‌ها و گروه علی امینی. اما شاه با هر سه گروه مشکل داشت. به توده‌ای‌ها کاملا بی‌اعتماد بود و آنان را عوامل روسیه می‌پنداشت. با مصدقی‌ها هم نمی‌توانست کار کند چرا که نیک می‌دانست که آنان به دکتر مصدق وفادار هستند و میان او و دکتر مصدق دومی را انتخاب می‌کنند. می‌ماند گروه امینی. مشکل شاه با این گروه و از جمله دکتر علی امینی آن بود که می‌دانست آنان خیلی «اعلیحضرت» را قبول ندارند. «کانون»ی‌ها از نظر شاه مناسب‌ترین گروه بودند. هم تکنوکرات و تحصیلکرده بودند، هم از نظر سیاسی وفادار و مطیع. بنابراین پس از برقراری ثبات و فروکش تلاطم‌های 15 خرداد، شاه یار غار و امینش اسدالله علم را به دربار برد چرا که او نه تکنوکرات بود و نه چنین جمعی را با خود داشت و از حسنعلی منصور و تیمش دعوت به کار کرد. اما نفیر گلوله‌های محمد بخارایی از اعضای «فداییان اسلام» در بهمن 1343 باعث کشته شدن حسنعلی منصور شد. شاه که مصمم به پیشبرد آن برنامه بود، عملا نفر دوم «کانون» را که امیرعباس هویدا بود رییس دولت نمود و چنین شد که 13 سال نخست‌وزیری هویدا آغاز شد.
بنابراین مجددا می‌توانیم بپرسیم چه شد که هویدا که هیچ سابقه نزدیکی و همکاری با شاه و دربار را نداشت توانست 13 سال دوام بیاورد؟ آنچه که این سوال را پیچیده‌تر می‌کند آن است که در سال 1343 که هویدا جبه نخست‌وزیری را به تن کرد، مدتی می‌شد که شاه برنامه توسعه صنعتی کشور را آغاز کرده بود. اگر هویدا یک تکنوکرات می‌بود، دوام آوردنش چندان سوالی پیش نمی‌آورد. موتور برنامه‌های شاه پیشرفت صنعتی بود و چه کسی بهتر از یک تکنوکرات کارآزموده و وارد.
اما هویدا نه تکنوکرات بود، نه کارآزموده در برنامه‌ریزی و مدیریت پروژه‌های کلان و نه تجربه عمیقی در صنعت داشت. به جای همه این‌ها هویدا یک «فرانکوفیل» بود. یک دوستدار عمیق فرهنگ و تمدن فرانسه. از سنین خردسالی در بهترین و اصلی‌ترین مدرسه فرانسوی‌ها در بیروت درس خوانده بود و تحصیلات دانشگاهی‌اش را هم دردانشگاه فرانسوی بروکسل. به فرهنگ ، ادبیات و نویسندگان فرانسوی خیلی بیشتر از نویسندگان و ادبیات ایرانی هم علاقه‌مند بود، هم آشنا. اگرچه رشته اصلی تحصیلی‌اش علوم سیاسی بود اما بیش از آنکه وارد حوزه علوم سیاسی بشود تمایلش به ادبیات بود. چگونه چنین شخصیتی با چنین عقبه اجتماعی توانست 13 سال رگ خواب «اعلیحضرت» را به دست آورده و در آن منصب باقی بماند؟ پاسخ در یک نقطه ظریف و در عین حال عمیق نهفته است. هویدا بیش و پیش از آنکه نخست‌وزیر کشور یا نظام باشد، نخست‌وزیر شاه بود. جایگاه او در حقیقت بدل شده بود به «کارگزار»، «خدمت‌گزار»، «پیشکار»، «آجودان حضور»، «رییس دفتر» و چیزی در این حد و حدود‌ها. دقیق‌تر اگر گفته باشیم، شروع نخست‌وزیری هویدا، آغاز یک عصر جدیدی از حاکمیت شاه بود. نخست‌وزیری هویدا پایان عصر غول‌ها بود، پایان عصر مردانی همچون ذکاءالملک فروغی، احمد قوام‌السلطنه، محمد مصدق و علی امینی. رجال آریستو کرات استخوان‌داری که ضمن احترام به شاه، اما نه خیلی او را تشویق به دخالت در امور مملکت می‌کردند، نه خیلی اجازه دخالت به وی می‌دادند، نه محض خوشایند «اعلیحضرت» دم فرو می‌بستند و چشم بر روی خیلی از کاستی‌ها می‌بستند که مبادا خاطر ملوکانه آزرده شود و نه حاضر می‌شدند تا شاهنشاه را در جایگاهی قرار دهند که واقعا در خور آن نبود. نسل آن تیپ رجل فرهیخته، وطن‌پرست، آزادی‌خواه و با اقتدار (در برابر خودکامگی‌ها اعلیحضرت) جای خود را به نسلی داد که امیرعباس هویدا به درستی سمبل آن بود. نسلی که مقدم بر هر امر دیگری و مقدم بر مصلحت دیگری، برآوردن رضایت خاطر ملوکانه هدفش بود. نسل دکتر منوچهر اقبال، حسنعلی منصور، اسدالله علم، امیرعباس هویدا، دکتر جمشید آموزگار، عباسعلی خلعتبری، فریدون مهدوی، سناتور عباس مسعودی، مهندس عبدالله ریاضی، دکتر جواد سعید، داریوش همایون ، مهندس جعفر شریف امامی و ده‌ها وزیر، سناتور، نماینده مجلس و سفیر و غیره که تنها و تنها دغدغه‌شان آن بود که اسباب رضایت خاطر ملوکانه را فراهم نمایند. نسل رجال و دولتمردانی که در مسابقه نفس‌گیر نزدیکی به «قبله عالم» و نشان دادن وفاداری مطلق‌شان به «ذات اقدس شهریاری» هر کدام می‌دویدند و تلاش می‌کردند که تملق «خدایگان آریامهر» را بیشتر بگویند، بیشتر در برابر اعلیحضرت خم شوند و تعظیم نمایند و دست «معظم له» را ببوسند و خود را هر چه بیشتر وفادار‌تر و مطیع‌تر به «پدر تاجدار و فرمانده کبیر» ایران بزرگ نشان دهند.
نسل مصدق، قوام، فروغی و امینی نه تنها حاضر به کرنش در برابر اعلیحضرت نبودند بلکه در موارد عدیده‌‌ای اساسا اجازه نمی‌دادند او در امور مملکت دخالت نماید. اما نسل بعدی آب هم بدون اجازه اعلیحضرت نمی‌خوردند. نسل قبلی خیلی حال و حوصله آن را نداشت که اسباب انبساط خاطر ملوکانه را فراهم نماید. آنچه که خیر و صلاح مملکت بودند می‌کردند و می‌گفتند و خیلی هم برایشان اهمیتی نداشت که اعلیحضرت چه فکر می‌کنند، آیا از آن تصمیم خوششان آمده یا آنکه خاطر ملوکانه بواسطه آن آزرده شده. نسل جدید
اما برعکس حاضر بود بمیرد ولی حرفی نزد و کاری نکند که یک وقت اعلیحضرت را خوش نیاید. نسل قدیم اعلیحضرت را نصیحت می‌کردند؛ عنداللزوم وقتی پای مصالح مملکت و منافع ملی به میان می‌آمد در برابر «شاهنشاه، خدایگان آریامهر» می‌ایستادند و با نظر ملوکانه مخالفت می‌کردند.
اما نسل جدید به گونه‌ای در برابر نظرات و حرف‌های اعلیحضرت واکنش نشان می‌دادند کانه او نابغه بود و دیگران مشتی اطفال نابالغ. از نظر نسل مصدق و علی امینی، اعلیحضرت یک فردی بود معمولی با دانشی محدود و فهمی در ردیف فهم سایر افراد و شخصیت‌های مملکت. اما از نظر نسل هویدا اعلیحضرت رهبری برجسته، تاریخ‌ ساز، دوران ساز و بی‌همتا بودند که مردم ایران و کشور ایران این افتخار و سعادت را پیدا کرده بود که توانسته بود از رهبری‌های داهیانه این چنین شخصیت برجسته و بی‌نظیر برخوردار شود. از نظر نسل احمد قوام‌السلطنه، دکتر مصدق و دکتر علی امینی شاه می‌توانست مثل هر فرد دیگری مرتکب خبط و خطاهای بسیار شود (بنابراین لازم بود که حتی‌الامکان از دخالت در امور مملکتی پرهیز نماید). اما از نظر نسل بعدی، اعلیحضرت رهبری بود فرهمند که آخرین فکری که ممکن بود به مخیله‌شان خطور نماید، احتمال ارتکاب خطا توسط معظم له بود. نسل قبلی به معنای واقعی کلمه خود را مسوول قوه مجریه می‌پنداشتند؛ صرفنظر از آنکه خاطر ملوکانه چه اراده فرموده‌اند. نسل جدید اما همه فکر و ذکرشان آن بود که اعلیحضرت چه اراده فرمودند تا آنان آن را برآورده نمایند. نسل جدید در حقیقت خود را مجری اوامر ملوکانه می‌دانستند. بیهوده نبود که مهندس عبدالله ریاضی که سال‌ها ریاست مجلس شورای ملی را برعهده داشت در مراسم رسمی سلام همواره در سخنرانی رسمی در برابر اعلیحضرت این جمله مشهور را تکرار می‌کرد که: «بالا‌ترین افتخار مجلس برآوردن منویات ملوکانه است.» یا هویدا برای انجام هر امر ریز و درشتی نخست «نظر ملوکانه» را استفتاء می‌نمود.
شاه نه لزوما می‌خواست ظلم کند، نه می‌خواست کشور ترقی و پیشرفت ننماید، نه می‌خواست مردم از دست وی ناراضی باشند و نه هیچ یک از جنبه‌های دیگری که نهایتا و در عمل آنگونه شد.
این اتفاقا نسل جدید بود او را به آن مسیر سوق داد. نسل «بله قربان‌گو»یی که این توهم و تصور را در مدت 25 سال (1357-1332) برای وی ایجاد نمود که او به راستی نادره دوران است. صد البته که خود شاه هم کم مقصر نبود در میدان دادن به نسل هویدا. صد البته که خود او هم اشتهای سیری‌ناپذیری برای تملق داشت و به‌‌ همان میزان رویگردان از انتقاد و شنیدن نظر مخالف بود. او می‌طلبید و می‌خواست که مثل بت وی را بپرستند؛ که یک کلام در مخالفت و انتقاد از وی چیزی نگویند؛ که هر چه او می‌گفت مسئولین و کارگزارانش به همراه رادیو و تلویزیون و مطبوعات، به همراه دانشگاهیان، نویسندگان و اهل قلم آن را بستایند و از آن فکر، نظر، گفته، عقیده، تصمیم یا سیاست هفته‌ها در رسانه‌های کشور تعریف و تمجید شود و نسل هویدا هم حاضر بودند که دقیقا چنین کنند. و چنین شد که هویدا توانست 13 سال دوام بیاورد. او مطلوب اعلیحضرت رفتار می‌کرد و نمی‌گذارد آب در دل وی تکان بخورد. بحث بر سر آن نیست که آیا کارهای هویدا درست بودند یا نه؟ اتفاقا خیلی از سیاست‌ها درست بودند (بهترین گواه درست بودنشان هم همین که بعد از انقلاب هم آن کارها ادامه یافتند.) منتهی اشکال از اینجا به وجود آمد که اگر برخی سیاست‌ها، پاره‌ای تصمیمات، بعضی از نظرات قبله عالم درست نبودند، هیچ کس در آن سیستم عریض و طویل آن جسارت و شهامت را نداشت که بگوید اعلیحضرت آن فکر ملوکانه خیلی درست نیست و این اشکالات را برای مملکت در بر دارد. این کار نسل مصدق، قوام‌السلطنه و علی امینی بود. نسل هویدا هنرش آن بود که اگر اعلیحضرت تصور می‌کردند زمین بر روی شاخ گاو قرار دارد و گاو هم در فضا معلق است، از آن فکر استقبال می‌کردند و به اعلیحضرت القا می‌کردند که کپلر، گالیله و نیوتن نفهمیده بودند.
صرفنظر از آنکه شاه را مقصر بدانیم یا نسل هویدا را، آن نظام قابل دوام نبود. اگر در سال 57 هم سقوط نمی‌کرد بالاخره با بحران مواجه می‌شد. آن نوع مملکت‌داری قریب به 2500 سال دوام آورده بود اما اشکالش آن بود که در قرن بیستم و در عصر اطلاعات نمی‌شد یک مملکت 34 میلیونی را با بیش از یکصد هزار دانشجو آنگونه اداره نمود. بزرگترین نقطه ضعف نظامی که شاه و نسل مردان هویدا در مدت ربع قرن ایجاد کرده بودند در فساد، رشوه خواری، اقتصاد دولتی، استبداد، دیکتاتوری، فقدان حاکمیت قانون، 5 هزار زندانی سیاسی، نبود انتخابات آزاد، سانسور کتاب و مطبوعات و حاکم بودن و همه کاره بودن تشکیلات امنیتی به نام ساواک در کشور نبود.
اشکال بنیادی‌تر و اساسی‌تر آن نظام آن بود که همه راه‌های آن به روم ختم می‌شد. همه تصمیمات و انجام همه امور زیر نظر اعلیحضرت بود. در نظامی که نسل هویدا طراحی کرده بود اعلیحضرت همه کاره بودند و مابقی مجری اوامر ملوکانه. اشکال از اینجا شروع شد که وقتی اعلیحضرت یا رأس هرم دچار مشکل تصمیم‌گیری و اختلالات روحی و فیزیکی شد (به واسطه پیشرفته شدن سرطان شاه و دلایل دیگری)، کل آن نظام فلج شد. در آن نظام مرد شماره 2 نبود. فی‌الواقع کسی کاره‌ای نبود، همه منتظر بودند تا اعلیحضرت اراده نمایند و تصمیم‌گیری کنند. هیچ فرد دیگری به مدت 25 سال می‌شد که در آن نظام نه کاره‌ای بود و نه تصمیم‌گیری کرده بود. اعلیحضرت همه کاره بودند و همه تصمیمات را هم اتخاذ می‌کردند و به دیگران ابلاغ می‌فرمودند. بنابراین وقتی شاه دیگر قادر به تصمیم‌گیری نشد، هیچ کس دیگری نبود که در آن وضعیت بحرانی بتواند تصمیم‌گیری نماید. اگر اعلیحضرت دستور می‌دادند نیروهای نظامی و انتظامی وارد عمل می‌شدند، اما اگر اعلیحضرت به هر دلیلی نمی‌توانستند تصمیم‌گیری نمی‌آیند 600 هزار قوای نظامی و انتظامی نمی‌دانستند که با مردمی که به خیابان‌ها آمدند و شعار مرگ بر شاه می‌دهند چه باید بکنند؟ زدن یا نزدن مردم و مخالفین که جای خود داشت و البته که تصمیم مهمی بود، اما حتی تصمیمات ساده‌تر و ابتدایی‌تر هم چه برای قوای مسلحه و چه برای مجموعه حکومتی می بایستی توسط اعلیحضرت اتخاذ می‌شدند.
نظام حکومتی و نوع رفتاری که مسوولین در برابر شاه می‌کردند را به اشکال مختلف می‌توان ملاحظه کرد. اما یکی دو مثال بیش از چندین کتاب تاریخی گویای وضعیتی بود که نسل هویدا ایجاد کرده بودند. در تابستان سال 1356 یعنی یک سال و اندی تا انقلاب آقای پرویز راجی آخرین سفیر ایران در لندن برای دیدار و ارایه گزارش "شرفعرضی" به تهران می‌آید. خود اینکه چرا اساسا سفیر ایران در لندن بجای ارائه گزارش به وزیر خارجه یا حداکثر نخست‌وزیر می‌بایستی به اعلیحضرت گزارش می‌دادند به تنهایی مبین خیلی از نکات آن نظام بود. بهر ترتیب این اولین دیدار پرویز راجی سفیر ایران در بریتانیا با اعلیحضرت بوده. او در خاطراتش می‌نویسد که قبل از ملاقات و ارائه گزارش به اعلیحضرت به دیدار هویدا که در آن مقطع وزیر دربار بوده می‌رود. آنچه هویدا به پرویز راجی می‌گوید در حقیقت بیش از هر کتاب و تحلیل دیگری نشان دهنده وضعیت اسفناک مدیریت کلان جامعه است. هویدا به او می‌گوید که به هنگام ارایه گزارش به اعلیحضرت در چشمان وی نگاه نمی‌کنی. در تمام مدت که در برابر او ایستاده‌ای به حالت تعظیم باش. مطلقا لبخند نمی‌زنی. هیچ مطلبی را از خودت نمی‌گویی. یعنی به راجی می‌گوید که نمی‌گویی «من فکر می‌کنم»، یا «به نظر من»، یا «به عقیده من». بلکه نظر و حرف خودت را از زبان کار‌شناسان و صاحب‌نظران غربی می‌گویی. به هیچ روی مطالب منفی نمی‌گویی بلکه می‌گویی که مقامات، صاحبنظران و کار‌شناسان بریتانیایی خیلی برای سیاست‌ها، اقدامات و مدیریت اعلیحضرت احترام قائلند. اگر احیانا اعلیحضرت خودشان اشاره به پاره‌ای از انتقادات رسانه‌ها، یا شخصیت‌ها و مطبوعات بریتانیا علیه‌شان کردند شما بگو کسی برای نظر آنان در انگلستان ارزشی قائل نیست و آن‌ها خیلی بی‌اهمیت هستند. در عین حال بگو اگر اعلیحضرت دستور می‌فرمایند شما در برگشت به محل خدمتت ترتیبی خواهی داد که آن‌ها از اعلیحضرت دیگر انتقاد نکرده و برعکس تعریف و تمجید کنند. هویدا واعظ غیر متعظ نبود. او خودش دقیقا 13 سال با شاه اینگونه رفتار نمود و توانست بر سر کار باشد.
علم در خاطراتش می‌نویسد که
وزیر بازرگانی (ظاهرا فریدون مهدوی)
برای بازدید از یک نمایشگاه بازرگانی به روم می‌رود، در بازگشت شرفیاب شده و به اعلیحضرت گزارش "شرفعرضی" می‌دهد. از جمله می‌گوید به واسطه آنکه در ایتالیا یک دولت نیرومند بر سر کار نیست و اکثرا بعد از مدتی کابینه‌ها تغییر می‌کنند، بسیاری از مقامات و صاحب‌نظران ایتالیایی به وی می‌گفته اند که خوش به حال شما که در کشورتان رهبری مثل اعلیحضرت دارید که این قدر برجسته، عالی و استوار دارد مملکتتان را اداره می‌کند و آن را بدل به یک ابرقدرت منطقه‌ای نموده. آن وزیر تملق را کامل می‌کند و در ادامه به اعلیحضرت می‌گوید که بسیاری از ایتالیایی‌ها افسوس می‌خوردند و می‌گفتند چقدر خوب می‌شد که پادشاه ایران می‌توانستند برای مدتی هم به ایتالیا بیایند و آنجا را هم مثل ایران درست نمایند. بدبختی رژیم شاه از جایی شروع می‌شود که شاه این‌ها را باور می‌کند. او به جای آنکه در دهان یاوه‌گو و متملق آن وزیر بزند، می‌گوید که بله اگر می‌شد می‌رفتیم خوب بود و آنجا را هم من درست می‌کردم، اما نمی‌شود، من چگونه می‌توانم ایران را ترک کنم. یقینا نخست‌وزیری 13 ساله هویدا یکی از عوامل موثر در به وجود آوردن آن فضای رویایی و خیالی برای شاه بوده.
حتی اگر بپذیریم که همه سیاست‌های شاه درست بود؛ حتی اگر بپذیریم هویدا و نسل وی واقعا هم باور داشتند که در مملکت هیچ مشکلی نبود و همه چیز داشت به خوبی پیش می‌رفت، نفس آنگونه رفتار با شاه و آنگونه تملق وی را گفتن و او را بزرگ کردن، فی‌نفسه کار درستی نبود.
اتفاقا اصلی‌ترین قربانی آن سیستم حکومتی هم خود هویدا شد.
هویدا و نسل او در حقیقت قربانی بتی شدند که از شاه ساخته بودند. شاه و دولتمردانش آنقدر از خود، سیاست‌های‌شان و وضع مملکت تعریف و تمجید کرده بودند که به راستی باورشان شده بود که واقعا اوضاع مملکت‌‌ همانگونه است که آنان تصور می‌کردند. آنان در حقیقت از این بابت هم قربانی تصویر و تصوراتی شدند که خودشان برای خودشان ساخته بوده و آن‌ها را باور کرده بودند. اگر آن‌ها اجازه می‌دادند یک مختصر مخالفتی با رژیم و سیاست‌هایش صورت می‌گرفت، صدای انتقاد جدی در مملکت وجود می‌داشت، دست‌کم آنگونه شگفت‌زده و متحیر از امواج انقلاب نمی‌شدند. در دنیای افسانه‌ای و خیالی که رژیم و دولتمردانش برای خودشان به مدت 25 سال ساخته بودند اساسا مخالف و مخالفت با اعلیحضرت نبود. شاه بار‌ها گفته بود که مخالفین وی «ارتجاع سرخ و سیاه» هستند، یعنی چپ‌ها یا مارکسیست‌ها که از دید شاه نوکر کمونیسم بین‌الملل بودند و او به آن‌ها «ارتجاع سرخ» می‌گفت؛ و شماری از روحانیون بزعم او قشری که مخالف اصلاحات مدرن و ترقی‌خواهانه شاه همچون اصلاحات ارضی و اعطای حق رای و حق طلاق به زنان بودند که شاه به آن‌ها «ارتجاع سیاه» می‌گفت. همچون چپ‌ها، شاه معتقد بود که مخالفین مذهبی او هم به اجانب و دشمنان ایران وابسته بودند. به باور شاه به غیر از این دو گروه او اساسا مخالفی نداشت و مابقی مردم طرفدار وی و خدمات و اصلاحاتش برای مملکت بودند. بنابراین جای تعجب نداشت که او چگونه در مواجهه با صد‌ها هزار مردمی که در تهران و سایر شهرهای بزرگ کشور در اعتراض به او و حکومتش به خیابان‌ها ریخته بودند غافلگیر شد و مات و مبهوت مانده بود که چه شده؟ در ماه‌های آخر و قبل از رفتن از کشور او از بسیاری از کسانی که به ملاقاتش رفته بودند مبهوت و گیج می‌پرسید که «این خمینی (امام) چه صیغه‌ای است و چه کسی و چرا آن را براه انداخته‌اند؟» تظاهرات، اعتصابات و راهپیمایی‌ها را به انگلیسی‌ها نسبت می‌داد، به آمریکایی‌ها نسبت می‌داد و مات و متحیر از سفرای آمریکا و انگلستان می‌پرسید که «چرا دولت‌های شما دست از حمایت من برداشته اند و به مخالفین من پیوسته اند؟» (زیباکلام: مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی)
در تحلیل نهایی، هم شاه و هم هویدا در حقیقت قربانی پارادیمی شدند که خودشان از حکومت و ساختار قدرت حاکم بر ایران بالاخص در 15 سال آخر آن ساخته بودند. هم شاه و هم دولتمردانش، اعم فرماندهان نظامی و انتظامی، مسوولین تشکیلات اطلاعاتی و امنیتی، صاحبنظران و نویسندگان حکومتی، و هم امیرعباس هویدا همگی قربانی کیش شخصیت محمدرضا پهلوی شدند.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


وقتیکه قانون حاکمیت میکند، نـَه حـُکام! ...

 

 وقتیکه قانون حاکمیت میکند، نـَه حـُکام! ...

 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  وزیر محیط زیست رومانی به دلیل اتهام فساد مالی، سوءاستفاده از قدرت و ناتوانی در اعلام منبع دارایی‌هایش از سمت خود استعفا کرد.
به گزارش الف به نقل از رویترز، وزیر محیط زیست رومانی نتوانست به طور دقیق منبع بدست آوردن 80 هزار پوندی را که برای خرید یک آپارتمان پرداخت کرده، مشخص کند.
"لاسزلو بوربلیگ وزیر محیط زیست رومانی پس از آنکه بخاطر شفاف نکردن منابع دارایی اش شدیدا از سوی رسانه ها تحت فشار قرار گرفت در کنفرانسی خبری گفت: تصمیم گرفتم از سمت خود کناره‌گیری کنم. قویا اتهام فساد علیه خودم را رد می کنم و امیدارم که بتوانم بی‌گناهی خود را اثبات کنم. وی تاکیدکرد هرچند از راه نامشروعی پول خرید آپارتمان را بدست نیاورده ام ولی به احترام افکار عمومی استعفا می دهم تا مردم نگویند چرا یک متهم به فساد همچنان عضو کابینه است و کنار دست رییس جمهور می نشیند.
دادگاه ارشد رومانی در بیانیه ای اعلام کرد که از پارلمان این کشور درخواست کرده تا روند لازمه برای آغاز تحقیقات در مورد اتهام ها علیه وزیر محیط زیست رومانی را شروع کند.
مقامات قضایی رومانی اعلام کرده اند که تلاش می کنند تحقیقات علیه وزیر محیط زیست این کشور را به اتهام سوءاستفاده از قدرت و اعلام نادرست درآمد و دارایی‌هایش آغاز کنند.
سال گذشته وزیر محیط زیست رومانی به استفاده از نفوذ و قدرتش برای تضمین یک قرارداد برای یک شرکت خصوصی که تحت نظر وی بوده، متهم شده بود.
رومانی یکی از فقیرترین کشورهای عضو اتحادیه اروپاست و همچنین سومین کشور فاسد این اتحادیه محسوب می شود. اتحادیه اروپا بارها در مورد فقدان پیشرفت در محکوم کردن مقامات فاسد ابراز نگرانی کرده بود.
 رومانی در حال تلاش برای متقاعد کردن کمیسیون اروپا در مورد این است که سیستم اعمال قانون این کشور را به گونه ای اصلاح کرده که سیاستمداران در رومانی دیگر فراتر از قانون نیستند و هر فرد فاسدی در هر جایگاهی باید پاسخگوی اقداماتش باشد.

 

    شیکم گشنه سَنگم مُخُوره

 

 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد.
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ….
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش … همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه …..
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن …..
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره … سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره … سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ….. شیکم گشنه سَنگم مُخُوره …
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه … اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن …
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه …
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


تورم 21 درصده، قبول نمیکنی برو سراغ BBC!!! ...

 

  تورم 21 درصده،

 قبول نمیکنی برو سراغ BBC!!! ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


   نخستین گزارش‌ها از نوسانات بهاری قیمت کالا و خدمات حاکی از صعود در اکثر کالاهاست و در این میان قیمت مرغ پروازی طلایی را تجربه کرده است. قیمت مرغ فروردین سال 90 کمتر از 3 هزار تومان بود و اکنون که در فروردین سال 91 هستیم شاهد افزایش 100درصدی قیمت آن هستیم به گونه‌ای که هر کیلو مرغ بین 550 تا 5800 تومان به فروش می‌رسد.
چنین تجربه افزایش قیمتی در سایر کالا و خدمات مورد نیاز مردم مانند بازار گوشت،خودرو و ... نیز محسوس است و تازه هنوز
http://www.asriran.com/files/fa/news/1391/1/20/215864_557.jpgدولت فاز دوم قانون یارانه‌ها را کلید نزده است که اگر اینگونه شود و قیمت حامل‌های انرژی مانند بنزین،برق و گاز و آب افزایش یابد معلوم نیست افزایش قیمت‌ها تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد.
آنچه مسلم است شرایط برای یک انفجار تورمی‌ وجود دارد و اگر دولت به سرعت درصدد اتخاذ سیاست‌های ضدتورمی‌ بر نیاید چه‌بسا با تجربه ا ی ناخوشایندتر از تجربه تورمی‌سال 74مواجه شویم.
در آن سال اقتصاد کشور یک تورم 50 درصدی را از سر گذراند و در نتیجه دولت وقت ناچار شد سیاست تعدیل اقتصادی را که شباهت زیادی به قانون هدفمندی یارانه‌ها دارد رها کند و بار دیگر به اقتصاد کنترلی رو آورد.
تورماگر دولت از تجربه سال 74 استفاده نکند و درصدد مهار عوامل تورم زا نباشد تکرار آن تجربه حتی در ابعادی وسیع‌تر دور از انتظار نخواهد بود.بخصوص اینکه در آن‌زمان از توزیع پول نقد میان مردم خبری نبود و تنها قیمت کالا و خدمات آزاد سازی می‌شد اما در حال حاضر آزاد سازی قیمت کالا و خدمات با افزایش بی محابای نقدینگی و توزیع پول میان مردم توام شده است.
به این ترتیب قابل پیش بینی است که با تداوم شرایط فعلی تورم سنگینی در انتظار اقتصاد کشور خواهد بود که البته کلید عبور از این توفان تورمی‌هم در دستان دولت است.
به عبارت دیگر این دولت است که تعیین می‌کند اقتصاد کشور با یک تورم سنگین مواجه شود یا اینکه با منطقی کردن تصمیمات اقتصادی و دوری از هیجان و اقدامات عوام پسند موج تورمی‌ که دورنمای آن دیده می‌شود را مهار کند.
اگر چه آخرین آمارهای دولت حاکی از این است که میانگین تورم در سال 90 چیزی در حدود 21 درصد بوده است اما با این وجود مشاهدات میدانی از جمله قیمت ارز،طلا،مسکن و کالاهای غذایی مانند گوشت و... نشان می‌دهد که طی یکسال با افزایش قیمتی بین 70 تا 100 درصد مواجه بودیم که چنین افزایش قیمتی ، باورپذیر بودن تورم 21 درصدی را بسیار مشکل می‌کند.
با این شرایط اگر دولت در صدد مهار عوامل تورم زا نباشد یا تذکرات نمایندگان مجلس و کارشناسان اقتصادی مبنی‌بر دیده شدن نشانه‌های یک تورم سنگین را نپذیرد و راه خود را پیش‌رود،آن‌گاه مسئولیت مستقیم تورم احتمالی که بر اقتصاد کشور عارض خواهد شد برعهده دولت است و دولت نمی‌تواند با پناه جستن به بهانه‌هایی مانند آنچه که در نوسانات ارز و طلا در زمستان سال گذشته رخ داد،از خود سلب مسئولیت کند.

سیدجواد سیدپور

 متن کامل

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


حاج آقا، این کجاش به تلویزیون شهدا شباهت داره!؟ ...

 

 

 حاج آقا، این کجاش

 به تلویزیون شهدا شباهت داره!؟ ...


برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  وبلاگ " مجال یک طلبه برای نوشتن " نوشت :
 «محمد حسینی» که سودای ثروت اندوزی او را به پادویی برای بنگاه های معاملات ملکی در دوبی و قبرس کشانده بود، پس از گفت وگو با صدای آمریکا و فحاشی علیه «جمهوری اسلامی» توانست مجوز اقامت در آمریکا را دریافت کند.
وی برای حضور در تلویزیون های فارسی زبان ضدانقلاب دست به دامان تلویزیون «پارس» شد که در آن بهائیان به تبلیغ فرقه انگلیسی خود مشغول اند.
حسینی تاکنون دو بار ازدواج کرده است و در ایران آرزو داشت پسرش به زبان فارسی درس نخواند!
مجال نوشت
رسم است شب عید یا یکی از روزهای آغاز سال جدید، افراد بر سر مزار بازماندگان خود حاضر شوند، الان یادم نیست چه سالی بود؛ اما در یکی از نوروز های ابتدای دهه هفتاد به مزار شهدای شهرم(فیروزکوه) رفته بودم بعد از زیارت شهدا، در بخش قبرستان این شهر جناب محمد حسینی، مجری بانشاط تلویزیونی آن دوران را دیدم. اول این که خوشحال شدم همشهری معروفم را دیدم و همین که از مسافرت ایام عید زدند و برای دیدار زندگان و رفتگان به فیروزکوه آمدند کار هنرمندانه ای به نظرم آمده بود. بر خلاف دیگر هنرمندان که مسافرت های گران قیمت و دور پناه می برند و نمی دانستم ایشون روی این جور هنرمندها یا سیاستمدارها را گچ می گیرد.
بله . . . چون با خانواده بودند با خودم گفتم بذار برود داخل گلزار شهدا و بعد با ایشان سلام و علیکی می کنم. خوب ابتدای دوران طلبگی ام بوده و به قول بچه ها داغ بودیم؛ اما من این جور آدم ها رو آنالیز می کردم همون زمان یادم هست مثلا شجریان رو توی ذهنم آنالیز می کردم و یا شخصیت حسام الدین سراج را همیشه بازنگری می کردم. خب می خواستم بدونم آیا یک فرد با موسیقی شخصیت می شود یا یک شخصیت با موسیقی و هنر پرورده تر و شناخته تر می شود و این برام خیلی مهم بود؛ بگذریم.
بله ادامه جناب محمد حسینی؛ من آنجا فهمیدم ایشون خط و ربطشان مشخص نیست؛
خوب یک شخصیت هنری در نظام اسلامی بودند و من و هر همشهری من انتظار داشتیم ایشون بر مزار شهدا حاضر شود.
در حالی که چند قدمی تا شهدا فاصله نداشته بود و نفهمیده بود که مردم دوستش دارند و نفهمیده بود که در تلویزیون شهدا شاغل است. ایشون راهشون را کج کردند و به خانه برگشتند. من هم یه راست اومدم خونه. گفتم بذار یه چیزی علیه این حرکت بنویسم. یکی از دلایلی که منو از نوشتن منصرف کرد توجیهات طلبگی ام بود. گفتم در هر صورت ایشون در تلویزیون شهدا آبرویی دارند، مردم همه ایشون رو با لطافت و شوخ طبعی می شناسند بساط شادی مردم رو به هم نزنیم. از این نوشتن بگذریم اگه هم بنویسم کی محل میذاره! یه بچه طلبه داغ و ناشی که زود وارد نوشتن و انتقاد و این حرفها شد.
حالا می بینیم که ایشون از ایران برگشتند از اون روز فهمیدم که این آقا توان ماندن ندارد و بر می گردد به اصل خویش به آغوش سلطنت طلبان و اهالی تخت و تاج و شاه. البته اگه شیر اخراجی رو تونستند به ایران عزیز بازگردانند، سلام مردم ایران رو بهشون برسونید. شیر بی یال و دم اشکم که دید بیایید ایران ببینید که شیران دفاع مقدس چه کردند، حال بی یالان شیرنما و عربده کشان اونور آب، اگر هم به زیارت شیران ما نیایند غمی نیست؛ بال های شان در آسمان ایران همچنان به خوشی دل ما بازماندگان پر می زند تا ما بمونیم پای عهدمان و شما هم در آرزوی تخت تان! حسینی بدان شهدا در کنار همین مردم می مانند. راستی اگه مرد رهید بیایید ایران حرف حسابتون رو بزنید واقعا که شیر بی یال و دم و اشکمید. خندک
الان هم می خوام برای جناب احمد رسولی نژاد[بوق] که سه دوره نماینده مردم بودند بنویسم که توجیه طلبگی ام نمی گذارد. و هم برای شاهرخ رامین که بیشترین رأی اش را اخیرا در حماسه ای از شهر رودهن جمع کرده اعم از سر راهی و تو راهی و بوووق و الان هم می خواهد راهی مجلس شود. خدا!؟ این همه رأی از کجا آمده بود آمدنش بهر چه بود. بهر دلسرد کردن بومیان دماوند و فیروزکوه و آبسرد و روستائیان، از نظامِ شهدا، نه! (گفتم «نه» یه وقتی گیر ندید به من! همه خواننده ها شاهدن گفتم «نه») آها این همه رأی بهر مجلس رفتن و روی خون شهدا نشستن بود.
اصلا یادم رفته بود خب ادامه نمی دم ... می خوام بنویسم اما سر وقتش می نویسم تا بعد از مردنم بخوانند تا اون وقت فکر نکنند من رقیب سیاسی آینده شان هستم و هزار توهم دیگر مبنی بر این که جوان تازه به دوران رسیده ای است که مصلحت نظام را نمی فهمد. بله فقط شما می فهمید و مردمان سر رود، آب را نمی فهمند.
توجیه طلبگی یک. دو. سه. بوق بوق بوق بووووووووووووووق
راستی «حسینی فراری» می خوام امروز برم تلویزیون، تست طنز. امشب تو خنده بازار به آرزوهات می خندم.

 

   تایید فساد در سینما توسط یک بازیگر زن دیگر

 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  پس از انتشار اخباری مبنی بر گلایه پرستو صالحی از فساد موجود در سینمای ایران که از صفحه شخصی او در فیس‌بوک گرفته شده بود، وی در گفت‌وگو با فارس ضمن تأیید اظهاراتش، به تشریح این موضوع پرداخت.
‌* فساد در سینما، حرف تازه‌‌ای نیست
http://www.atynews.com/files/fa/news/1391/1/19/39475_818.jpg«ماهایا پطروسیان» پیرامون صحبت‌های اخیر پرستو صالحی مبنی بر وجود فساد در سینمای ایران به واسطه افراد سود‌جو، گفت: من کم و بیش ‌این حرف‌ها را شنیده‌ام، البته این حرف‌ها، حرف‌های جدیدی نیست و این اتفاقات، اتفاقاتی است که سال‌هاست رخ می‌دهد. بیش از 15 سال است که بسیاری از سینماگران درباره وضعیت نابسامان سینمای ایران هشدار می‌دهند و صحبت می‌کنند.
وی ادامه داد: فساد در سینما وجود دارد اما به همان اندازه که در سطح مملکت نیز چنین مسئله‌ای وجود دارد. اصولاً اگر فساد در مملکت فرصت ریشه‌دوانی داشته باشند تبعاً نشانه‌های آن در تمامی سطوح جامعه نمود پیدا می‌کند.
این بازیگر سینما در ادامه توضیح داد: در همین راستا، فساد در بخش اقتصادی به یک شکلی، در مسائل فرهنگی و اجتماعی به گونه‌ای دیگر وجود دارد، اما اگر ما درباره فساد در سینما صحبت می‌کنیم به این دلیل است که ما بیشتر از بقیه اقشار جامعه، اهالی سینما را می‌بینیم و می‌شناسیم وگرنه همه می‌دانیم بسیاری از مسائل غیر اخلاقی و فساد در جاهایی از جامعه به صورت وحشتناک‌تر اتفاق می‌افتد که نه کسی می‌بیند و نه می‌تواند جلوی آن را بگیرد. بنابراین نمی‌توانیم بگوییم همه جای جامعه پاک است و حالا بیاییم درباره این موضوع در سینما صحبت کنیم.
پطروسیان خاطرنشان کرد: زمانی که در تمامی حوزه‌ها و البته در حوزه سینما ملاک ورود، تخصص نباشد و افراد بدون داشتن صلاحیت لازم با پارتی‌بازی و آشنایی و با موارد دیگر که فساد نیز شامل‌ آن‌ها می‌شود پستی، مقامی، شغلی و پول بیشتری به دست آورند، به تبع برای سینما نیز همین اتفاق می‌افتد.
‌* در سال‌های اخیر، ورود افراد غیرمتخصص به سینما، بیشتر به چشم می‌آید
وی با تأکید بر این که موضوع ورود غیر‌متخصصانه، بحث تازه‌ای در سینمای ایران نیست، بیان داشت: این موضوع، اتفاق تازه‌ای نیست که مثلاً یک ماه باشد که سینما به آن دچار است، بلکه این ماجرا قدیمی است و تنها در سال‌های اخیر تعداد افرادی که به سینما ورود پیدا می‌کنند بیشتر شده است؛ به فراخور تعداد افرادی که از راه نامناسب به سینما ورود پیدا می‌کنند نیز بیشتر می‌شود و بیشتر به چشم می‌آید و دیده می‌شود.
پطروسیان در پاسخ به این سؤال که راهکار برون‌رفت از این فضا را با توجه به سال‌ها تجربه و کار در فضای سینما چه می‌دانید، اظهار داشت: تنها راهکار این وضعیت این است که تنها از افراد متخصص و دانش آموخته سینما یا افرادی که برای فراگیری حرفه بازیگری به کلاس‌های معتبر رفته باشند، استفاده شود.
‌* کسی که علم بازیگری داشته باشد، هرگز تن به فساد نمی‌دهد
این بازیگر ادامه داد: کسی که تخصص کافی برای ارائه هنر و استعداد خود داشته باشد و برای تحصیل علم و اجرای هنر بازیگری تلاش کرده باشد، هرگز برای بازیگری تن به فساد نمی‌دهد؛ چرا که عزت نفسی بالاتر از این حرف‌ها دارد، این فرد هنر و تخصصی دارد که می‌تواند به آن ببالد و در مقابل کسی که هنر، استعداد و تخصص لازم و کافی برای ورود به این عرصه را ندارد طبیعتاً ممکن است با هر اتفاقی خام شود و نتیجه این می‌شود که هم افراد ناوارد، ناشایست و نالایق وارد این حرفه شده که جای ده‌ها آدم لایق و تحصیل‌کرده را می‌گیرند و هم باعث ترویج فساد در سینما می‌‌شود.
وی در ادامه افزود: در این میان، افرادی نیز وجود دارند که از وضعیت به وجود آمده سوء استفاده می‌کنند. برخی در سمت مدیر تولید، دیگری در سمت تدارکات حتی برخی نیز سمت خاصی ندارند اما خود را به جای افراد معتبر در سینما جا می‌زند و به این وسیله ممکن است افرادی را گول بزنند.
‌* ‌ هیچ‌کس نباید احساس کند می‌تواند از راه میان‌بر وارد سینما شود
پطروسیان در ادامه بیان داشت: البته در این وضعیت نابسامان تنها دختران آسیب‌پذیر نبوده و پسران هم از این شرایط ایمن نیستند و ممکن است فریب بخورند. دختر و پسر فرقی ندارد، مهم این است که هیچ‌کس نباید احساس کند که می‌‌تواند از راه نادرست و میان‌بر وارد حیطه سینما شود. وقتی راه مشخص است باید افراد بروند چند سال تحصیل و تمرین کنند و اگر برای این کار مناسب باشند بدون شک جذب می‌شوند و البته سختی‌های این کار را نیز تجربه می‌کنند.
‌‌* افرادی که برای بازیگر شدن به هر کاری تن می‌دهند، خیلی زود فراموش میشوند
پطروسیان در ادامه گفت: چرا باید آدم شخصیت خود را نابود کند، روح خود را از بین ببرد و به هر کاری تن دهد تا مثلاً نقشی در فیلمی بازی کند، آخر سر نیز 100 درصد افرادی که از این راه وارد شدند به جایگاه یک هنرمند معتبر نمی‌رسند. ممکن است یکی دو کار انجام دهند که چهره شوند، اما خیلی زود فراموش می‌شوند؛ چرا که افرادی که با آبرو وارد سینما نشده‌اند، همین بی‌آبرویی آن‌ها را کم‌کم طرد می‌کند.
چندی پیش «پرستو صالحی» با انتشار مطلبی به فساد در سینما و پیشنهاد‌های بی‌شرمانه برخی عوامل فیلم‌ها اشاره کرد.
این موضوع پیش‌تر در صحبت‌های برخی بازیگران پیشکسوت سینما همچون «امین تارخ» هم هشدار داده شده بود.

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


همون آمارهای آنچنانی-ای که تابحال داده، از سَرتون هم زیاده! ..

 همون آمارهای آنچنانی-ای که تابحال

  داده، از سَرتون هم زیاده! ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  حمیدرضا فولادگر درباره عملکرد دولت در هفت سال پس از آغار اجرایی شدن سند چشم انداز بیست ساله کشور، گفت: هر سال گزارش جامع و کاملی در این باره باید از دولت اخذ می‌شد اما این کار فقط در سال نخست مجلس هشتم انجام شد.
به گزارش خانه ملت نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی افزود: دولت موظف بود هر سال نمایندگان مردم در نهاد قانونگذاری را در جریان میزان پیشرفت کشور در حوزه‌های مختلف قرار دهد ولی متأسفانه به جز یکی دو مرتبه در سال‌های نخست روی کارآمدن دولت نهم، اقدام لازم در این باره صورت نگرفت.
وی با یادآوری ابزارهای نظارتی مجلس، ادامه داد: نهاد قانون گذاری درباره عملکرد قوه مجریه در هر زمینه‌ای می‌تواند از مسئولان ذیربط توضیح بخواهد،
بر همین اساس شفاف سازی راجع به میزان تحقق اهداف اسناد بالادستی همچون سند چشم انداز بیست ساله و برنامه پنجم توسعه از جمله کارهای اولویت دار مجلس نهم است.
عضو کمیسیون صنایع و معادن مجلس تصریح کرد:
گرفتن گزارش سالانه از دولت درباره میزان پیشرفت در برنامه‌های توسعه‌ای کمک می‌کند، عرصه‌های مختلف برای شناسایی عقب ماندگی و کاستی‌ها رصد شوند تا حرکت‌های توسعه‌ای کشور متوازن و متعادل پیش روند.
عضو هیأت رئیسه کمیسیون ویژه جهاد اقتصادی مجلس افزود: رهبر معظم انقلاب دو سال گذشته فرمودند باید همواره کارهای انجام شده در جهت اجرای سیاست‌های سند چشم انداز بیست ساله سنجش شوند تا اگر انحرافی در بعضی حوزه‌ها بود اصلاح شود.
عضو شورای مرکزی فراکسیون اصولگرایان نهاد قانون‌گذاری با بیان اینکه مجلس نهم باید ارزیابی میزان تحقق اسناد بالادستی را در اولویت کارهای خود قرار دهد، یادآور شد: برنامه چهارم و پنجم توسعه خط مشی‌هایی هستند که عمل به آن‌ها ایران را به افق سند چشم انداز بیست ساله نظام در سال 1404 رهنمون می‌کند.
رئیس کمیسیون ویژه نظارت بر اجرای سیاست‌های کلی اصل 44 قانون اساسی مجلس تأکید کرد: بی‌برنامه‌گی و نظارت گریزی، دولت را از اجرای اهداف برنامه‌های توسعه‌ای دور کرد که مسئولان قوه مجریه باید در این باره به مجلس توضیح دهند و بگویند چرا به نمایندگان مردم در نهاد قانون گذاری گزارش نمی‌دهند.
به موجب ماده 158 قانون برنامه چهارم توسعه کشور هر سال دولت موظف است گزارش‌های پیشرفت کشور را به مجلس شورای اسلامی بدهد.

 

 این شکست سینمای دولتی در ایران بود؟! 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


 مصاحبه با عصر ایران
صادق زیباکلام جایزه اسکار فیلم جدایی نادر از سیمین را نشانه شکست کامل سینمای دولتی در ایران می داند.
صادق زیباکلام در گفتگو با عصر ایران، با ابراز خوشحالی از کسب جایزه اسکار توسط فیلم جدایی نادر از سیمین، گفت: من از این جایزه خوشحالم چون فکر می کنم جایزه اسکار اصغر فرهادی، مشت محکمی بر سر سینمای دولتی در ایران بود.
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، افزود: جایزه اسکار اصغر فرهادی، بیش از آنکه موفقیتی برای فرهادی باشد، شکستی کامل برای سینمای دولتی ایران بود. سینماگرانی چون اصغر فرهادی، عباس کیارستمی و جعفر پناهی بدون برخورداری از رانت های سیاسی موفق شده اند خودشان را بالا بکشند و اصغر فرهادی در این مسیر اعتلا، آن قدر خودش را بالا کشید که سرانجام کاری را انجام داد کارستان.
وی با انتقاد از سینماگران برخوردار از امتیازات و رانت های سیاسی، گفت: ما وقتی که به سینمای دولتی ایران نگاه می کنیم، می بینیم که علیرغم بودجه های هنگفتی که از بیت المال برای این فیلم ها هزینه شده است، غایت هنر چنین فیلمسازانی لمپنیسم ویا ترویج تئوری های ورشکسته دایی جان ناپلئونی بوده است. طبیعی است که چنین سینماگرانی، موفقیت چشمگیر اصغر فرهادی را به نقش موثر صهیونیست ها، صهیونیست های مسیحی، دشمنان اسلام دشمنان انقلاب اسلامی ایران و دشمنان بشریت در هالیوود نسبت دهند؛ دشمنانی که همه فکر و ذکرشان مخالفت با دولت ایران است.
 نویسنده کتاب " ما چگونه، ما شدیم "، درباره پیامد جایزه اسکار "جدایی نادر از سیمین" در جمع سینماگران دولتی ناخشنود از این جایزه، گفت: به نظر من، از این به بعد بغض و کینه سینماگران دولتی نسبت به نهادها، سازمان ها و مراجع بین المللی هنر هفتم، از جمله هالیوود، بیش از پیش افزایش خواهد یافت.
 زیباکلام با رد این انتقاد برخی از چهره های اپوزیسیون خارج از کشور، که معتقدند "جدایی نادر از سیمین" فیلمی است که با حمایت مراکز سیاسی داخل کشور با هدف تلطیف فضای بین المللی موجود علیه ایران، ساخته و به هالیوود ارسال شده است،
گفت: من اصلاً چنین نظری ندارم. آدام اسمیت دویست سال پیش گفت دولت تاجر خوبی نیست. به نظر من، دولت هنرمند و سینماگر خوبی هم نیست. به نظر من، مسئولان دولتی ما حتی اگر می خواستند چنین کاری انجام دهند و چنین فیلمی بسازند و روانه هالیوود کنند تا فضا را به نفع ایران تلطیف کنند، باز هم در عمل نمی توانستند چنین کار بزرگ و هنرمندانه ای انجام دهند. اسکار و جوایزی از این دست، برآمده از نهادهای دولتی و حکومتی نیست بلکه برآمده از خلاقیت ها و استعدادهای شخصی هنرمندان بزرگ دنیاست. سینمای دولتی ایران، سقف پرش و ارتقایش، لمپنیسم و دایی جان ناپلئونیسم است. در فیلم قلاده های طلایی شاهد این نگاه دایی جان ناپلئونی بودیم.
 این استاد تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران دلیل موفقیت جهانی فیلم اصغر فرهادی را پرداختن به معضلات عاطفی جهان شمول انسان ها داسنت و در این باره گفت : جدایی نادر از سیمین به دلیل پرداختن به عواطف، احساسات و معضلات عاطفی انسان ها، به زیباترین شکل ممکن، توانست در دنیا موفق شود.
رمز موفقیت این فیلم به تصویر کشیدن معضلات عاطفی انسان ها و واکنش آنها در چنین تنگناهای عاطفی زندگی بود.
 زیباکلام در پایان با رد انتقاد کسانی که معتقدند "جدایی نادر از سیمین" حاوی سیاه نمایی و تحقیر ملی در برابر غرب بود، گفت:
کجای این فیلم سیاه نمایی و تحقیر ملی بود؟ سودای رفتن به غرب یک واقعیت تلخ در جامعه ایران است. ده ها ایرانی در راه رسیدن به استرالیا، قایقشان سرنگون شد و در دریا غرق شدند. صف های طولانی در برابر سفارت کانادا، استرالیا و ... نشان می دهد که فیلم جدایی نادر از سیمین مبتنی بر توهم نبوده است بلکه واقعیتی آشکار در جامعه ایران را به نمایش گذاشته است. بسیاری از جوانان ما اگر بتوانند از این جامعه می روند. این یک واقعیت است و اگر هنرمندی این واقعیت را به تصویر بکشد، کار خلافی انجام نداده است. اگر ما بگوییم چنین چیزی در جامعه ما وجود ندارد، در این صورت دروغ گفته ایم. به تصویر کشیدن هنرمندانه واقعیت های اجتماعی، سیاه نمایی نیست. تعداد زندانیان در ایران در سه دهه گذشته 25 برابر شده است. بسیاری از فیلم های غربی نیز واقعیت تلخ ان جوامع را به تصویر می کشد.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


بعد از «انتهای خیابان هشتم»...



 

 بعد از «انتهای خیابان هشتم»...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  سینماهای سراسر کشور مخصوصاً تهران یکی از شلوغ ترین ایام خود را در عید امسال تجربه کردند. با وجود این که فیلم های جدایی نادر از سیمین و اخراجی های 3، نوروز 90 را جنجالی کرده بودند، عید امسال نیز کم از پارسال نداشت و با فیلم هایی مثل گشت ارشاد، قلاده های طلا، زندگی خصوصی و انتهای خیابان هشتم یکی از پرماجراترین و خبرسازترین نوروزهای خود را تجربه کرد.
این چهار فیلم به جز زندگی خصوصی از جمله فیلم هایی بودند که بیشتر ایام نوروز را با سانس ویژه حوالی ساعت 1 و دیرتر به اتمام می رساندند.
به گزارش خبرنگار بازتاب، سینما آزادی در سانس فوق العاده 1:15 بامداد پنج شنبه 10 فروردین قطعاً یکی از وحشتناک ترین شب هایش را گذراند. در آن وقت شب آن هم در سالن اصلی سینما، سالن پر بود از تماشاچیانی که یا به عشق حامد بهداد آمده بودند، یا به واسطه اطلاع رسانی و تبلیغات گسترده یا به دلیل موضوع خاص و نحوه پردازش خاص تر آن و یا به هر دلیل دیگری. فیلم پر از تعلیق و دلهره و اشک و آه و پر زد و خورد انتهای خیابان هشتم، فیلم خاصی بود.
تماشاچیان یا سعی می کردند کم تر جدی بگیرندش و یا به نحو غریبی درگیر موضوع فیلم می شدند. موضوع بکر و تؤاماً تنش زایی بود؛ بی پولی، فحشا، خیانت، اعدام و غیرت. درگیری تماشاچیان مخصوصاً مردها با فیلم در فضای سالن حس می شد. گویی رگ غیرت بعضی ها بالا زده بود؛ خواهری که مدتی بود نامزد کرده بود، برای نجات جان برادرش و به دست آوردن پول دیه، حاضر شده بود تن فروشی کند و انتهای فیلم هم با صحنه ای که دوربین منتظر زنای این زن برای نجات برادر محکوم به اعدامش است به پایان می رسد.
فیلم تمام شد. چراغ ها روشن شد. فقط کافی بود چند ثانیه در چشمان تماشاچیان مرد نگاه کنی تا ببینی ناخواسته و ناخود آگاه دچار عصبانیت و درگیری درونی با فیلم و موضوعش شده اند. تا آمدیم به خود بیاییم برای ترک سالن، چند نفر از ردیف 8 سالن شروع به فحاشی به چند نفر از ردیف عقب کردند. از ناسزاها معلوم شد مسأله ناموسی است... گویا چند نفر از پسرهایی که در ردیف پشتی این ها نشسته بودند، برای خانم هایی که همراه آنان بودند مزاحمتی ایجاد کرده بودند. یکی از این جوانان وقتی با بی تفاوتی و اظهار بی اطلاعی چند پسر ردیف عقب مواجه شد، به سمتشان رفت و با جملاتی دیگر درگیری از مرحله لفظی خارج شد و یکی از دوستان جوان معترض از پشت دو سه نفر را غافلگیر و سه ضربه محکم و آبدار روانه پس سر آنها کرد. این ضربه همان و حمله هم زمان جوان شاکی همان و جیغ و فریاد کشیدن ملت و فرار تماشاگران از سالن هم همان.
جمعیت به نظر بالای 300 نفر بودند. هم زمان سیل جمعیت روانه درب خروجی شد.مسئولین سالن درب ورودی را باز نکردند و همه از همان درب خروجی روانه شدند. از طبقه هفتم سینما تا پایین مسیر زیادی بود. همه با نهایت سرعت چه از پله برقی و چه از پله های عادی شروع کردند به متواری شدن. دو طبقه که پایین آمدیم یکی از مسئولین سینما در یکی از سالن ها را باز کرد و پنجاه شصت نفری در آن پناه گرفتند. ناگهان جیغ مردم دوباره بلند شد. دیدیم سه جوان که تی شرتشان پاره شده بود یا به هر ترتیب بالا تنه شان بی لباس بود، با صورت خونی توسط یکی دو جوان دیگر در حال تعقیب و گریزند. جوان غیرتی اول داستان به دنبال یکی از جوانان مزاحم نزدیک سالن طبقه پنجم شدند و این جا بود که همه با نهایت قدرت شروع به دویدن به سمت پله ها کردند. اکثرا پله های اضطراری را به برقی ترجیح دادند و دو پا هم قرض کرده و فرار کردند. حین پایین آمدن دیدیم بالأخره دو نفر از قهرمانان نیروی انتظامی با سرعت در حد پله برقی و نه بیشتر از پله های اضطراری شروع به بالا رفتن کردند. مردم وحشت زده هم می گفتند "آقا بدو، کشتن، چاقو زدن، برین دیگه". به بیرون سینما که رسیدیم انگار خبری نبود. مردم سریع در حال متواری شدن بودند.
صحنه دیگر ماجرا لحظه ای بود که دو پلیس موتورسوار که از آن دو سرباز هم مجهزتر به نظر می رسیدند، روی موتور کنار تاکسی های جلوی سینما لم داده بودند و بعد از داد و بیداد چند نفر از مردم تکانی به خود دادند و تازه رفتند ببینند چه شده. خدا از ما به خیر گذراند و بیچاره آن چند نفری که احیاناً برایشان به شر گذشته، ولی ...
وقتی سوال می کنیم، می گویند اینجا جزو حوزه استحفاظی ما نیست!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 




زیبا کلام: اخلاق در جامعه سیاسی ما مرده است

 

زیبا کلام: اخلاق در جامعه سیاسی ما مرده است

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  
گفت و گویی که پیش روی شماست ما بین صادق زیبا کلام به عنوان مصاحبه شونده و زهیر توکلی به عنوان مصاحبه کننده صورت می گیرد. زهیر توکلی داماد خانواده زیبا کلام است. شاید عجیب باشد در عالم سیاست هم زیستن خانواده توکلی با خانواده زیبا کلام. اما گویی آنقدر اشتراکات میان این دو خانواده بوده که نیازی به تمرکز روی اختلافات نباشد
یا شاید زندگی انقدر ارزش داشته که اختلافات سیاسی را کنار بگذارند و از چیزهای دیگر سخن بگویند. زهیر توکلی در این مصاحبه سوالات بی سابقه ای از زیبا کلام پرسیده و سعی کرده ابعاد ناشناخته ای از زندگی او را برای مخاطب معرفی کند. تصویری که از زیبا کلام در این مصاحبه ارائه می شود شاید هرگز قبل از این برای کسی ساخته نشده بود.
؟شما خودتان می گویید فکر می کنید برای نظام دارایی هستید. چرا اینطور فکر می کنید؟
جواب شما را با یک مثال می دهم. واقعاً چه کسی حاضر است با بعضی از افرادی که من در دانشگاه با آنها مناظره می کنم، مناظره کند؟ چندی پیش رفته بودم مشهد، یک سالن حدوداً 300 نفره را آماده کرده بودند. وقتی دیدند جمعیت زیادی جمع شده، مستقیماً با نظر رئیس دانشگاه بزرگترین تالار دانشگاه را به آن مناظره اختصاص دادند. همه کلاس ها را تعطیل کرده بودند. حالا
قرار بود با آقای علوی مناظره کنم. یکی از حرف های ایشان این بود که ماهر زمانی که احساس کنیم دولت به وظایفش عمل نمی کند، طبق فلان بند وصیت نامه امام، این حق را داریم که خودمان دست به کار شویم. بحث هم در مورد قضیه سفارت انگلیس بود. ایشان معتقد بود گرفتن سفارت انگلیس به همین دلیل کار درستی بوده است. من گفتم: کجای این کار درست بود؟ گفت: برای اینکه ما مدت ها بود که به دولت می گفتیم با انگلیس قطع رابطه کن و نمی کرد، به همین علت حزب الله خودش وارد عمل شد.
گفتم:
پس مجلس و قانون برای چیست؟
 یکی از بچه ها به من می گفت:
چرا اصلاً با کسی که این همه طرز تفکرش با شما تفاوت دارد، بحث می کنید؟ من معتقدم اگر این کار را نکنم، از این طرف، شاید کسی با این آقا یا با آقای رسایی یا حسین الله کرم یا سید عباس نبوی یا عباس سلیمی نمین مناظره نکند. فکر می کنم این خودش یک کار ویژه است.
؟چنین اتفاقی چه نفعی برای نظام دارد؟
می تواند بگوید که زیبا کلام به عنوان یک مخالف و منتقد ما صحبت می کند.
؟جایگاه شما در نظام کجاست؟
 خیلی هایی که جنبش سبزی و دوم خردادی بودند می گفتند موقعیت این آدم بین ما یک موقعیت وصله شده است. این آدم هیچ وقت نمی تواند جزو ما تلقی شود. به خاطر بعضی از حرف هایی که شما عنوان می کنید که بعضاً جنبش سبزی ها و دوم خردادی ها از این حرف ها خوش شان نمی آید. از این طرف یکسری صحبت های دیگر را هم مطرح می کنید که اصولگرایان و مذهبی ها به آن تمایلی ندارند یا قرائت رسمی حاکم بر نظام این حرف ها را خوش ندارد.
؟چرا شما می توانید حرف هایی را بزنید که هم مشرب های شما نمی توانند بزنند؟ و به نوعی آسودگی از عواقب حرف های تان دارید. منظورمان را درک می کنید؟
 شما پیش فرضی دارید که من نمی دانم چقدر این پیش فرض اعتبار دارد. پیش فرض این است که من حرف هایی را عنوان می کنم که اگر این حرف ها در اشخاص دیگری که تابلودار هستند حالا یا اصلاح طلب یا جنبش سبز یا دوم خردادی هستند بیان کننده دستگیر می شوند یا جلوی صحبت کردن آنها را می گیرند.
اینجا چند نکته وجود دارد. نکته اول اینکه من یک تجربه تلخ از سال های قبل از انقلاب دارم. من در انگلیس درس می خواندم و به ایران که بازگشتم، به دلیل فعالیت های سیاسی دستگیر شدم و به زندان افتادم. چیزی که برای من هولناک بود این بود که من یکسری واقعیت ها و اسرار را نمی گفتم و اینها مرا شکنجه می کردند. بعد از چند بار تکرار این چرخه بازجویی و زیر بار نرفتن من و شکنجه،
بازجو گفت: "ما اینهایی را که از تو می پرسیم، خودمان می دانیم؛
یک نمونه اش مثلاً این" من به این نتیجه رسیدم که زیر بار نرفتن من فایده ندارد برای اینکه کارهای من همه در یک فاز بوده و این طور نیست که یک فقره از کارهای من اسلحه و یک فقره دیگر پخش اعلامیه های امام بوده باشد. پس چه حماقتی است که یکی را بگویم و دو تا را نگویم.
 این برای من درسی شد که در تعاملات مختلف، باید فرض بر این باشد تمام رفتارهای من را می دانند، اشتباه ترین فکر این است که فکر کنی از آنها زرنگ تری.
 اگر کسی بخواهد در ایران فعالیت سیاسی کند اولین نصیحتی که من به او می کنم این است که فکر نکن تو از بچه های اطلاعات زرنگ تری چون بعداً بد جوری رودست می خوری، برای اینکه آنها کارشان این است.
 من دو تا تلفن معمولی در منزل دارم، یک موبایل دارم. یک تلفن در دفتر دانشگاهم هست. بنا بر این من حرفهایی که اینجا عنوان می کنم اگر در نیویورک یا لندن باشم و فکر کنم که قرار نیست دیگر به ایران بازگردم و هیچ وابسته ای را هم در ایران ندارم باز هم همین ها را پشت تلفن خانه ام یا موبایلم یا دفتر می گویم. معتقدم یا نگو یا ظاهر و باطن باید یکی باشد؛ چون اگر این طور نباشد تشکیلات اطلاعاتی سریع متوجه می شود.
تشکیلات اطلاعاتی و امنیتی به سه علت ممکن است شخصی را احضار کنند؛ یکی اینکه به او شک داشته باشند و فکر کنند 90 درصد اطلاعات در مورد او را می دانند و 10 درصد را نمی دانند و به خاطر این 10 درصد او را احضار می کنند. دوم اینکه فکر کنند او می تواند کارهایی را انجام بدهد یعنی به دلایل تشکیلاتی به او مشکوک باشند، سوم اینکه برای مسائل شخصی باشد که خیلی کم اتفاق می افتد و اگر هم اتفاق بیفتد خیلی زود مشکل حل می شود.
من فکر می کنم تشکیلات اطلاعاتی و امنیتی ما چه تشکلاتی که مربوط به سپاه است و چه تشکیلاتی که مربوط به دادستانی انقلاب است
نسبت به من نگرانی و دغدغه ندارند و این طور نیست که فکر کنند خیلی از کارهای زیبا کلام را نمی دانند یا بعضی ها را نمی دانند و این بابا مثلاً خیلی آدم تیزی است.
 درس دومی که من قبل از انقلاب گرفتم این بود که کار تشکیلاتی یعنی توانایی هایت را برای سازمان تشکیلات امنیتی و اطلاعاتی ضرب در هزار کرده ای. بنابر این به عنوان یک قاعده کلی من نه دوست دارم. نه رفیق و همکار دارم و همکاران دانشگاهی را چه در علوم تحقیقات و چه دانشگاه تهران فقط و فقط در دانشگاه می بینم. بارها و بارها گفته اند که یک شب شام یا یک روز ناهار بیرون باشیم ولی من یکبار هم نرفته ام.
؟ پس حواس شما به این چیزها هست؟
 بله، من فرضم بر این است که ما یک کارهایی را انجام می دهیم که فکر می کنیم از نظر بچه های اطلاعات مساله ای نیست. در صورتی که این طور نیست و تو این طور فکر می کنی.
یکی از کسانی که به آقای موسوی نزدیک است حدود سه، چهار سال پیش به من گفت: من شنیده ام شما ورزش می کنید، ما روزهای سه شنبه در سالنی جمع می شویم و فوتسال بازی می کنیم، چهارشنبه شب ها هم برنامه استخر داریم و پنجشنبه ها هم کوه می رویم، شما هم بیایید بد نیست. ولی من یک بار هم نرفتم برای اینکه تا من ثابت کنم که ما داشتیم فوتسال بازی می کردیم حداقل یک سال طوی می کشد!
من تنهایی ورزش می کنم، تنهایی زیارت می روم، تنهایی سخنرانی می روم و واقعاً رفیق ندارم. بارها شده است کسی از شخصیت های سیاسی تماس گرفته که مثلاً شب جمعه دعای کمیل است و تشریف بیاورید. دوستان خوشحال می شوند، گفته ام چشم ولی نرفته-ام. نمونه ساده آن دکتر غلام عباس توسلی استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران که عضو نهضت آزادی است که چند سال قبل (فکر کنم انتخابات ریاست جمهوری 84 بود) به من گفت که شب جمعه آقای دکتر یزدی و یکسری دیگر از دوستان هستند. شما هم تشریف بیاورید ببینیم برای انتخابات چه کار می خواهیم بکنیم.
من نرفتم چون می دانم اگر بروم که بعداً نمی توانم بگویم با نهضت ازادی نبودم. چون آن وقت به من می گویند اگر نبودی پس چرا رفتی در نشستی راجع به انتخابات با آنها بحث کردی!
نکته سوم؛ من فکر می کنم آدم باید یک ذره معرفت و مرام داشته باشد. یک چیزهای حداقلی را من رعایت می کنم. اگر با کسی مخالف سیاسی هستم در بحث و گفت و گو داغونش می کنم ولی وقتی می افتد لگدش نمی کنم بلکه از رویش می پرم. ادعا نمی کنم که دستش را می گیرم و بلندش می کنم ولی لگدش هم نمی کنم.
 آبان 88 بود و هنوز فضا ملتهب بود. بچه های انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی بین من از طرف جنبش سبزی ها با آقای کاظم انبارلویی از طرف طرفداران آقای احمدی نژاد مناظره گذاشتند. من و آقای انبار لویی همدیگر را از نزدیک ندیده بودیم. بچه های انجمن اسلامی آمده بودند که انبار لویی را تکه پاره کنند، من بعداً فهمیدم که انبار لویی نمی خواسته بیاید و بچه های بسیج گفته بودند که ما پشت شما هستیم و بالا خره می آید. اولین کاری که من کردم، رفتم جلوی در دانشکده. جمعیت هم زیاد بود و از دانشکده های دیگر هم آمده بودند. آقای انبارلویی که آمد بغلش کردم و روبوسی کردیم و بردمش به اتاق خودم و یک چای با هم خوردیم و با هم از پشت سن آمدیم و قبل از اینکه بچه ها شروع به فحش دادن و هو کشیدن بکنند، گفتم: ایشان میهمان صادق زیبا کلام است. اگر به ایشان توهین کنید به من توهین کرده اید، کوچکترین توهینی به ایشان شود من از اینجا خارج می شوم. وقتی این را گفتم، خیلی از ملاحظات و حساب و کتاب ها به هم خورد و تا آخر هم همین طور با انبار لویی رفتار کردم و زمانی هم که می خواست برود گفت: دوباره برویم اتاق شما. بعدها انبارلویی به صالح اسکندری، دبی سیاسی ـ رسالت ـ گفته بود: ما رفتیم در لانه زنبور و انصافاً دکتر سپر بلای ما شد. ببینید یک مقدار آدم باید معرف و مرام داشته باشد.
 

 متن کامل

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

 


وَ سقایان این امت - خداشان تشنه کـُش سازد



 

 وَ سقایان این امت - خداشان تشنه کـُش سازد 

 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


 زبان شکر، سستی کرد محصول فراهم را
 و آخر آسمان واپس گرفت از ما همین کم را

د ر این گندم، نمی دانم کدام ابلیس مخفی شد
 که قابیل مجسم کرد فرزندان آدم را

من این فصل تباهی را از آن هنگام حس کردم
 که مسجد نیز پنهان کرد در خویش ابن ملجم را

 و سقایان این امت - خداشان تشنه کش سازد-
 بر اسماعیل و هاجر نیز بستند آب زمزم را

 جدا کردند دست از شانه های ما، همان قومی
 که می بستیم روزی شانه های زخمی هم را

 به جرم هفت خوان قربانی نامردمی گشتن...
 نکشت این چاه، ننگ آن برادر کشت، رستم را

 محمد کاظم کاظمی

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 




چرا نمیگوئید یک شکم سیر غذا خوردن هم برای خیلی-ها گزینشی شده! ..


 

 چرا نمیگوئید یک شکم  سیر غذا خوردن

 هم برای خیلی-ها گزینشی شده! ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


   حجت الاسلام والمسلمین
قرائتی در سلسله جلسات درسهایی از قرآن با عنوان « اهل بیت علیهم‌السلام و رسیدگی به محرومان» در قسمتی از صحبت‌های خود گفت:
در خانه‌ حضرت امیر نان جو می‌خوردند. راجع به نان جو هم یک چیزی بگویم. ارزش نان جو، می‌ترسم نان جو گران شود این حدیث را بخوانم. آخر هرچه بگوییم گران می‌شود. حالا گران می‌شود شما نخرید ولی حدیثش را بدانید. فرق نان جو با نان گندم مثل فرق اهل بیت است با باقی مردم. خیلی نان جو سفارش شده است. اخیراً هم دنیای علم به این نان جو رسیده است.
به گزارش برنا، وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت:«
نان تازه بخوریم. اصلاً کهنه خوری بعد از اینکه فریزر آمده، کهنه‌خوری مد شده است. قرآن می‌گوید: اگر می‌خواهید گوشت بخورید، گوشت تازه بخورید. «لَحْماً طَرِیًّا» (نحل/14) چند جای قرآن آمده است. گوشت تازه! این چیزهایی که ما در فریزر می‌گذاریم، گرچه گاهی آسایش است برای اینکه مبادا، مبادا! در بیابان که نیستی. هروقت هم مهمان آمد، چند متری شما مغازه است. بله یک کسی بیابان زندگی می‌کند، شوهرش می‌خواهد جبهه برود. دستش به هیچ‌کس نمی‌رسد،ولی در این شرایط چه دلیلی دارد که ما اینقدر سبزی کهنه، نان کهنه و نمی‌دانم گوشت کهنه. کهنه خوری رسم است.
حضرت زهرا هرشب نان تازه درست می‌کرد. این یک مسأله‌ای است. زن در خانه کار می‌کند، ولو دختر پیغمبر! این خودش یک درس است. اینها همه برای ما مکتب است.
حجت الاسلام قرائتی در قسمتی دیگر از سخنانش تصریح کرد:« نگفته: «یُطْعِمُونَ الطَّعامَ المسکین، الفقیر، الاسیر» اگر می‌گفت: «الاسیر» یعنی یک اسیر.
اسیر مطلق است. هرکس می‌خواهد باشد. یعنی گزینش نکنید. من خیلی از افطاری مکه و مدینه خوشم آمده است. از چیزهای دیگرش خوشم نمی‌آید. غیر از مکه و مدینه و زیارتش، از اخلاق اینها خوشم نمی‌آید. ولی افطاریشان قابل تقدیر است. یعنی ماه رمضان وقتی افطاری می‌دهند یک زنبیل می‌آورند. ظرف‌های مثلاً حالا فرنی، شله زرد، پنیر، خرما، با پلاستیک نایلون، می‌آیند پهن می‌کنند می‌گویند: بنشینید، بنشینید! گزینش نمی‌کند. هرکس می‌خواهد باشد. بالاخره روزی که هست. من نمی‌دانم آیا در ایران کسی هست این رقمی افطاری بدهد، که مثلاً سفره بیاندازد و بگوید: مردم بفرمایید خانه. گزینش نیست. در گرمسار و دامغان آن منطقه در روز عاشورا چطوری است؟ خانه‌ها غذا می‌پزند و در هم باز است. می‌گوید: هرکس می‌خواهد بیاید برود. گزینش نمی کند. برای کمک به مردم گزینش نکنید.»

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی