سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

دیدی از تو زبل تر هم هست!

 

 

    دیدی از تو زبل تر هم هست!

ملوک سلطان ، واقعا سلطان محله بود وُ بدون وجود عزیزش ، انگار حکومت نظامی وُ

خاموشی وُ سکوت رو ، از آسمون یک-هو میریختن تو محله. نور به قبرش بباره ...

یه بار که کتاب این شیطون پرستا وُ این فرقه های مذهبی-ای که عین قارچ جادو ،

اینجا وُ اونجا قد علم میکنن ، رو خونده بود وُ بسرش زده بود که سربسرشون بذاره.

تعریف میکرد که تازه ته ِ قابلمهء لبو-شونو در آورده بودن که چشمش به آب خون-رنگ

ته ِ ظرف میخوره وُ فورا اونو رو سر وُ بدن گربه ای که بغلش لمیده بوده ، خالی میکنه!

اتفاقا شب چاردهم ماه بوده وُ وقت آزمایش چیزائی که از شیطون پرستا خونده بوده.

نصفه شب ، بعد از ساعت دوازده گربهء مادر مرده رو با همون وضع ظاهرا خونی ،

می بره رو پشت بوم خونه-اش وُ شروع میکنه به خوندن « و ِرد » هائی که یاد گرفته

بوده ؛ گربهء بیچاره-رم که با یه نخود تریاک خوابش کرده بوده ، سر ِ دست رو هوا بلند

کرده وُ مثلا بعنوان اولین قربونی در راه شیطون ، نشون میداده! ...

تشریف فرمائی جناب شیطون به درازا میکشه وُ ملوک سلطان هم یواش یواش

چُرتش میگره وُ رو پشت بوم و ِ لــو میشه.

نزدیکیای خروس خون صبح ، داد وُ هواری تموم محله رو میگیره که « مردم به دادم

برسین ، منو از چنگ این قاتل خلاص کنین!؟ آی مسلمونا کُـم مَ  َ  َ ــک! ». پشت

بومای اونوقتا هم راحت به هم راه داشته وُ به یک آن مردم میان بالا وُ بطرف صدائی

که کمک میخواسته. نزدیک که میان ، می بینن که ملوک سلطان با یک وضعیت

ترسناک وُ دست وُ لباس خونین ، انگاری که تازه از پارتی « بالماسکه » اومده! با یه

دستش محکم زانوی دزده رو بغل کرده ، با دست دیگه-اش گربهء خون آلود کذائی رو

گرفته ، وَ هی میگه « دیدی از تو زبل تر هم هست! از دست ِ من میخواسّی فرار

کنی » !!! یارو هم با تقریبا دو متر قدش از ظاهر ملوک سلطان ، انقدر ترسیده بود که

رنگش عین گچ سفید شده بود. بالاخره با زاری وُ التماس گفت « تو رو خدا خونم رو

نریز! من یه آفتابه دزد بدبختم که داشتم از دست همسایه بغلی فرار میکردم! به خدا

از هولم ندیدمت ، پام خورد بهت! »

طولی نکشید که ملوک سلطان از گیجی خواب-اش یواش یواش بیرون میاد وُ می فهمه  

که چی شده وُ کجاست! اما خدائیش ، قافیه رو نمی بازه  وُ با توپ وُ تَـشَــر میگه

« منتظر رئیس-تون بودم ، حالا تو دزد ناشی به تورم افتادی! پدر-تونو در میارم ، کلّ ِ

باند ِ تونو نابود میکنم؟! » !!!

 

« نوشته: عـبــد عـا صـی »  

 

      بعضی وبـلاگـهــای مـن