سر به ولیعهدی دوُنان نسپارم ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سر به ولیعهدی دوُنان نسپارم ...
یا آنکه بخوانید به بالین پسرم را / یا بر سر زانو بگذارید سرم را
شب تا به سحرچشم به راهم که نسیمی / از من ببرد سوی مدینه خبرم را
کی باور من بود که از آن حرم پاک / یک روز جدا گردم وُ بندم نظرم را
مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار / در سایه اندوه نشاندم پسرم را
هنگام خدا حافظی از شهر،عزیزان / شستند به خوناب جگر رهگذرم را
گفتم همه در بدرقه ام اشک ببارند / شاید که نبینند از آن پس اثرم را
دامانم از این منظره پر اشک شد اما / گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را
باکس نتوان گفت ولیعهدی مأمون / خون کرده دلم را وُ شکسته کمرم را
من سر به ولیعهدی دوُنان نسپارم / بگذارم اگر بر سر این کار سرم را
تهمت زچه بندید به انگور، که خون کرد / هم صحبتی دشمن دیرین جگرم را
آفاق همه زیر پر رأفت من بود / افسوس بدین جرم شکستند پرم را
آن قوم که در سایه ام آرام گرفتند / دادند به تاراج خزان برگ وبرم را
بشتاب بدیدار من ای گل که به بویت / تسکین دهم آلام دل در به درم را
روزم سپری شد به غم،اما گذراندم / با یاد تو ای خوب،شبم را سحرم را
«محمد جواد غفورزاده(شفق)»
عکس، تهیه وَ تدوین :عـبـــد عـا صـی