مَـــرد ِ حـُـــر ...
بسم الله الرحمن الرحیم
مَـــرد ِ حـُـــر ...
مرد حُر محکم ز و ِرد ِ «لاتخف» / ما بمیدان سر بجیب، او سَر به کف
مرد حر از لااله روشن ضمیر / می-نگردد بنده? سلطان وُ میر
مرد حر چون اشتران باری برد / مرد حر باری برد خاری خورد
پای خود را آنچنان محکم نهد / نبض رَه از سوز او بر می جهد
جان او پاینده تر گردد ز موت / بانگ تکبیرش برون از حرف وُ صوت
هر که سنگ راه را داند زُجاج / گیرد آن درویش از سلطان خراج
گرمی طبع تو از صهبای اوست / جوی تو پرورده? دریای اوست
پادشاهان در قباهای حریر / زرد رو از سهم آن عریان فقیر
ِسرّ ِ دین ما را خبر ، او را نظر / او درون خانه ما بیرون در
ما کلیسا دوست ، ما مسجد فروش / او ز دست مصطفی پیمانه نوش
نی مغان را بنده ، نی ساغر بدست / ما تهی پیمانه، او مست الست
چهره گل از نم او احمر است / ز آتش ما دود او روشنتر است
دارد اندر سینه تکبیر اُمَم / در جبین اوست تقدیر امم
قبله? ما گه کلیسا ، گاه دیر / او نخواهد رزق خویش از دست غیر
ما همه عَبد فرنگ، او عبدُهُ / او نگنجد در جهان رنگ وُ بو
صبح وُ شام، ما به فکر ساز و برگ / آخـِر ما چیست تلخیهای مرگ
در جهان بی ثـُبات او را ثبات / مرگ، او را از مقامات حیات
اهل دل از صحبت ما مُضمحل / گل ز فیض صحبتش دارای دل
کار ما وابسته? تخمین وُ ظن / او همه کردار وُ کم گوید سخن
ما گدایان، کوچه گرد وُ فاقه مست / فقر او از لااله تیغی بدست
ما پر کاهی اسیر گرد باد / ضربش از کوه گران جوئی گشاد
مَحرم او شو ز ما بیگانه شو / خانه ویران باش وُ، صاحب خانه شو
شـِکوه کم کن از سپهر گرد گرد / زنده شو از صحبت آن زنده مرد
صحبت از علم کتابی خوشتر است / صحبت مردان حـُر آدم گر است
مرد حـُر دریای ژرف و بیکران / آب گیر از بحر وُ نی از ناودان
سینه? این مردمی جوشد چو دیگ / پیش او کوه گران یک توده ریگ
روز صلح آن برگ وُ ساز انجمن / هم چو باد فرودین اندر چمن
روز کین آن مَحرم تقدیر خویش / گور خود می کندَد از شمشیر خویش
ای سرت گردم گریز از ما چو تیر / دامن او گیر و بیتابانه گیر
می-نَروید تخم دل از آب وُ گل / بی نگاهی از خداوندان دل
اندر این عالم نـَیـَرزی با خسی / تا نیاویزی بدامان کسی
« اقـبال لاهـوری »
تهیه وَ تدوین :عـبـــد عـا صـی