سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

کی شیطونو غافلگیر کرد!؟ ...

 

   کی شیطونو غافلگیر کرد!؟ ...


  یک روز شیطون بسرش میزنه که به فلان منطقه که معروف بوده آدمای باهوش وُ عاقلی داره سفری بکنه وَ ببینه که اون آدمایی که میگن انقدر زیرک وُ ناقلان، کسی هم پیدا میشه که زرنگتر از خودش باشه وُ بتونه غافلگیرش کنه یا نه. کوله-بار سفرش رو می-بنده وُ به راه می-افته. با خودش هم عهد کرده بود که تو این امتحان، از فوت وُ فن شیطانی وَ قدرت خودش اصلا استفاده-ای نکنه.
برخلاف همیشه که با یک چشم بر هم زدن، از این وَر ِ دنیا به اون وَر ِ دنیا سفر میکرد، مثل بچه-ی آدم راه رو گرفت وُ همینطور رفت وُ رفت تا رسید به اون شهر.
 هر چه میرفت، کمتر به طعمه یا آدم مورد نظرش میرسید؛ همه هشیار وُ بیدار بودن وُ مراقب ...
بعد از مدتی که حوصله-اش از این برنامه سَر رفته بود وُ میخواست برگرده دنبال کار وُ کاسبی همیشگی-اش که چشمش به مسافر خسته وُ کوفته-ای افتاد که زیاد شباهتی به مردم اون منطقه نداشت وُ خیلی ساده وُ بی-تکلف کنار جوی آبی وُ زیر سایه درختی نشست تا مثلا نفسی چاق کنه وُ خستگی از تن به دَر کنه. شیطون هم خیلی آروم وُ عادی مثل مسافری خسته رفت وُ زیر سایه درخت نشست وَ به تنه-ی پَک وُ پهن درخت گردو تکیه داد وَ پاهای برهنه-شو دراز کرد.
 اینجور جاها، خیلیا برای وقت گذرونی یا حفظ ادب وُ آداب معاشرت هم شده، باب ِ صحبت وُ خوش وُ بش رو باز میکنند وُ که ما هم بعله ... اما این دو نفر، یکساعتی همینطور «صمُـن بُـکم»، ساکت وُ صامت نزدیک هم نشسته بودن. بالاخره، مَرد مسافر کوله-بارشو به دوش انداخت وُ راهی شد که بره. چند قدمی که دور شد، برگشت وُ «بی-چَک وُ چونه» پرسید:

_ تو شیطون نیستی؟!

_ از کجا فهمیدی!!! ...

_ از تجربه-ام ... سالهاست که فروشنده-ی دوره-گرد این منطقه-ام. همه رو می-شناسم. تو این یکساعتی که نزدیکم نشسته بودی، خو و و ب شناختمت! ... گدا که نیستی، چون گداهای اینجا مثل کنـِـه به آدم پیله میکنند.   صحبت آب وُ هوا رو هم برای باب صحبت، به وسط نکشیدی، پس آدم پُرگو وُ احمق هم نیستی! با اینکه کوله-بار وسوسه کننده-ای بدوش دارم، به اموالم هم طمع نکردی، پس دزد وُ راهزن هم نیستی!   وقتی به من رسیدی وُ زیر سایه  نشستی، از یک سلام خشک وُ خالی هم دریغ کردی، این یعنی که آدم محترمی هم نیستی! برخلاف بعضیا، فوری ازم نپرسیدی که چی تو کوله بارم دارم، پس آدم فضولی هم نیستی!   پس حالا که شبیه هیچکدوم از اینها نیستی، یعنی اینکه بشر نیستی، شیطونی! ...

 تهیه وَ تألیف : عـبـــد عـا صـی