سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

از این آقا پُـر-رو-تـَر هم داریم؟! ...


برای مرجع وَ عنوان اولیه متن، به عنوان فوق اشاره کنید

 اعتدال: این پرونده کوتاه ولی خواندنی را تقدیم می کنیم به همه آدم های دردچشیده ای که هر روز با پرروهای زیادی سروکله می زنند. دم بر نمی آورند و مثل خوره روح و جانشان ذره ذره از بین می رود!
به گزارش همشهری جوان، اصلا تیترش را باید بگذاریم: «اندر آسیب شناسی سنگ پای قزوین»، «با عشق، تقدیم به پررویان جهان»، یا همچین چیزی! مهم این عناوین پرطمطراق و تیترهای وسوسه کننده نیست، نکته در اخلاق (یا ضد اخلاقی) است که روز به روز بین بخش بزرگی از ما گسترده شده
و انگار که به این باور رسیده ایم کارها بدون «آن» پیش نمی رود.
تا وقتی هم که همه درگیر و گرفتار مشکلات اقتصادی و چالش های سیاسی اند، طبیعی است که کسی توجهی نکند به بیماری مسری ای که بین مان منتقل می شود و گسترده. پس ما هم خودمان و خودتان را خسته نکردیم (!)، سراغ دردشناس و جامعه شناس و اینها نرفتیم، یک نگاه تند و سرسری انداختیم به اتفاقاتی که دور و برمان می افتد و بی خیالی طی می کنیم. به رفتارهایی که در خیلی جاها می بینیمشان و از سر اجبار کم رویی فراموششان می کنیم.
با همه اخلاص و کم رویی، این پرونده کوتاه ولی خواندنی را تقدیم می کنیم به همه آدم های دردچشیده ای که هر روز با پرروهای زیادی سروکله می زنند. دم بر نمی آورند و مثل خوره روح و جانشان ذره ذره از بین می رود!
نکته: البته در این بین، انسان هایی (اغلب خبرنگار) هم هستند که به دلیل شغل و حرفه شان مجبورند با چنین نقابی روزگار بگذرانند. هر چند نمونه های آزمایشگاهی خوبی بودند برای پرونده ما ولی خب باید برای موفقیتشان هورا کشید...!
یعنی اعتماد به نفس ات تو حلقم
پرروها پیشرفت می کنند! حالا دیگر می شود این حرف را بی هیچ تردیدی برزبان آورد. پرروها موفق می شوند. کافی است به دور و برتان نگاه کنید. اغلب کسانی که توانسته اند پله های ترقی را دوتا یکی بالا بروند، آنهایی که به شهرت و ثروت - یعنی تنها فاکتورهای نشاندهنده موفقیت در جامعه امروز – در سریع ترین زمان ممکن چنگ انداخته اند، پرروها هستند.
پرروها هم یعنی کسانی که می توانند به راحتی دروغ بگویند، می توانند خیلی سریع خود را با هر جمع و فضایی، و به خصوص با هر آدم مشهور و هر مدیری، هماهنگ کنند و خودمانی شوند؛ کسانی که به توانایی هایشان اهمیت نمی دهند و اصلا چنین چیزی را قبول ندارند.
کسانی که همیشه خود را و کار خود را – هر چه که می خواهد باشد – فوق العاده ارزیابی می کنند و برای عنوان کردن چنین مساله ای هیچ خجالتی به خود راه نمی دهند
و کسانی که از هر دری می گذرند، تحقیرها و توهین ها را اصلا به روی خود نمی آورند و همیشه آماده اند تا با آنها مصاحبه کنید! برای چی؟
برای اینکه به شما از موفقیت هایشان بگویند!
نمونه این دسته از آدم ها را به راحتی می توانید در اطراف خودتان پیدا کنید. کسانی که توی رویتان زل می زنند و چنان دروغ های بزرگی به شما می گویند که زبانتان بند می آید. دروغ هایی که از فرط بزرگ بودن اصلا قدرت انکارش را ندارید.
کجا دنبالشان بگردیم؟
همه جا! سر کلاس دانشگاه، پرروترها به راحتی می توانند خود را به استاد نزدیک کنند. با او صمیمی شوند و درس هایشان را با کمترین زحمت پاس کنند. سر کار، پرروترها خیلی سریع جایی برای خود در دل مدیر باز می کنند. آنها خیلی راحت مجیز می گویند و همان چیزی به نظر می رسند که سیستم می پسندد.
برای اینکه درباره تجربه های نداشته شان مانور بدهند، هیچ استرسی نخواهند داشت و دقیقا همان حرف هایی را می زنند که آقای مدیر یا مسوول می خواهد.
پرروترها می توانند در روز روشن هر حقیقتی را انکار کنند و چنان قاطع و بدون خجالت این کار را انجام بدهند که به همه باورها و دانسته هایتان شک کنید.
با احترام به همه دوستان، می خواهم بگویم عده ای از مجریان و عده ای از گزارشگران تلویزیون تجسم این فرهنگ اند. اصلا تعریف مجری گری همین است: باید بتوانی زل بزنی توی دوربین و جوری با اعتماد به نفس حرف بزنی که نفس بیننده هایت بند بیاید.
باید از سوپرمنی که می بینند کف کنند. هر وقت لازم شد باید اشک به چشم بیاوری و در مورد هر موضوعی جوری باید اظهارنظر کنی که انگار تمام کتاب ها دنیا را در این زمینه خوانده ای. هر سوالی را باید جوری بپرسی که انگار مهمترین سوال دنیاست و هر بار باید جوری به طرف دوربین برگردی و پلک بزنی که انگار بیننده هایت یک دنیا احساس را دارند در عمق چشم هایت می بینند و بعد آن بالا را نگاه کردن ها.
آن ابرو چرخاندن ها. مجری ها ته اعتماد به نفس اند و آنقدر رویشان زیاد است که اگر دلشان بخواهد، می توانند همه این اداها را پس از اجرا به مسخره بگیرند؛ با نهایت غرور بگویند که اینها همه بازیگری است یا
اگر دلشان بخواهد می توانند به تو بگویند که با همه آن حرف های ریاکارانه ای که زده اند عمیقا ایمان دارند و تمام زندگی شان را همین طوری زندگی کرده اند!
مجری ها طوری از خصایص اخلاقی حرف می زنند و خود را غیرعادی نمایش می دهند که بیننده ها عاشقشان می شوند. همه فکر می کنیم آنها بی عیب و ایرادترین موجودات روی زمین اند بس که خوب ادا درمی آورند اما آنها، قریب به اتفاقشان، مطلقا چیزی نیستند که جلوی دوربین می شود دید، آنها فقط قادرند این نمایش دروغین را با این جسارت بدهند چون پررو هستند!
یک روایت شخصی
در یکی از روزهای تابستان با عده ای از دوستان برای صرف ناهار جمع شده بودیم. بچه های دانشگاه بودند و پس از چند سال، عین فیلم ضیافت دوباره همدیگر را پیدا کرده بودیم. دوتایشان هم از خارج کشور آمده بودند و بیشتر حرف ها حول تغییرات این سال ها و تفاوت ها می چرخید.
دوستمان مجید، مهندس نفتی که چند سال است مقیم انگلیس است، درباره مدرسه بچه هایش نکته های جالبی تعریف می کرد. مجید می گفت چیزی که بیشتر از همه در مدارس انگلیس و به خصوص در کلاس های پایین تر به چشم می خورد، اصرار برای این است که بچه ها اجتماعی بار بیایند و بتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
مجید می گفت هر بچه ای نهایتا هر دو هفته یک بار باید در مقابل عده زیادی از همکلاسی هایش و والدین کنفرانس بدهد و درباره موضوعی صحبت کند. می گفت این اصرار برای این است که بچه ها بتوانند مشکلاتشان را مطرح کنند. سوال هایشان را بپرسند و روی پای خود بایستند.
بچه ها باید استقلال پیدا کنند و باد بتوانند هر موضوعی را در مدرسه با مدیران و مربیانشان در میان بگذارند، باید بتوانند اعتراض کنند، باد آموزش ببینند که بدون نیاز به والدین جای خود را در جامعه پیدا کنند و منزوی، بزرگ نشوند.
مهندس این حرف ها را می زد و ما داشتیم به تفاوت آن محیط و دغدغه اهیش با محیط خودمان فکر می کردیم. به اینکه عده ای از ما هنوز هم برای سوال پرسیدن سر کلاس چقدر خجالت می کشیم. از خاطرات و روحیاتی می گفتیم که حتی سر کلاس دانشگاه هم ما را از انتقاد و پرسیدن باز می داشت.
هر چه بیشتر حرف می زدیم، بیشتر به این نتیجه می رسیدیم که این روحیه اجتماعی چقدر در فضای مدارس بی اهمیت است و نتایج آن چقدر اسفبار.
تقریبا همه هم متفق القول بودیم که جامعه ایرانی جامعه ای با اعتماد به نفس پایین است.
«نه» گفتن برایمان سخت است و البته این وسط پرروها خیلی راحت می توانند از همه موانع رد شوند. تردید نداشتیم که پررو بودن با داشتن اعتماد به نفس فرق دارد.
امپراتوری پرروها
به نظر خیلی از دهه پنجاهی ها و چهلی ها، متولدین دهه شصت مظهر بی مسئولیتی و بی خیالی اند. اغلب متولدین این دهه نه در کار جدی اند، نه مسائل اجتماعی و فرهنگی را به جایی شان حساب می کنند و نه – جز پولدار شدن، اگر آن را مهم محسوب کنیم – دغدغه مهمی دارند.
اگرچه همین نسل هم، که تقریبا همان نسل سومی ها می شوند، به خاطر رشد در محیط آموزشی بسته ای که در آن سوال کردن یک جور سرکشی و بی احترامی محسوب می شود، باز هم اعتماد به نفس طبیعی ندارند. یعنی باز هم بخش بزرگی از این جمع را غیراجتماعی ها تشکیل می دهند و بخشی را هم البته پرروها.
پرروها یعنی همان گروه فرصت طلبی که از خودشان چیزی برای ارائه ندارند، که ماهیت شخصی و کاراکتر ندارند اما در هر لحظه می توانند خود را به هر شکلی که لازم باشد عرضه کنند. با کمی اطلاعات می توانند در هر زمینه ای صاحب نظر باشند و با عزت نفس و تواضعی که ندارند و البته با غروری که دارند و خودشان را دست بالا می گیرند، می توانند بدون اینکه کم بیاورند، هر جایگاهی را تصرف کنند و هر کاری را از ارزش ساقط کنند.
الان به راحتی می توانید بعضی هنرپیشه ها و کارگردان ها را در سینما ببینید که ادعایشان از رابرت دنیرو و اسکورسیزی هم بیشتر است اما حاصل کارشان افتضاحی بیشتر نیست.
می توانید در رده های مدیریتی تا بالاترین درجه را نگاه کنید و چهره های پررویی را ببینید که ادعایشان این است که حتی مسوولیت یک کشور و یک قاره هم برایشان کم است، اما در کار روزمره خود هم مانده اند.
پررویی شاید اشکالی نداشته باشد و بشود با آن تفریح کرد، مشکل جایی پیش می آید که این روحیه تبدیل می شود به روحیه غالب و برنده، که می شود فاکتور موفقیت.
پررویی یعنی کارگردان جوانی که دوتا فیلم فاجعه ساخته، حالا ادعایش این است که در پروژه بعدی می خواهد یک پروژه میلیاردی را کلید بزند. گریه آور ماجرا این است که او با همین روحیه می تواند بودجه های میلیاردی را از مراکز مختلف بگیرد و فیلم پشت فیلم پیش برود.
فاجعه پشت فاجعه. بدبختی جایی است که به یک جوان یک میلیارد تومان – و پس از تکذیب گفته شد 500 میلیون تومان – داده اند تا به عنوان اولین تجربه اش، فیلمی را کارگردانی کند که خودش هم با خنده می گوید نمی داند مستند است یا داستانی!
آن همه اعتماد به نفسی که قبول کرده این کار را به عهده بگیرد یک طرف،
آنهایی را که کار را به دست چنین پدیده هایی می دهند را کجای دلمان بگذاریم؟ اطرافمان پر از این داستان هاست. کاش داستان بود. الان زندگی همین است. انگار با تکیه بر شایستگی ات نمی توانی به جایی برسی.
انگار بدون ریاکاری و پشت هم اندازی و پررویی نمی توانی. انگار امپراتوری پرروهاست. شما فکر می کنید با خواندن این مطالب و پرونده اخم به ابروی هیچ کدامشان می آید؟ عمرا! برمی گردند به شما می گویند: «واقعاها! بعضیا خیلی پرروئن!»
پرروهای اساسی سینما و تلویزیون را می شناسید؟!
کاراکترهایی که بارها دیده ایم
چه انتظاری دارید؟ سر و کله پرروها بنا بر ذاتشان همه جا پیدا می شود؛ بالاخص در سینما و تلویزیون. با این تفاوت که پرروهای سینما و تلویزیون نسبت به پرروهای حاضر در اجتماع می توانند روی اعصاب تعداد بیشتری از انسان ها پیاده روی کنند و دایره تاثیرگذاری شان بیشتر است.
ایرج (بهرام رادان) | بی پولی
نهایت پررویی، منتها در نقطه مقابل شخصیت ناصر همین کاراکتر مهم و اساسی پایین صفحه!). پررویی شخصیت های مانند ایرج از عزت نفس بیش از حد و کاذب آنها نشات می گیرد. بیایید چند چشمه از پرروبازی های ایرج را با هم مرور کنیم.
ایرج از شرکت اخراج می شود؛ به شدت محتاج پول است، ولی در حالی که تظاهر می کند کار همه جا برایش ریخته با تندی از شرکت بیرون می آید که هیچ، مبلغ به دست آمده از تسویه حساب را هم به عنوان انعام در جیب مستخدم شرکت می گذارد و می زند بیرون!
آیا در صحنه ای دیگر علی رنجه (دوست مفلوک و در انتظار ازدواج ایرج) که پس انداز ازدواجش را به ایرج قرض داده و بعد از مدت ها می خواهد با بدبختی آن را پس بگیرد. ایرج پول را پس می دهد اما شخصیت رنجه را له و لورده می کند، فلاکتش را به بدترین شکل توی سرش می کوبد و نیش و کنایه های واقعا دردناکی نثارش می کند.
داود (سید جواد رضویان) | پاورچین
یکی از آن رندها و پرروهای دوست داشتنی روزگار که در عین حال حسابی حرص آدم را درمی آورد. جنس پررویی داوود به جنس وقاحت جری کارتون تام و جری پهلو می زد؛ نوعی پررویی توام با مظلوم نمایی داونه از همان بدو ورود خودش را کاراکتری مظلوم و بدبخت جلوه داد اما به تدریج رگ برره ایش چنان متورم شد که دمار از روزگار فرهاد و سایر کارکنان شرکت درآورد.
رندی مِلو (!) و زیرپوستی او در قسمت های نخست کم کم تبدیل شد به نوعی پررویی تمام عیار تا جایی که برای مدتی خانه فرهاد را هم غصب کرد و جایش را در شرکت گرفت!
سیامک (افشین سنگ چاپ) | کوچه اقاقیا
یکی دیگر از دست پرورده های رضا عطاران و نسخه متمدن تری از شخصیت ناصر. او رفیق عاطل و باطل فرامرز (رضا عطاران) بود و همیشه در منزل آنها ولو. در بی ادبی و کثیفی ظاهری رو دست نداشت، خیلی زود پسرخاله می شد و سر شوخی را با جمیع اعضای خانواده (حتی نصرت خان) باز می کرد.
وقتی وقاحت را به اوجش رساند و به شکل غیرمودبانه ای از گلچهره خواستگاری کرد، نصرت خان به نقطه انفجار رسید و ضمن نواختن چکی آبدار در گوش او گفت: بی حرمت!؟
ناصر (رضا عطاران) | ترش و شیرین
یکی از وقیح ترین و پرروترین کاراکترهای تمام ادوار سینما و تلویزیون که آثار مخربش هنوز از ذهن علاقه مندان کارهای رضا عطاران پاک نشده. سمبل وقاحت، فقدان عزت نفس و بی شخصیتی مُلهم از تنفر. نمونه بارز انسانی که از در بیرونش می کنند و از پنجره وارد می شود. چترباز و آویزان این و آن. انگل جامعه. مقاوم در برابر تمام توهین ها. بی کار و بی عار. لکه ننگ بشریت. از آن دسته آدم هایی که حضورشان در یک فامیل ممکن است کل دودمان را به خاک فنا دهد. عطاران جوری شخصیت ناصر را ساخته و پرداخته و بازی کرد که جای هیچ شک و شبهه ای در توانایی هایش برای به تصویر کشیدن شخصیت های ولنگار جامعه باقی نگذاشت. مطمئنم حتی همین الان که کاراکتر ناصر را در ذهنتان تصور کرده اید، تمام اعصاببدنتان به شدت در حال ارتعاش و آماده باش درآمده! (عطاران چند بار دیگر بخش هایی از این شخصیت منحوس را در فیلم های دیگر بازی کرد ولی هیچ کدامشان اصل جنس نشدند)

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 
برچسب ها: گرفتار مشکلات اقتصادی و سیاسی، پرروها پیشرفت می کنند،