پيام
+
1-سيد ماشاالله هي جوش ميخورد وُ با هزارتا قسم وُ آيه ميگفت: « من ميدونم، مثل روز برام روشنه ... دفه اول وُ دوم که نيس ... بعد تو ميگي چرا انقدر جوش ميزني، حرص ميخوري ... تو هنوز جووني، بچه-اي، نه خبر از اينا داري، نه از اين دل ِ صاب-مُرده-ي من ...».
گفتم: سيد جون، اونقدرام که فکر ميکني بي-خبر نيستم؛ بالاخره سرم تو اخباره ... از داغ دل ِ شمام خبر دارم، ميدونم که چي کشيدي وُ ميکشي.
گفتم: سيد جون، اونقدرام که فکر ميکني بي-خبر نيستم؛ بالاخره سرم تو اخباره ... از داغ دل ِ شمام خبر دارم، ميدونم که چي کشيدي وُ ميکشي.
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید