سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

تولد یک پروانه

    نظر

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


    تولد یک پروانه  


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  


 سیّدعلیرضا جعفری : چندی پیش شاهد پخش فیلم
تولد یک پروانه از سیمای جمهوری اسلامی بودیم،  این بهانه-‏ای شد تا مروری داشته باشیم بر آن فیلم:  «کارگردان و طراح صحنه: مجتبی راعی» ،
«فیلم‏نامه: سعید شاپوری » ، «مجری طرح و مدیر تولید: سید سعید سیدزاده»، «مدیر فیلم‏برداری: محمد داودی» ، «بازیگران: رحیم جهانی، یاشار محمودی، حامد منافی‏زاده و ...»، «تهیه کننده: سیما فیلم» ، «سال تولید: 1376» ، «زمان: 101 دقیقه» ، «
خلاصه داستان »:
 اپیزود اول: تولد
http://s9.picofile.com/file/8300848626/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_B3B3SH_1.jpg ایبیش ( EEBEESH ) و خواهرش سولماز، در روستایی از آذربایجان زندگی می‏کنند، روستایی که در دل کوه بنا شده. مادر آن دو در حال زایمان است. ناپدری ایبیش دوست دارد از مادر وی فرزندی داشته باشد، اما او همواره کودکان مرده به دنیا می‏آورد. رابطه ایبیش و ناپدری به طور ملموسی شکرآب است و حاضر به پذیرش همدیگر نیستند. ایبیش در همان اولین گفتگوها به سولماز می‏گوید: «ما بابا نداریم»، ظاهرا پدر اصلی خودشان را هر چند مرده ولی بیش‏تر از ناپدری http://s8.picofile.com/file/8300848726/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_X8HARE_B3B3SH_1.jpgزنده خود به پدری قبول دارند. از آن طرف هم اسماعیل (ناپدری) با پرتاب هیزم شعله‏ور به طرف ایبیش نفرت خود را نسبت به وی نشان می‏دهد. عاقبت، ناپدری، ایبیش را در اتاقی زندانی می‏کند . مدتی بعد دایی ایبیش با دیدن   این وضعیت طاقت نمی‏آورد و او را آزاد می‏کند و با خود به تاکستانِ بیرونِ روستا می‏برد. مدتی بعد سولماز هم آورده می‏شود. دایی به روستا می‏رود و پس از بازگشت، بسیار پریشان و غمگین به نظر می‏رسد. ناپدری هم به آن جا می‏آید و آن دو را http://s9.picofile.com/file/8300848976/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_PEDARE_B3B3SH_1.jpgنوازش می‏کند و به آن‏ها آب‏نبات می‏دهد. دایی، مخفیانه در گوشه‏-ای، زیر درختان باغ، سوگمندانه ناله سر می‏دهد، ایبیش که دایـی را زیـر نظر دارد در می‏یـابد که اتفاقـی افتـاده، سراسیمـه بـه روستـا مـی‏رود. رنـگ کبود سنگ‏های روستا با پارچه‏-های سیاه بلندی که روی آن‏ها کشیده شده، همه و همه گویی از مرگ مادر خبر می‏دهد.  اپیزودی که نامش تولد است، با تولد یک کودک آغاز و با مرگ یک زن پایان می‏پذیرد.
 اپیزود دوم: راه

 ماندنی ( پسرکی دَه، یازده ساله )، مادرش را از دست داده و با پدر و مادربزرگش زندگی می‏کند. او
http://s8.picofile.com/file/8300849126/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8NDANY_1.jpgاز ناحیه مچ پا علیل است و گه‏گاه مورد تمسخر کودکان روستا.برخی از اهالی روستا، از جمله مادربزرگ ماندنی تصمیم گرفته-‏اند به زیارت امام‏زاده بروند. مادر بزرگ دچار کمردرد شدیدی است و برای شفا قصد زیارت کرده.  از آن طرف ماندنی با وجود علیل بودن خویش، اما برای شفای مادربزرگ نیت کرده به سوی امام‏زاده بشتابد و دست خودش هم نیست، گویی نیرویی او را به طرف خود می‏کشاند، لذا با این که صبح روز بعد، مادر بزرگ و برخی از http://s9.picofile.com/file/8300849426/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8DARBOZORG_VA_M8NDANY_1.jpgاهالی روستا به راه افتادند و ماندنی را هم بیدار نکردند، پس از بیدار شدن به راه می‏افتد، اما در بین راه به سبب سادگی خویش، گول دو دوست شرور خود را می‏خورد و به طرف چشمه خضر علیه‏السلام راه می‏افتند، در آن جا پس از انداختن ماندنی در چشمه، می‏گریزند. ماندنی در آن لحظه در مقابل خود پیرمردی را می‏بیند که با مهربانی او را دل‏داری می‏دهد و روانداز سبزش را نیز به وی می‏دهد تا خودش را خشک کند. سپس راه را به او نشان می‏دهد و یک دبه آب ویک میخ بلند http://s8.picofile.com/file/8300849892/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_5.jpgهم به او می‏دهد و می‏گوید که آن‏هارا به امام‏زاده ببرد تا زائران از آن آب استفاده کنند. بعد هم دراز می‏کشد و به خواب می‏رود. ماندنی به راه می‏افتد. در بین راه می‏بیند که اهالی روستا و مادربزرگش کنار جاده نشسته-‏اند، مادربزرگ هم حال خوشی ندارد و تراکتور هم خراب شده. برای درست شدنِ وسیله نقلیه نیاز به یک میله یا میخ بلند بود که ناگهان ماندنی به یاد آن میخ بلند می‏افتد و با دادن آن میخ به راننده تراکتور باعث خوشحالی آن‏ها می‏شود. در ضمن، از آب دبه هم به http://s8.picofile.com/file/8300850126/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8NDANY_2.jpgآن‏ها می‏دهد و آن‏ها نیز او را دعا می‏کنند و به راه می‏افتند. مادربزرگ هم حالا دیگر حالش بهتر شده، امابه خاطر فرا رسیدن غروب و تاریکی هوا، راننده می‏گوید باید در همین روستای نزدیکِ امام زاده بمانیم تا فردا، صبح زود به امام زاده برویم. آن‏ها همان جا وسایل را زمین‏ می‏گذارند و برای خوابیدن و استراحت آماده می‏شوند، امّا ماندنی به مادربزرگ می‏گوید که نمی‏تواند بماند، گویی همان نیرو او را به طرف خود می‏کشاند، او با وجود تاریکی هوا به راه می‏افتد تا این که از دور نوری او را به خود جذب می‏کند، همین که وارد امام‏زاده می‏شود می‏بیند پیرمردی با روانداز سبز رنگی دراز کشیده، وقتی روانداز کنار زده شود، متوجه می‏شود که این پیرمرد همان پیرمردی است که آب و میخ بلند را به او داده بود و اطرافیان پیرمرد نیز گوشزد می‏کنند که وی از صبح تا حالا همین‏جا خوابیده. گویی پیرمرد همان خضرنبی علیه ‏السلام بوده که دستگیر در راه ماندگان است.
 اپیزود سوم: پروانه
http://s9.picofile.com/file/8300897300/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_2.jpg یک معلم قرآن برای تعلیم بچه‏-ها وارد روستای سر سبزی می‏شود، مردم روستا خوشحالند. یکی از شاگردان به نام سیدرضا که قرآن خواندن را خوب می‏داند و از پدرش فراگرفته و چهره معصومی دارد به پروانه-‏ها خیلی علاقه‏مند است وآن‏ها را دنبال می‏کند و پس از گرفتن، آن‏ها را داخل شیشه‏ای می‏اندازد.
 http://s9.picofile.com/file/8300897776/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_MO_AL_LEM_1.jpgیکی از اهالی روستا که گاوش را گم کرده با راهنمایی معلم به گاوش دست می‏یابد و یکی دیگر از اهالی به معلم می‏گوید که پسرش مدتی است رفته و برنگشته و خیلی نگران اوست. معلم او را دل‏داری می‏دهد و می‏گوید: بزودی خواهد آمد، نگران نباش. اتفاقا فردای همان روز پسر می‏آید. مردم روستا علاقه عجیبی به او پیدا می‏کنند و معتقد می‏شوند که وی با عالم غیب ارتباط دارد.
 مدتی بعد، پس از آمدن سیل، مردم به سراغ او می‏آیند که دعا
http://s8.picofile.com/file/8300898218/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_REZAA_1.jpgکند تا سیل برگردد، اما او می‏گوید که سیل با گفتن او نیامده که با گفتن او هم برود، مردم از او مأیوس می‏شوند و دیگر حتی حاضر نمی‏شوند بچه‏-هایشان هم به کلاس قرآن بروند. فقط سیدرضا سر وقت به کلاس آمده، چون (دیروز) به خاطر خراب شدن پل بر اثر سیل، و دیر رسیدن به سر کلاس، معلم به او گفته بود که مثل پروانه‏-هایش از روی آب بیاید.
 ( بعد از مدت کوتاهی ) سیدرضا به معلم می‏گوید که با هم بر بالین پدر بیمارش بروند، سیدرضا با
http://s8.picofile.com/file/8300898542/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_MO_AL_LEM_2.jpgمعلم راه می‏افتند، به پل خراب شده که می‏رسند، سیدرضا از روی آب رد می‏شود و معلم در کمال حیرت، گویی خشکش زده، لحظه-‏ای متوقف می‏شود و وقتی او هم می‏خواهد مثل سیدرضا از روی آب عبور کند به تمامی در آب فرو می‏رود. گویی معلم هنوز مانند سیدرضای پاک و با صفا به مرحله یقین نرسیده تا بتواند به رور آب گام بگذارد.
 نقد و تحلیل فیلم
یکی از فیلم‏های مهم سینمای دینی که در سال‏های اخیر ساخته شده:
فیلم «تولد یک پروانه» است که دارای ساختاری اپیزودیک و با مضمونی عرفانی می‏باشد. سه اپیزود «تولد ـ راه ـ پروانه» کنایه از سه طریقی است که سالک طی می‏کند: 1 ـ شریعت 2 ـ طریقت 3 ـ حقیقت
 در اپیزود اول آن چه بیش از هر چیز دیگری بیننده را با خود همراه می‏کند، خاک است.
 در اپیزود دوم خاک است و اطرافش باغ و مناطق سر سبز. و بالاخره در اپیزود سوم فضا کاملاً سر سبز است و از خاک کم‏تر نشان است.
 به عبارت دیگر:
اپیزود اولی: زمینی است و دومی: زمینی ـ آسمانی و سومی: آسمانی.
 در اپیزود اول آدم‏ها بیش‏تر بدوی و گویی در مرحله غارنشینی قرار دارند و لذا خانه-‏هایشان در دل کوه بناشده، ارتباط‏ها نیز ارتباط‏هایی خونی است. ناپدری حتما می‏خواهد فرزندی از خون خود داشته باشد و ایبیش پدر واقعی خود را پدری می‏داند که خون او در رگ‏های وی است. اما در پایان این اپیزود، مسأله عوض می‏شود، گویی روابط به کمال رسیده و ناپدری، ایبیش را پذیرفته و ایبیش هم با دست کشیدن بر سر ناپدری ـ که بر مزار مادرش اشک می‏ریزد ـ او را قبول کرده. در این اپیزود مسأله زمان و مکان رنگ باخته و هر چند موسیقی آذری در آن طنین انداخته، اما نظر به اقلیمی کردن موقعیت نداشته و این شکلِ برخورد با داستان است که بیانگر اسطوره بودن می‏باشد، بله کلیپ شادیِ بچه‏-ها یک مقداری فیلم را از حالت آیینی و نمادین دور کرده و از راز و رمز اپیزود اول کاسته است. البته برخی از منتقدین معتقدند در سینمای دینی خیلی هم نباید دنبال راز و رمز باشیم بلکه مقوله دین و ایمان را باید در زندگی اجتماعی مردم جست و جو نمود و به همین دلیل از اپیزود سوم که بیش‏تر وجه-‏ای اجتماعی دارد، لذت برده‏اند و می‏گویند این اپیزود چون از راز و رمز خالی است، بیننده نسبت به دین هیچ وحشتی به خود راه نمی‏دهد. به هر حال در اپیزود اول فضا، فضایی است اسطوره‏ای با نشانه-‏های اسطوره‏ای بسیار زیاد. تندیس‏های سنگی ـ باغ انگور که اولین ومیوه‏ای بود که حضرت آدم علیه‏السلام با آن رو به رو شد. سنگ‏های سیاه با پارچه-‏های سیاه بلند روی آن‏ها در انتهای اپیزود.
 نوع نماها در این فضاسازی بسیار دخیل بوده، نماهای اپیزود اول نسبت به اپیزودهای بعدی، ثابت است و دوربین تحرکی ندارد، گویی می‏خواهد حالت انعطاف ناپذیری کوه‏نشینان و آن فضا را به مخاطب منتقل کند. برخلاف اپیزود دوم و سوم که کم ‏کم تحرک دوربین بیش‏تر می‏شود. در اپیزود اوّل با تجربه یک انسان زمینی مواجه هستیم که همان «مرگ مادر» است، که البته با لحنی متافیزیکی بیان می‏گردد.
در اپیزود دوم ـ راه ـ با انسانی رو به رو هستیم که راهی را طی می‏کند و در انتها، گویی به نوری می‏رسد که همین نور در اپیزود سوم ـ پروانه ـ به تکامل می‏رسد.
اپیزود دوم ـ راه ـ برگرفته از یکی از حکایت‏های جالب و زیبای کتاب تذکرة‏الاولیا تألیف شیخ عطار می‏باشد (روزی ابوالحسن خرقانی در بیابان با شخصی برخورد می‏کند و از وی می‏پرسد: کجا می‏روی؟ او پاسخ می‏دهد: در طلب زیارت خدای حجازم! خرقانی هم می‏گوید: مگر خدای خراسان کجا رفته که تو در طلب خدای حجازی؟...)
نویسنده فیلم‏نامه در اپیزود دوم، دوست داشته که اپیزود با نوری تمام شود که کودک (ماندنی) موقع نزدیک شدن به امام زاده، آن را دیده بود. چون این کودک در واقع به عشق شفای مادربزرگِ خود راهی امام‏زاده شد نه برای شفای خودش، و با پای پیاده هم به آن داشت می‏رسید. اما آقای راعی صلاح را در این دیده بود که اپیزود دوم با ورود کودک به امام‏زاده و دیدن همان پیرمردِ بین راه که رواندازش راـ همراه بالبخندی بر لب ـ هم کنار می‏زند، پایان یابد. که همین موضوع، انتقاد بسیاری را سبب شد. و عمدتا معتقد بودند که این مسأله، با راز آمیز بودن فیلم‏های اپیزودیک سازگار نیست و به جای آن باید فضا سازی می‏کرد. در همین اپیزود دوم، اشکال دیگری که مطرح است، مسأله آشنایی زدایی است. و این که ما چطور خضر علیه‏ السلام را نشان دهیم، آیا بهتر این نبود که مثلا ماندنی چیزهایی را در راه اتفاقی می‏یافت مثل همان میخ بلند و یا دبه-‏ای را می‏دید که پر از آب است و بدون این که با پیرمردی برخورد کند با فضاسازی، این حس را به مخاطب منتقل می‏کردیم که این‏ها با عنایتی الهی بوده که سر راه این کودک قرار گرفته. در هر حال تماشاگر وقتی باقیافه بازیگری ـ که در نقش خضر علیه ‏السلام بازی می‏کند ـ مواجه می‏شود، می‏داند که او خضر علیه‏ السلام نیست و لذا مقاومت می‏کند.
 اصولاً یکی از مسائل مهم و غامض در سینمای دینی همین مسأله است که، بخواهیم به مفاهیم، وجود خارجی و عینی ببخشیم که برای بیننده قابل قبول نیست که این مصداقِ آن مفهوم باشد. برای این مسأله راه حل‏-هایی پیشنهاد شده؛ از جمله گفته‏-اند: فیلم‏ساز باید تمثیل را با نگاه امروزی ببیند، پیچیدگی جهان امروز را بیاورد در داستان، حالا یا با هجو یا چند صدایی کردن و پیچیده کردن و برای این راه‏ حل «اورفه ژان کوکتو» را مثال زده‏-اند که اسطوره را هم ستایش کرده و هم هجو نموده است.
 در مورد ارتباط این سه اپیزود همان‏طور که گذشت در اولی از خاک و زمین شروع می‏کند و در دومی به راه می‏افتد و در پی تکامل است تا این که در اپیزود سوم به حقیقت و آسمان دست می‏یابد.
 البته این که این فیلم تا چه حدّ در این راه موفق بوده و آیا از ابتدا یک چنین سیری برای اپیزودها در نظر گرفته شده یا نه؟ باید گفت که این طور نبوده و بنا به گفته فیلم‏نامه نویس: اپیزود اول را بی آن که به اپیزودهای دیگر فکر کرده باشد، نوشته و سپس بنا به سفارش یکی از دوستانش اپیزود دوم را در قالب فیلم‏نامه مستقلی در آورده، بعد دیده که با کمی تغییر می‏تواند آن را در ادامه اپیزود اول قرار دهد. و اپیزود سوم را هم بعدها به آن اضافه کرده است. خودش می‏گوید: «نمی‏دانم که چه قدر موفق شده-‏ام به این هدف برسم و این سه اپیزود تا چه حد با هم مرتبط و مکمل هم هستند».
 اما باید گفت فیلم را از نظر ارتباط اپیزودها با یکدیگر می‏توان تحمل کرد و این‏که بگوئیم به کلی آن‏ها با یکدیگر نامرتبط-ند سخنی از روی بی‏-انصافی است.
 
   متن کامل   

 عکسها، تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی