سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

اینه کمک به مدیریت جهانی وَ قدرت برتر جهان شدن!؟ ...

 اینه کمک به مدیریت جهانی وَ

 قدرت برتر جهان شدن!؟ ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید

اختصاصی بازتاب: برملا شدن راز قرارداد ترکمانچای ارزی با چین بعد از سه سال...سه سال قبل مطابق با یک قرار داد عجیب وبی سابقه در تاریخ بانکی جهان ، دولت ایران درآمد حاصل از فروش نفت را نزد دولت چین در اختیار این کشور می گذارد تا به عنوان ...

سرانجام بعد از گذشت سه سال، جزئیات یکی از زیان بار ترین قراردادهای اقتصادی بعد از انقلاب با کشور چین برملا شد.
به گزارش خبرنگار بازتاب، سه سال قبل مطابق با یک قرار داد عجیب، دولت ایران درآمد حاصل از فروش نفت را نزد دولت چین در اختیار این کشور می گذارد تا به عنوان پشتوانه ال سی های خرید کالای چینی برای ایران استفاده گردد.
بنابر این قرارداد، دولت چین علاوه بر آن که پول خرید نفت ایران را نزد خود نگه می دارد ، مدیریت این پول را نیز به عهده دارد و خود این پول را به ارزهای مختلف می تواند تبدیل کند.
یکی از نکات جالب و البته تاسف بار در این قرارداد، این بوده است که دولت چین ، هیچ گونه تعهدی نسبت به نتیجه اقدام خود ندارد و اگر به خاطر اشتباه سهوی یا عمدی دولت چین بخشی از سود یا اصل پول ایران با نوسانات نرخهای ارز از بین برود، مسئولیت آن بر عهده ایران است.
اما ترکمانچای بودن این قرارداد به اینجا ختم نشده و سایر مفاد قرارداد عجیب تر است؛ از جمله اینکه دولت چین برای افتتاح ال سی یا فروش نسیه کالا به ایران، در حالی که پول نقد ایران به عنوان پشتوانه در اختیار آن است، اقدام به دریافت بیمه از ایران می کند که امری عجیب و کم سابقه در بانکداری جهان است.
این موضوع به این معناست که فروشنده در حالی که مبلغی بسیار بیشتر از پول کالا به صورت نقد در اختیار دارد، اقدام به کشیدن درصد قابل توجهی بر روی مبلغ کالا به عنوان حق بیمه یا هزینه ریسک کرده که این مبلغ در سالهای قبل 4 درصد بوده و احتمالا در شرایط فعلی به دو برابر این رقم افزایش یافته است که در مقیاس کلی میلیاردها دلار می شود.
محور سوم این قرارداد ترکمانچای، عدم استفاده کامل ایران از انبوه سرمایه کشور است که نزد چین سرمایه گذاری شده است و گفته می شود این رقم در حال حاضر از مرز 25 میلیارد دلار گذشته است.
به بیان دیگر، 25 میلیارد دلار از سرمایه کشور طبق این قرارداد در اختیار دولت چین می باشد، اما به جای پرداخت سود به ایران، از ایران مبالغ سنگینی به عنوان بیمه و ریسک دریافت می شود.
برای مشخص شدن ابعاد زیان کشور از محل این قرارداد، تنها به ذکر این نکته بسنده می کنیم که اگر این مبلغ هنگفت به جای سپرده گذاری نزد برادران چینی به خرید طلا اختصاص یافته بود، طی این مدت ارزش آن چندین برابر شده بود و علاوه بر آنکه اصل 25 میلیارد دلار موجود بود، حدود 50 میلیارد دلار دیگر که یارانه دو سال مردم است، سود عاید ایران شده بود.
هرچند مطابق قانون امکان افزایش محورهای سوال از رئیس جمهور نیست، نمایندگان سوال کننده از احمدی نژاد در حاشیه سوالات خود به این موضوع هم اشاره ای کلی کنند، به ویژه که یکی از سوالات مربوط به عدم پرداخت بودجه مصوب مترو از ذخیره ارزی است که مسوولان دولتی خالی بودن این صندوق را بهانه می کردند و اینک برخی زمینه های آن روشن شده است.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

 


بین شعار وَعمل ایرانی وطن-پرست یا مسلمان مؤمن ، میشه اینهمه تناق


برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


تجزیه و تحلیل سخنان آقای احمدی نژاد در جشنواره ملی علامه طباطبائی (شامگاه سه شنبه 16 اسفند 90)‌ از جهت نشان دادن روحیات و افکار یک مسوول در ایران کنونی، می‌ تواند در شناخت وی و موقعیت ما میان جهانیان مؤثر باشد. داشتن ادعاهای گزاف، تأکید بر برتری طلبی ایرانی بر سایر (یا اغلب) ملل، تصویر یک موقعیت استثنایی برای نقش ایران در جهان، و همزمان ارائه شناختی شگفت از دنیای امروز با نگاه تاریخی و این که مثلا ما در پیچ تاریخ هستیم، و این که خداوند رسالت خاصی به ملت ما داده تا نقش مهمی در جهان ایفا کنیم، و این که الان جهان تشنه نظم جدید است و این ما هستیم که باید این نظم را پدید آوریم، به ویژه این که در نظر او، ایرانیت یک فرهنگ و جهان بینی خاص (و بسیار مهمی) است که می تواند نجات بخش عالم در این پیچ تاریخ باشد و ... اینها همه حرفهای بزرگی است که اثبات آنها آسان (و حتی ممکن) نبوده و چندان تفاوتی با زدن میخ در وسط میدان نقش جهان اصفهان وادعای که اینجا وسط جهان است ندارد.
دو نکته غیر مهم، یکی این است که با تأمل در این ادعاها توجه داشته باشیم که ما بچه های خودمان را چگونه تربیت می کنیم که می توانند چنین ادعاهای بزرگ غیر قابل اثباتی داشته باشند و صدای آنها برای همه ملت منتشر شود. (گرچه به خاطر مشکلات یا دلایل دیگر گویا کسی چندان جدی نمی گیرد).
و دیگر این که بدانیم ما چه آموزه هایی در باره ایران و تاریخ آن و وضعیت فعلی اش در میان جهانیان به فرزندانمان می دهیم که وقتی یکی از آنها رئیس جمهور می شود این چنین ادعاهای شگفتی را مطرح می کند و همزمان که ادعا می کند قصد برتری طلبی ندارد و طرفدار عدالت و کرامت انسانی است، و ایرانیت را نژاد نمی داند (بازی با الفاظ) اما ایرانیت را سرخط عالم می داند، درست مثل آدمی که هیچ کجای جهان را ندیده و تاکنون چیزی از پیشرفت و فرهنگ و عقلانیت جز آنچه در اطرافش بوده نشنیده است. (ایشان سفر زیاد رفته است)، اما یک جای کار باید اشکال داشته باشد که چنین تربیتی به این آقا داده شده تا اینچنین سخن بگوید و از امکانی که دارد، آنها را به درون جامعه سرازیر کند.
از اینها بگذریم. مسأله اندک مهم این که ، چه رخ داده است که رئیس جمهور تا این اندازه ـ و به رغم مخالفت های متعدد علما که از قضا وی در همین سخنرانی آنها را محور پیشرفت معرفی می کند ـ روی ایرانیت تأکید دارد؟ ایرانیت را یک فرهنگ برتر و جهان بینی و امری برتر از نژاد می داند و در گزارشی که در سایت اطلاع رسانی ریاست جمهوری آمده در کنار این ایرانیت، حتی نامی ازاسلام به میان نمی آورد. (گو این که در جاهای دیگر اشاراتی به این مطلب هست. ایشان بیش از همه روی ایران و مهدویت تکیه دارد). (البته طبق معمول از کرامت و عدالت و این جور کلمات که میان همه ملل و فرهنگها شایع است و در ابزارآلات کاری مهم سیاستمداران هم فراوان بکار رفته است).
یک مرور دقیق در فرمایشات امام راحل نشان می دهد که رفتن سراغ ایرانیت در آموزه های آن بزرگوار نبود. امام در عین حال که به ایران علاقه داشت، به ملت ایران احترام می گذاشت، (این کاری است که هر ایرانی وطن دوست می کند) و آبروی خود را برای حفظ مرزهای ایران گذاشت، نه تنها این آموزه را مطرح نکرد، بلکه به روشنی و وضوح و صرفا روی اسلام تکیه می کرد و از ملی گرایی، صرف از نظر این تعبیر، همان جریانی که ایرانیت را برابر اسلام بزرگ می پنداشت، متنفر بود. (بحث بر سر اسم واصطلاح نیست).
اما اکنون بعد از سی سال، رئیس جمهوری همین انقلاب، روی ایرانیت و انسانیت تاکید دارد، کاری که اگر هر کسی در دوره قاجار کرده بود، مثلا میرزا حسین خان سپهسالار یا میرز آقاخان کرمانی یا طالبوف یا ...، ... در برخی از همین رسانه های امروز، متهم به وابستگی به لژهای فراماسونری و آدمیت می شد. حتما و یقینا جناب آقای احمدی نژاد از این قبیل اتهام مبراست (گرچه یکی از علمای قم که مدافع وی هم بود، دست کم یکبار و ضمن کنایه ابلغ من التصریح یکی از همراهان رئیس جمهور را متهم به این اتهام کرد) چنان که بسیاری از افرادی هم از دوره قاجار که آن اتهام را می خوردند و معمولا سند مکتوب یا اعتراف قابل قبولی برای اتهامشان وجود ندارد، ظاهرا مبرا از این اتهامات هستند. (با این که رسانه ملی ما یا به عبارتی برخی از مدرسان تاریخ معاصر درآن رسانه عادت دارند این کلمات را به راحتی به افراد بچسبانند و بزرگشان کنند).
به نظر می رسد انگیزه طرح ایرانیت و انسانیت با هم چیز دیگری است و شاید یکی از این دو باشد:
نخست آن که طراح این مسأله عمیقا بدان باور دارد و انگیزه اعتقادی است، یعنی از روی ایمان این مطالب را مطرح کند که در این صورت نشان از نوعی تجدید نظر طلبی در بنیاد های فکری انقلاب خواهد بود. در واقع، رئیس جمهور قصد دارد عصبیت موجود در انقلاب را اصلاح کرده از نوعی اسلام گرایی به سمت و سوی ایرانی گری و انسانیت گرایی سوق دهد. این تغییر عصبیت نوعی کار سیاسی هم هست که در گذشته اتفاق افتاده و از قضا نوعی مشابهت با این طرز فکر امروزی هم در تزریق عصبیت جدید دارد.
دوم آن که موضع ایشان ناشی از نوعی تاکتیک است ، آن هم در برابر موجی که در جامعه ما و به خصوص میان جوانان در باره ایرانی گری آغاز شده و انتشار کتابها و بسیاری از شواهد دیگر گویای آن است. اگر این انگیزه باشد، طبعا امری متفاوت خواهد بود و کاری سیاسی. این که جدی هم گرفته نشده شاید به خاطر همین برداشت باشد.
هرچه باشد، رئیس جمهور در میان دولتی ها، و احزاب رسمی و نیمه رسمی که نفوذی دارند، در طرح این مدعا تنهاست، یار و یاوری ندارد، (از میان یارانه بگیر ها هم) زیرا این ایده زمینه ای در میان نسل انقلابی از اول و دوم گرفته تا سوم جایی ندارد. شاید برای همین است که مسوولان مملکتی خیلی از بابت این اظهارات نگران نیستند و فقط منتظرند این یک سال آینده هم بگذرد تا بساط آن جمع شود. جالب آن که سابقا هر بار که رئیس جمهور این قبیل مطالب را می گفت، اعتراضکی به آن می شد (حالا هم اندکی در قم چنین می شود) اما در شرایط فعلی اغلب به سادگی از کنار آن می گذرند.

 جعفریان، رسول

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


شما فحش تان را بدهید!!! ...

   شما فحش تان را بدهید!!! ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


   محمد مهاجری در وبلاگش نوشت: این داستان معروف را ( اگرچه با اختلاف درجزئیات) همه شنیده‌اند:
فردی با یک چماق وارد داروخانه شد‌، از متصدی داروخانه پرسید: آقا نفت دارید؟» پاسخ متصدی داروخانه منفی بود.مشتری با چوب روی ویترین کوبید و آن را شکست و گفت: مرده‌شور داروخانه‌ای را ببرد که در آن نفت نمی‌فروشند.
روز دوم وارد همان داروخانه شد از همان آقا پرسید، نفت دارید؟ و باز هم پاسخ منفی شنید. مشتری دوباره با چماقش بخشی از ویترین را شکست و گفت: مرده‌شور داروخانه‌ای را ببرد که نفت ندارد.
روز سوم، صاحب داروخانه برای جلوگیری از خسارت بیشتر، مقداری نفت تهیه کرد و در ویترین گذاشت. مشتری وارد شد و گفت: آقا نفت دارید؟ متصدی گفت: بله. او چماقش را محکمتر از دو روز گذشته بر ویترین زد و گفت: این داروخانه است یا نفت‌فروشی؟ مرده‌شور داروخانه‌ای را ببرد که نفت دارد!
روز چهارم باز هم مشتری وارد داروخانه شد. تا خواست بپرسد که «نفت دارید؟» متصدی داروخانه گفت: نفت را بهانه نکن. زود باش شیشه را بشکن و برو تا به کارمان برسیم.
حالا حکایت سیدمحمد خاتمی است.
چه از او نقل ‌شود که در انتخابات شرکت می‌کند، چه گفته شود که او تحریم کرده، چه روایت کنند که می‌خواهد انتخابات را جدی نگیرد ،‌چه در دماوند رای بدهد و چه و چه و چه، عده‌ای در داخل و خارج کشور، به او فحش می‌دهند. چه‌جوری رأی دادن و کجا پای صندوق رفتن و دلیل رأی دادن و ندادن هم بهانه است.
کسی که بنایش بر فحش است، بجای نقد و گفتگو ، فحش می دهد.
پس آقایان محترم! فحش تان را بدهید و بروید دنبال کارتان.

 

 سیمین دانشور درگذشت


برای مرجع روی عنوان کلیک کنید

   سیمین دانشور عصر امروز (پنجشنبه 18 اسفندماه) پس از یک دوره بیماری در منزلش در سن 90سالگی از دنیا رفت. سیمین دانشور
به گزارش ایسنا، سیمین دانشور (متولد 8 اردیبهشت سال 1300خورشیدی در شیراز) نویسنده و مترجم ایرانی است. وی نخستین زن ایرانی است که به شکل حرفه‌ای در زبان فارسی داستان نوشت.
مهم‌ترین اثر او رمان سووشون است که نثری ساده دارد و به 17 زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی در ایران محسوب می‌شود.
دانشور همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود.
اخبار مراسم تشییع پیکر بانوی پیشکسوت ادبیات داستانی ایران متعاقبا اعلام خواهد شد.
عصرایران درگذشت این بانوی بزرگوار ایرانی را به جامعه ادبی و هنری و بازماندگانش تسلیت می گوید.

((( یکی از بهترین آثار ترجمه شده-ی ادبی را آن مرحومه بنام «داغ ننگ» ، اثر "هاتورن" ، انجام داده که کاری-ست ماندگار در تاریخ ترجمه-ی ایران-زمین_ ع.ع )))
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


روزى که احساس کردید می خواهید فشار به مردم بیاورید، دارید دیکتا

    نظر

 

 روزى که احساس کردید می خواهید فشار

 به مردم بیاورید، دارید دیکتاتور مى‏شوید

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید

امام خمینی(س) :«آن روزى که دیدید و دیدند که انحراف در مجلس پیدا شد، انحراف از حیث قدرت-‏طلبى و از حیث مال-‏طلبى، در کشور در وزیرها پیدا شد، در رییس جمهور پیدا شد، آن روز بدانند که علامت این که شکست بخوریم، خودنمایى کرده، از آن وقت باید جلویش را بگیرند، رییس جمهورى که بخواهد سلطنت کند به این مملکت، خود مردم باید جلویش را بگیرند، مجلسى که بخواهد قدرتمندى نشان بدهد و آن مسایلى و آن افرادى که سابق در مجلس بودند، آن کارها را بکنند، خود مردم باید جلویش را بگیرند»

 وقتى مردم یک خدمتگزارى را نخواستند باید کنار برود  رابطه حضرت امام با مردم یک رابطه سیاسى و یا مرحله‏اى و گذرا و موردى نبود. ایشان به طور عمیق و اعتقادى به مردم بها مى‏داد. با نگرشى موحدانه و خداپسندانه بود که با مردم برخورد مى‏کرد، در عین این که معتقد بودند باید زمینه‏هاى ارتقا و تعالى افکار مردم را حاصل آورد، اما در عین حال به آراى عمومى بسیار اهمیت مى‏داد و اگر سایر جوامع زمان امام و اندیشه‏هاى بلندش را نه از پى غبار شیطنت و عناد و کینه و غرض‏ورزى که خالص و زلال و واقعى درک مى‏کردند، در آن صورت به میزان اعتقاد و اهمیت امام به دموکراسى واقعى پى مى‏برند و صد افسوس که چنین امکانى تاکنون حتى براى ارادتمندان آن زعیم حاصل نیامده است. بارها تاکید فرمودند که در هر شرایط نگهدارى‏ این دو سو و کفه لازم و ضرورى است و بدون پشتیبانى مردم کارى از پیش نمى‏رود؛ همان طور که براى روى کار آمدن اصالت را به مردم مى‏دهد براى نخواستن فرد یا افراد هم اصالت را به نظر مردم مى‏دهد. به این جمل امام توجه فرمایید: «وقتى مردم یک خدمتگزارى را نخواستند باید کنار برود.» در جایى دیگر مى‏فرماید: «در هر صورت ما باید دنبال این معنا باشیم که مردم را نگه داریم و همین طورى که آقایان مى‏گویند بدون پشتیبانى مردم نمى‏شود کارى کرد.» پیرامون حضور مردم در صحنه مى‏فرماید: «همه اطلاع دارید که آن چیزى که براى همه ما لازم است این است که در فکر این باشیم که مردم را در صحنه نگاه دارید و این یک سرش بسته به دولت است و رییس جمهور و مجلس، یک سرش هم مربوط به خود مردم، اگر این طرف را شما نگه دارید، از ملتمان مطمئن هستیم که به حسب غالب و اکثریت آن طرف را حفظ مى‏کنند ...»

 ‏اگر مردم را شریک خودتان نکنید، موفق نخواهید شد حضرت امام براى نگهدارى و حضور مردم در صحنه راه حل ارایه مى‏دهند. از جمله این که باید مردم را که خود در وزارتخانه-‏ها و ادارات به خدمت مشغولند در صحنه نگهداشت و با آنان به گونه-‏اى عمل نکرد که ناراضى باشند در آن صورت است که مردم از صحنه خارج مى‏شوند. همان اصلى که تحت عناوین دیگر چون جلوگیرى از ناراضى تراشى، بى‏توجهى به مردم، فاصله گیرى از مردم ... نیز هشدار داده است. به عین سخنان امام توجه فرمایید: «... اما راجع به تجارت، راجع به صنعت، راجع به اینها اگر مردم را شریک خودتان نکنید، موفق نخواهید شد.»   «اینها باید حال فکر این معنا باشند که مردم را داشته و یکى از راه‏هایش این است که وزارتخانه-‏ها و ادارات یک جورى باشد که نارضایتى ایجاد نکند.» - امام امت بحث مردم و حضورشان در صحنه و فراز و نشیب‏هاى خاص انقلاب را به مراحل عمیق تر و باریکتر مى‏کشاند. تا آنجا که در فلسفه وجودى حضور مردم دقیق تر از یک جامعه‏شناس مسلط به روان‏شناسى اجتماعى راه حل‏هاى اجرایى و عملى بیان مى‏دارد. امام معتقد است که انقلاب از آن مردم بوده است و امروز هم قویترین پشتوانه انقلاب همان مردمند و صاحبان اصلى انقلاب را مردم مى‏داند. امام دقیق و باریک بینانه-‏تر از هر کس مى‏داند تا زمانى که این مردم انقلاب را مال خود ندانند، حافظ و پشتیبان آن نخواهند بود. امام مى‏فرماید: «امروز کارهایى که در ایران مى‏شود، کارهایى که مربوط به جمهورى اسلامى است، از باب این که مردم از خودشان مى‏دانند و جدا نمى‏دانند، هیج نهادى را از خودشان، از این جهت فعالند در کارها و ما باید هر چه بیشتر مردم را حفظ کنیم و مردم باید هر چه بیشتر در صحنه حاضر باشند.» این مردم بودند که افراد، به خصوص مسوولین را به جایى رسانده‏-اند نکته دیگر احترام مقرون به تواضعى است که از عبارات و بیانات امام نسبت به مردم مستفاد مى‏شود، احترامى که وقتى با شان و مقام امام به آن مى‏اندیشیم و در عباراتش فرو مى‏رویم در مى‏یابیم که بین آن امام، با برخى که هنوز در بستر تعلقات و حسابگرى‏هاى دنیوى اسیرند و هر چند ضعیف اما باد غرور و نخوت در سر دارند؛ فاصله بسیار است. برخوردى بى‏ریا، صمیمانه آنهم از ابرمردى که در خمگرد هر نگاهش جهانى بهت موج مى‏زد و فریاد بلندش بر اندام استکبار لرزه مى‏انداخت و در ذهن هر شیداى موحدى که جان از مهر على زلال داشت، خصایل بلند انسانى الهى على را تداعى مى‏کرد. مردى که وقتى خنجر غضب از نیام خشم بیرون مى‏کشید یک تنه با تمام ابرقدرت ها در مى‏افتاد، همان مرد در برابر مردم مى‏فرمود: به من خدمتگزار بگویید بهتر است تا رهبر.

اصولا افرادى که افق و فضاى دید محدودى دارند با دیدن یک حرکت کوچک انحرافى از سوى مردم مایوس مى‏شوند و چه بسا زیر لب یا در خفا از دست مردم ناله کنند، تلقى‏هاى محدود زاییده ظرفیت هاى محدود است. امام با مردم بسیار دوستانه و صمیمانه حرف مى‏زد. «مردم، مردم خوبى هستند، ما از مردم تشکر باید بکنیم، ما همه مرهون آنها هستیم.»  افراد معمولى تا وقتى کارى دارند با زبانى آرام و نرم حرف مى‏زنند و به قول معروف هنگامى که گیرشان رفع شد و مشکلشان حل و به وادى مراد قدم نهادند، عقبه‏-ها و مصایب و مشقات را در فراخناى آسایش و لحظه‏-هاى رفاه و نعمت از یاد مى‏برند این را اصل غفلت یا غفلت زدگى یا نسیان باید گفت. امام با وجودى که چندین سال دور از مردم بودند رفتار و سلوکشان با مردم بسیار صمیمى و آگاهانه‏-تر از کسانى بود که در بین مردم زندگى کرده بودند. بارها تاکید فرمودند که بار سختى‏ها و مصایب انقلاب را مردم ستمدیده به دوش کشیده-‏اند، همیشه از دیدار مردم به خصوص قشر مستضعف احساس شوق و شادمانى مى‏کرد. امام خدمت به مردم را وظیفه شرعى مى‏دانست، و معتقد بود هر کس به هر اندازه که توان و وسع دارد باید به این مردم خوب خدمت کند.  هرگز فراموش نکرد که این مردم بودند که افراد، به خصوص مسوولین را به جایى رسانده‏-اند، البته از جهتى باید گفت به طریقى بسیار ظریف خط مشى حکومتى و اصول سلوک و رفتار با مردم را به مجریان حکومتى فرا مى‏داد. اگر در یک کف ترازوى انقلاب مردم بودند که قطعا در آن سو امام بود و یاران صدیق و در خط امام، «براى این مردم ستمدیده خدمت کنید، این مردمى که شما را به اینجا رسانده‏-اند و اگر اینها نبودند حالا یا در حبس‏ها بودید یا در قبرستان‏ها، براى اینها باید خدمت بکنیم، هر کس به اندازه‏اى که مى‏تواند.»

 متن کامل

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

 


دیگه تموم شد؛ وضعیت سفیده! ...

    نظر

  دیگه تموم شد؛ وضعیت سفیده! ...

 

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید



   اینجا در بیمارستان جانبازان اعصاب و روان سعادت‌آباد، عقربه‌ها و تقویم‌ها اعتبار ندارند و گرچه سال‌ها پیش، جنگ تمام‌ شده است و حتی خیلی‌ها آن را از یاد برده‌اند، این تکه از زمین، تسلیم زمان نمی‌شود.
نمی‌دانم چند درصد از آنها که آغاز این گزارش را می‌خوانند، نیمه‌کاره‌اش می‌گذارند و از ذهن‌شان می‌گذرد که لزومی ندارد نرسیده به بهار از حال و هوای جانبازان اعصاب و روان بیمارستان نیایش چیزی بخوانند. من هم وقتی پس از سال‌ها، بار دیگر دلتنگ‌شان شدم و عید را بهانه کردم تا باز به آسایشگاه بیایم، فکر می‌کردم شاید این گزارش با عید غریبه شود؛
اما بعد یادم افتاد که ما ایرانی‌ها از سال 59 تا 67 هر سال‌تحویل، یادشان می‌افتادیم، آنها سال‌تحویل‌هایشان را در پناه کیسه‌های شنی سنگر جشن می‌گرفتند و ما در پناهگاه‌ها یا زیرزمین خانه‌هایمان، آنها صدای رگبار و انفجار می‌شنیدند و ما آژیر قرمز، آنها دلواپس ما بودند و ما دلنگران از موشک‌هایی که بی‌امان فرود می‌آمدند. می‌بینید؟ ما با آنها از لحظه نو شدن سال خاطره‌های زیادی داریم، ما با آنها بزرگ شده‌ایم.
خیلی از همرزم‌هایشان در آن سال‌ها شهید شدند و ما سنگ‌مرمرهای مزارشان را با گلاب شستیم و برایشان در اتاق‌های حلبی بالای سنگ قبرها حجله و جانماز و هفت‌سین گذاشتیم، خیلی‌ها در توفان آتش گم شدند و ما پلاک‌های نیمه و استخوان‌هایشان را سال‌ها بعد در آغوش فشردیم، لالایی خواندیم و به خاک سپردیم، خیلی‌ها از نفس افتادند و سرفه‌هایشان رنگ خون گرفت، خیلی‌ها چشم یا دست یا پایشان را در جبهه جا گذاشتند و ما نفس‌شان شدیم، چشم‌شان شدیم، دست و پایشان شدیم، اما سرنوشت ساکنان این بیمارستان به هیچ کدام از همرزمانشان شبیه نشد، ساکنان این خانه بزرگ با سنگ‌های مرمر سپید و حیاطی خلوت و ساکت، تا همیشه در جنگ ماندند و موج انفجار یا خاطرات فجایعی که دیده بودند، دگرگون‌شان کرد تا هر روز شهادت را تجربه کنند و بی‌تاب شوند، اما ما، خیلی از ما، فراموش‌شان کردیم و یادمان نماند که جنگ علاوه بر جانبازان شیمیایی و قطع عضوی و شهدا و مفقودالاثرها، جانبازان اعصاب و روان نیز دارد.
اینجا امن است
از 7 سال پیش که درباره‌شان نوشتم، همیشه دلم می‌خواست باز ببینم‌شان، بیمارستان نیایش 80 جانباز اعصاب و روان بستری دارد و به گروهی هم سرپایی خدمات ارائه می‌کند. نگاه‌های آنها وقتی از حیاط می‌گذرم و به اتاق فیزیوتراپی می‌روم غریبه است، اما کمتر از نیم ساعت بعد، وقتی حرف‌هایم با عبدالنبی شریف‌پور، فیزیوتراپیست مرکز، درباره کاردرمانی جانبازها تمام می‌شود، انگار سال‌هاست من و آنها که پشت دیوار شیشه‌ای اتاق کنار هم ایستاده‌اند و تماشایم می‌کنند، یکدیگر را می‌شناسیم.
در سالن کاردرمانی، تعدادی از جانبازها خاطره‌هایی دور را در آدمک‌ها و گل‌ها و سبد‌های سفالی خلاصه می‌کنند یا با رنگ‌هایی درهم، روی بوم می‌ریزند.
فکر خودکشی و مرگ و روزهای ناخوش جنگ حالا روی بوم آمده و شده است گل‌های نیلوفر، پل‌ها و پیاده‌رو‌های سنگفرش شده سپید، دریاچه‌هایی پر قو و کلبه‌هایی چوبی در کوهستان‌های برف گرفته.
آن‌طور که شریف‌پور می‌گوید قرار است جانبازها در کارگاه‌های کاردرمانی با ورزش و هنر به زندگی عادی برگردند. «کم پیش آمده که یکی از بچه‌ها را از دوره جبهه به یاد بیاورم... ولی وقتی خاطره‌ها را مرور می‌کنم، یادم می‌آید روزگاری با بعضی‌هاشان در عملیات‌هایی مشترک حضور داشته‌ام با این تفاوت که مناطق عملیاتی‌مان فرق داشته...» می‌خواهم بدانم فیزیوتراپیست مرکز وقتی نام جانباز را می‌شنود، یاد کدامیک از بیمارانش می‌افتد، شریف‌پور سکوت می‌کند و همکارش، الهام خطیب‌زاده، به کمکش می‌آید «یکی از بچه‌ها زمان جنگ غواص بود، با کسی حرف نمی‌زد، یک دنیا مهربان بود، به ما پینگ‌پنگ یاد داد، اما هنوز همان غواص جنگ باقیمانده بود.»
حرفش را نمی‌فهمم، می‌گوید: «از پرستار‌ها شنیدم که وقتی می‌رفت استخر، نفس می‌گرفت و به عمق 4 متری آب می‌رفت و مدت‌ها همانجا انگار دنبال تله‌های انفجاری می‌گشت.» چرا غواص حرف نمی‌زد؟ شاید چون ترسش از یک لحظه سهل‌انگاری و انفجار یکی از مواد منفجره زیر آب و مرگ همرزم‌هایش آنقدر زیاد بود که حرف زدن را از یادش برده بود.
کارکنان زن در بیمارستان جانبازان اعصاب و روان احساس امنیت می‌کنند؟ خطیب‌زاده پاسخ می‌دهد «می‌دانی؟ همه بچه‌های ما یک ویژگی بخصوص دارند که حتی وقتی حالشان بحرانی باشد رعایتش می‌کنند، آنها در هر شرایطی حرمت زن‌ها را نگه می‌دارند، اینجا پرستارها و کارشناس‌های خانم، احترام ویژه‌ای دارند.» مردان جبهه هنوز هم توی چشم زن‌های نامحرم نگاه نمی‌کنند و آرام و محجوب سرشان را پایین می‌اندازند. همان کمرویی رزمنده‌های چند دهه پیش، همان حجب خاص که متفاوت‌شان می‌کرد. «اینجا احساس امنیت می‌کنم، هیچ وقت پیش نیامده که برخورد ناشایستی با من داشته باشند.»
نوروزی‌های ما ،‌نوروزهای آن‌ها
راه باریک فلزی، که سایبانی رنگی سقفش شده است، من و عکاس را از اتاق شیشه‌ای فیزیوتراپی می‌برد تا سالنی که مجتبی روی یکی از صندلی‌هایش خوابیده است.
بهروز اصغری، پرستار بخش، همیشه یادش هست که دست مجتبی اگر از صندلی آویزان باشد، خواب می‌رود و آن وقت با گزگزش اوقات مجتبی را تلخ می‌کند، به همین خاطر عادتش شده است. بی‌صدا می‌آید و دست او را، طوری که از خواب نپرد، می‌گذارد روی سینه‌اش.
مجتبی قوی هیکل است، خوابی سبک دارد، لباس آبی نخی نازکی پوشیده، کلاه بافتنی به سر دارد، زیر چشم‌های درشتش طوقی تیره افتاده، هنوز مدرسه می‌رفته که راهی جبهه شده و زیاد نگذشته که موج انفجار او را با خود برده است، اما چیزی از لحظه موجی‌شدنش به خاطر نمی‌آورد. ما که می‌آییم بیدار می‌شود و با اصغری دست می‌دهد.
پرستار مثل نجوا کردن رو به او می‌گوید: «آقا مجتبی، دلش می‌خواد به جای تختش روی صندلی‌های سالن بخوابه اما اگه دستش رو بد گذاشته باشه خواب می‌ره، مگه نه؟» مجتبی با لبخندی کمرنگ تاییدش می‌کند و به او خیره می‌ماند.
مجتبی دلش می‌خواهد دست پرستارش را ببوسد و او هیچ وقت اجازه نمی‌دهد. پرستار باز نجوا می‌کند «می‌دونه که چقدر دوستش دارم.» مجتبی هنوز با لبخند به او زل زده است. پرستار رزمنده لشکر 10 سیدالشهدا مثل بقیه پرستارهای این آسایشگاه عاشق جانبازهاست، اگر نبود، شاید حتی یک لحظه هم طاقت دیدن بی‌تابی‌هایشان را نداشت. «ما که سعادت شهادت نداشتیم، دست کم حالا باید به بچه‌ها خدمت کنیم.» از 6 سال پیش تا امروز اصغری هم همراه با بچه‌های مرکز پیر شده، آنقدر شکسته که انگار همه با هم از کولاک گذشته‌اند.
