در دوران بـــرزخی ...
سـالـگـرد ِعـروج مـلـکـوتـی ِ زیـنـت ِ پـــدر،
وَ زیـنـت ِ هـر جـا که عَـدالـت است وُ پـیــکار ،
بـر پـیــروان وَ مـُحـبـّیــن ِ او تـسـلـیـت بـــا د
*****
د خـتــر ِ شـیــر ِ خـُــد ا
سر قافله شام بلایى زینب تو شیر زن کرب و بلایى زینب در عصر به خون نشسته عاشورا سرچشمهاى از صبر خدایى زینب
*****
شام ، روشن از جمال زینب کبراستى
|
سر به زیر افکن که ناموس خدا اینجاستى
|
کن تماشا آسمان تابناک شام را
|
کافتاب برج عصمت از افق پیداستى
|
آب کرده زهره شیران در این صحرا، مگر
|
دختر شیر خدا خفته در این صحراستى
|
در شجاعت چون حسین و درشکیبایى چون حسن
|
در بلاغت چون على عالى اعلاستى
|
نغمه مرغ حق از گلزار شام آید به گوش
|
مرغ حق را نغمه شورانگیز و روح افزاستى
|
کرد روشن با جمالش آسمان شام را
|
کز فروغ چهره گویى زهره زهراستى
|
« تهیه وَ تدوین : عـبــد عـا صـی »
نوشته شده در پنج شنبه 85/5/19ساعت
3:24 عصر توسط عبـد عاصـی|
نظرات ( ) |