مجتبی همه دغدغه‌های زندگی‌اش را بریده بریده، برایم تعریف می‌کند: «اگر خوب بشم، زن می‌گیرم.... موج که می‌یاد آدم روانی می‌شه .... من هی توی نمازهام شک می‌کنم که رکعت چندم بودم.... می‌خوام پول‌هام رو جمع کنم که بعد از مرگم نمازهام رو برام بخونن.... می‌خونن.... پدرم و مادرم فوت شده‌اند.... عید می‌رم خونه خواهرم.... مهمون می‌یاد...»
سید هم دلش می‌خواهد حرف بزند. او چند روز پیش از آسایشگاه فرار کرده است و حالا برگشته. «اینجا حتی یک‌بار سرم داد نزده‌اند، حتی یک‌بار تهدیدم نکرده‌اند، آره! فرار کردم اما بعد برگشتم به خاطر اینها برگشتم.»
پرستارش را نشان می‌دهد «ترسیدم اینها رو توبیخ کنند واسه همین برگشتم.» سید دیگر دلش نمی‌خواهد فرار کند، می‌پرسم: «آقا سید! به نظرت مردم آن بیرون، تغییر کرده‌اند؟» چند لحظه سکوت می‌کند: «مردم خوبند.»
سید دلش می‌خواهد از نوروز بگوید: «عید که بیاد می‌رم خونه مادرم، اونجا می‌شینم تلویزیون تماشا می‌کنم.» سید از لحظه موجی شدنش، انفجاری را به یاد دارد که پرتابش کرد روی زمین و ابری مهیب از آتش، بالای سرش گسترده شد.
محمد، جانبازی که فقط به زمین نگاه می‌کند، نوروز را خلاصه می‌کند: «عید یعنی شادی، حرف زدن، مهمانی رفتن، عیدی دادن به بچه‌ها، عیدی گرفتن» محمد هم ازدواج نکرده است دیگر کسی به ملاقاتش نمی‌آید، پدرش، ماه رمضان امسال فوت شده و مادرش هم چند سال پیش.
محمد اما هنوز صبح تا شب، چشمش به در آسایشگاه است تا آنها بیایند ملاقاتش.
مرد، بلند قد و لاغر و سبزه‌روست. «کی به شما عیدی می‌ده آقا محمد؟» با صدایی خفه پاسخ می‌دهد: «پدر و مادرم... بهم عیدی می‌دن» و همان وقت یکی از بچه‌ها یادش می‌افتد: «پدرت مگه امسال فوت نشد؟ مادرت هم همین‌طور که!» محمد جواب نمی‌دهد. برمی‌گردد روی تختش و دیگر با کسی حرفی نمی‌زند. اصغری می‌گوید: «گذشت زمان خیلی دردناکه، بچه‌ها پدر و مادرشان را از دست می‌دهند، خیلی‌ها که مجردند دیگر ملاقات‌کننده‌ای ندارند، تنها می‌شوند.»
باید از جنس آنها باشی
اصغری دلش نمی‌خواهد با پرسش‌هایم از لحظه موجی شدن، جانباز‌ها را برنجانم، «هر کدام از اینها یک شیر بیشه بوده‌اند، هرکدامشان یک بزرگ‌مردند، خیلی‌ها بسیجی بوده‌اند، تخریبچی، آرپی‌جی‌زن، تیربارچی. باید حواس‌مان به همه‌شان باشد.»
حواس او و بقیه پرستارها، همیشه پی بچه‌هاست. حواس او، با بچه‌ها توی حیاط راه می‌رود، سیگار می‌کشد، روی تخت کنارشان می‌نشیند، بین راهرو‌ها قدم می‌زند و تو دلتنگی‌ها و گریه‌هایشان شریک می‌شود. غروب او و رفقایش، سوغات آسایشگاه را به خانه می‌برند، سوغات آسایشگاه بار غمی است که از اعضای خانواده پنهانش می‌کنند، خستگی است که به رویشان نمی‌آورند، بغضی است که نمی‌خواهند هیچ وقت گریه شود و دیگران را برنجاند و گاهی هم کبودی‌های سر و صورت یا شکستگی بینی است و... اصغری آخری را انکار می‌کند. «تجربه به من می‌گوید: آنها در سخت‌ترین شرایط هم همه چیز را می‌فهمند، به مرور زمان به عنوان پرستار می‌فهمی در شرایطی که یکی از بچه‌ها در وضع بحرانی قرار گرفته یا تغییرات دارویی باعث پرخاشگری‌اش شده، طوری جاخالی بدهی که ضربه‌ای توی صورتت نخورد» بعد می‌گوید «حتی اگر بزنند هم ما هیچ وقت دلخور نمی‌شویم، اینجا کینه معنی ندارد. مگر برادرها وقتی با هم دعوا می‌کنند از هم کینه به دل می‌گیرند؟ این همان رابطه است.»همکارش حمید دهقانی هم وقتی از احتمال کتک خوردنش می‌پرسم، به کاغذهای روی میز و اسامی جانبازها نگاه می‌کند «خب وقتی می‌دانی این کارش دست خودش نیست، نمی‌توانی ناراحت شوی.»
یکی از جانبازها صدایش می‌کند: «به دست‌هام کرم بزنم؟» دهقانی می‌گوید:«آره، بزن» آن دیگری سیگار می‌خواهد. «سیگار برای سلامتیت ضرر داره.» دهقانی به یکی از بچه‌ها لبخند می‌زند «این آقا فولاد، ما را پدر صدا می‌کند، به پرستارهای خانم هم می‌گه مادر.»
پرستارهای بیمارستان نیایش، مثل پدر و مادرها، فکر بچه‌ها را نگفته می‌خوانند، دهقانی می‌داند کدام یک از بچه‌ها خشمش را مشت می‌کند و مشتش را آنقدر محکم به دیوار می‌کوبد که جایش گود می‌افتد، می‌داند کدام یک دلش هوس سیگار کرده است و کدام به خودکشی فکر می‌کند یا دنبال خلوتی می‌گردد برای گریستن. اصغری می‌داند کدام یک از بچه‌ها شب‌ها کابوس می‌بیند و مثل بید می‌لرزد و دلش می‌خواهد کسی صدایش بزند «آرام باش، ما اینجاییم.»، می‌داند کدامشان آرزو دارد با معجزه‌ای شفا بگیرد و داماد شود، می‌داند کدام دلش می‌خواهد برود مشهد و کدام یکی از غربتش در لحظه تحویل سال، غمگین شده و باور کرده دیگر کسی به ملاقاتش نخواهد آمد. «گاهی باید زبان‌شان را ترجمه کنی.... ما فقط رنگ لباس‌هایمان با هم فرق دارد وگرنه همه از یک جنسیم.»
از پرستارها درباره نوروز می‌پرسم، هر دو از سفره هفت‌سینی تعریف می‌کنند که وسط سالن می‌اندازند و کارمندان مرکز و جانبازها دورش جمع می‌شوند و گوش به زنگ «یا مقلب‌القلوب والابصار» می‌مانند.اصغری از خاطره نوروزهای گذشته حرف می‌زند. همه مراسم سال‌تحویل ـ که ما ایرانی‌ها برایش لحظه‌شماری می‌کنیم ـ یکی 2 دقیقه بیشتر نیست، اما بعضی از کارکنان مرکز، خانواده‌هایشان را وقت تحویل سال به بیمارستان می‌‌آورند تا همان یکی 2 دقیقه را هم با بچه‌هایی که مرخص نشده‌اند و تنها مانده‌اند، شریک شوند.
اشکش را پنهان می‌کند «تا وقتی کسی از جنس بچه‌ها نباشد، نمی‌تواند به آنها کامل و درست خدمت کند، باید تجربه‌هایشان را لمس کرده باشی تا بفهمی چه احساسی دارند. مثل همین حالا که من نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، شاید اگر روان‌شناسی غریبه و خارج از مرکز مرا می‌دید می‌گفت این آدم کنترل احساسی ندارد. اما او چه می‌داند این احساس، تا چه حد عمیق است؟»نرسیده به حیاط یکی از جانبازها پی‌ام قدم تند می‌کند: «باز هم بیا، به ما سر بزن.» رو بر می‌گردانم تا او و همرزم‌هایش را که بدرقه‌ام آمده‌اند ببینم، نمی‌دانم چند تا از آنها برای نوروز به خانه بر‌می‌گردند تا سفر بروند، تلویزیون تماشا کنند، عیدی بگیرند، با مهمان‌ها گپ بزنند یا.... نمی‌دانم کدام یکی آنقدر تنها شده است که لحظه سال‌تحویل در بیمارستان بماند و سر سفره هفت‌سینی که در یکی از سالن‌ها انداخته می‌شود، بنشیند.
از در سبز فلزی که می‌گذرم، وارد دنیای دیگری شده‌ام، دنیایی که در آن، جنگ تحمیلی برای خیلی‌ها ، بیش از 2 دهه پیش، تمام شده است.

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


اگر در اقلیتی ناچیز نبودند، هزار باره کار تمام شده بود ...

 اگر در اقلیتی ناچیز نبودند،

 هزار باره کار تمام شده بود ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


  یک استاد دانشگاه در آمریکا که هفته گذشته برای شرکت در همایشی درباره جنبش اشغال وال استریت به تهران سفر کرده است ، پس از بازگشت به آمریکا نتایج مشاهدات خود از این همایش را بیان کرد.
به گزارش عصر ایران
خانم " هیثر گاوتنی " استاد جامعه شناسی در دانشگاه فوردهام نیویورک که هفته گذشته به همراه 3 استاد دیگر آمریکایی برای شرکت در همایش دو روزه " واکاوی جنبش فتح وال استریت " به تهران سفر کرده بود پس از بازگشت به آمریکا اظهار داشت که در این همایش سخنانی شنیده است که برایش عجیب بود و مغایر با واقعیت های جامعه آمریکا و جنبش وال استریت بوده است.
این استاد دانشگاه که خود نیز از فعالان جنبش اشغال است ، به فاکس نیوز گفت : " وقتی در ابتدا دعوت نامه دریافت کردیم درباره انگیزه ها و اهداف برگزار کنندگان این همایش شک و تردید داشتیم اما وقتی 30 سوال اصلی این همایش را دیدیم به این نتیجه رسیدیم که برگزار کنندگان یک پروژه مشروع و معقول برای بررسی این پدیده دارند ودعوت به شرکت در این همایش را پذیرفتیم.
با این حال این استاد دانشگاه آمریکایی می افزاید که
در جریان همایش سخنرانی هایی شنیده است که از نظر او کاملا با آنچه که در جامعه آمریکا می گذرد مغایر است و حاکی از عدم شناخت و سوء برداشت عمیق برخی اساتید و صاحب نظران ایرانی از وضعیت و اهداف جنبش اشغال وال استریت در آمریکاست .
وی در ادامه
با اشاره به برخی برداشت ها از ایران درباره اینکه این جنبش " پایانی برای آمریکا " و یا " پایانی برای نظام سرمایه داری " است افزود : این جنبش بر ضد آمریکا نیست بلکه بر ضد نابرابری های اقتصادی و سیاسی است و در پی براندازی نظام لیبرال سرمایه داری نیست بلکه در پی اصلاح نابرابری هاست .
وی گفت : " من فکر نمی کنم هیچ کدام از ما فعالان این جنبش بر این باور باشیم که این جنبش برای نابودی نظام سرمایه داری است اما قطعا این جنبش می تواند نشانگر وجود برخی مشکلات درون این سیستم باشد ...
ما یک نابرابری عمیق سیاسی و اجتماعی داریم .
خانم گاوتنی افزود :
برگزار کنندگان همایش تلاش داشتند تا تایید برداشت های خود از جنبش اشغال وال استریت را از زبان ما بگیرند .
این استاد دانشگاه آمریکایی در پاسخ به سوال فاکس نیوز درباره اینکه وقتی چنین شرایطی برای این همایش برقرار بوده چرا این دعوت را پذیرفته ؟ گفت :
کمترین فایده حضور ما در این همایش این بود که تلاش کردیم با ارایه اطلاعات صحیح سوء برداشت آنها را برطرف کنیم.
وی افزود :
یکی از سوء برداشت های ایرانیان از این جنبش این است که رسانه های آمریکایی به این جنبش بسیار دید منفی دارند و حتی رسانه های آمریکایی قادر به پوشش واقعی آنچه که درون این جنبش می گذرد ، نیستند.
این استاد دانشگاه در ادامه افزود که ایرانیان و دانشجویان ایرانی بسیار کنجکاو بودند تا درباره نحوه زندگی در جامعه آمریکا اطلاع کسب کنند.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


مطرح شدن رقیب، محاسبات تندروهای افراطی را خراب میکند ...

 

 مطرح شدن رقیب، محاسبات

 تندروهای افراطی را خراب میکند ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


   صادق زیباکلام فعال سیاسی اصلاح‌طلب و استاد علوم‌سیاسی دانشگاه تهران در گفت‌و‌گو با فارس، گفت:
بسیاری از اصلاح‌طلبان و طرفداران آنان و بسیاری از معترضین و منتقدین دیگر پس از اعلام خبر رأی دادن خاتمی از این حرکت وی آزرده خاطر شدند و از وی گلایه‌مند شدند که چرا در انتخابات شرکت کرده و رأی داده است.
 البته این گله‌مندی از هاشمی کمتر بود اما بسیاری به خاتمی حمله کرده و این عمل وی را پشت کردن به اصلاح‌طلبان از جمله پشت کردن به بسیاری از دوستانش که گرفتار هستند، تعبیر کردند.
 اعتراضات به خاتمی را نمی‌پذیرم و معتقدم خاتمی و هاشمی‌رفسنجانی چاره‌ای جز رای دادن نداشتند.
 رأی ندادن خاتمی یا هاشمی با شرکت نکردن اصلاح‌طلبان دیگر در انتخابات تفاوت دارد.
شرکت نکردن خاتمی یا هاشمی در انتخابات به معنای آن بود که آنان عملاً از دایره نظام بیرون آمده‌اند.
 کسانی که به خاتمی اعتراض می‌کنند که چرا رأی داده متوجه شرایط و موقعیت وی نیستند.
 اتفاقاً بسیاری عناصر و شخصیت‌های تندرو و رادیکال اصول‌گرا دلشان می‌خواست خاتمی و هاشمی در انتخابات شرکت نمی‌کردند تا آن‌گاه بتوانند آنان را کاملاً از نظام کنار بگذارند در حالی که همه تلاش خاتمی، هاشمی و سایر منتقدین و اصلاح‌طلبان باید این باشد که درون نظام باشند و عرصه نظام را خالی نکنند.
 هر قدر چهره و شخصیت‌های واقع‌گرا، اصلاح طلب، معتدل و میانه‌رو از نظام فاصله بگیرند و بیرون بیایند، جای آنها را افراد تندرو و افراطی می‌گیرند که ظرف سال‌های گذشته شاهد بسیاری از عملکردها و سیاست‌های آنها بوده‌ایم.
 هاشمی و خاتمی باید با همه وجود درون نظام باقی بمانند. اکنون پنج سال ریاست آقای هاشمی بر مجمع تشخیص مصلحت نظام پایان یافته و نمی‌شد آقای هاشمی در انتخابات شرکت نمی‌کرد چون به وی پشت می‌کردند و در عین حال ما متوقع بودیم وی همچنان بر مسند ریاست مجمع باقی بماند مگر آن که منتقدین بگویند اعتقادی بر بودن آقای هاشمی بر ریاست مجمع ندارند و بودن یا نبودن چهره و شخصیت معتدل و واقع‌بینی مثل هاشمی در ریاست مجمع فرقی نمی‌کند.
استاد علوم‌سیاسی دانشگاه تهران تصریح کرد:
منتقدین و معترضین شرکت هاشمی یا خاتمی در انتخابات متوجه نیستند که اگر آنان در انتخابات شرکت نمی‌کردند چه بسا جای هاشمی را در مجمع یک روحانی تندرو و رادیکال اصول‌گرا می‌گرفت البته هنوز هم ممکن است این اتفاق بیفتد اما نباید دستی دستی عرصه را بر حریف واگذار کنیم.
 هاشمی‌رفسنجانی و خاتمی باید در نظام بمانند و با بودن و حضورشان در نظام بر روند دموکراسی در کشور کمک کنند. فراموش نکنیم راه رسیدن به دموکراسی بسیار دشوار است و خیلی وقت‌ها باید عقب‌نشینی کرد تا بتوان بعداً به جلو رفت. نباید با یک غوره سردی‌مان شود و با یک مویز گرمی. خیلی وقت‌ها تصمیمات برای یک رهبر سیاسی چندان آسان و جالب نیست اما برای به جلو رفتن چاره‌ای جز برداشتن آن گام‌ها نیست.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


\خان-دایی-جون\ دوره-ات به سَر اومده ...

 "خان-دایی-جون" دوره-ات به سَر اومده ...

برای مرجع روی عنوان کلیک کنید


   در روزگاری که رفتن به جنگ ملت ها و یا از نگاهی دیگر دفاع ملت ها دیگر کمتر با توپ و تانک است و نبرد خلاصه می شود در فعالیت های سایبری و رسانه ای و صد البته فضای نبرد هم از خاکریز جبهه ها و سنگربندی ها منتقل شده است به روی پشت بام ها و دیش ها و آنتن های گیرنده و سیگنال های تلویزیونی ، این یک تراژدی خواهد بود اگر یک ملت از سلاح و زمین نبرد کم بیاورد و ضعفش آنچنان عیان شود که با چند حرکت تاکتیکی بی آنکه بفهمد یا خوب درک کند آنچنان مقهور فرهنگ و حتی بی فرهنگی ملل متخاصم شود که خیلی راحت و زود بتوان بر شیپور پایان کارزار البته به سود دشمن دمید .

زیاده سیاه نمایی نکرده ایم ! اگر بگوییم آنچه آمد شرحی است بر حال زار این روزهای ما.

ژنرال های رسانه ای ما یا همچنان در فضای دهه 60 و 70 سیر می کنند و یا هنوز به این باور نرسیده اند که حالا آنان در صف نخست نبردند.

حالا که شب ها فارسی وان و من و تو و بی بی سی برایمان در باکس های متعدد خوراک تهیه می کنند یکی آکادمی موسیقی آن خواننده کاباره های قبل از انقلاب راه انداخته و یا زنان و مردان غریبه را به خانه یکدیگر به شب نشینی می فرستد یا آن بنگاه سخن پراکنی آنقدر خبرهایش را به صورت حرفه ای تکرار می کند که دیگر باورمان می شود که اسد دیکتاتور است و اوباما فرستاده نجات از سوی خداوند متعال یا آن دیگری که آنقدر خیانت های زن و شوهری را به رخمان می کشد که کم کم یادمان می رود که اینجا ایران است و ما مسلمان! رسانه ملی ما اما هنوز در دهه 60 و 70 سیر می کند و همچنان بر این اندیشه استوار که با "نصر الله رادش و سعید آقاخانی "ساعت خوش راه بیاندازد" و با خان دایی جون خان دایی جون مردم را میخکوب مانیتور تلویزیون کند.

هنوز فکر می کنند با این سریال هایی که نام طنز دارند و ما البته هر چه گشتیم چیزی جز حرف های بی ربط و شوخی هایی که صدها بار در فیلم ها و سریال های دهه هفتاد دستمالی شده اند چیزی ندیدم می توانند به نبرد آن رسانه ها بروند.

یا سریال هایی می سازند که عالم و آدم را از هرچه هست و نیست سیر می کنند و هر شب مردم دستمال به دست را به پاک کردن گوشه چشمانشان مشغول می سازند و دست آخر آنچنان شور ماجرا در می آید که 30 قسمت پایانی را قیچی می کنند و با ماستمالی سرو ته برنامه را هم می آورند و یا اینکه مثلا طنز می سازند و عالم هنر را درباره مفهوم طنز و طنازی به شکی عظیم فرو می برند.

در این میان البته تمام انتقادها هم روی یخ نگاشته می شوند و هیچ وقت و هیچ کجایی توفیقی از جنس توجه نمی یابند که لابد همه سیاه نمایی می کنند و مقصودشان سیاسی است.

حالا این چه انتظاری است که می خواهند مردم به آن برنامه های باکس بندی شده بر روی حساب و کتاب ،توجه نکنند و سریال های 3 ریالی وطنی را ببینند خود یک طنزی است که اگر طنازان رسانه ملی بر اساس آن برنامه بسازند بی شک مخاطبانی بیش از حد تصور و یا لااقل بیش از 2 سریال مثلا طنز شب های اخیر خواهد داشت.

شاید هم اگر بخواهیم خوش بین باشیم ذهنشان فارغ از این تفکر است که اگر برنامه ها برنامه های خوبی باشد و بر اساس متون فاخر و حرفه ای دیگر نیازی به برادران محترم ناجا نیست که خطر به جان بخرند و با راپل دیش ها را از پشت بام ها جمع کنند که اگر آنچنان که نوشتیم شود و رویایمان محقق گردد خود مردم دیش ها را از پشت بام ها پرت خواهند کرد.

ناگفته پیداست که این سریالها اگر چه لقب و صفت 3 ریالی یافته اند اما بودجه های صدها میلیونی را به خود اختصاص داده اند.
نکته آخر اینکه می دانیم این نقد نیز چون سایر نقدها بر روی یخ نوشته شده است اما گفتیم که گفته باشیم.همین!

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی