سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

مـیـراث پـُـر درد سـر

 

 

 

مـیـراث پـُـر درد سـر

بعد از یک هفته که مُدام صدای شیون وُ زاری از حیاط امامزاده بگوش میرسید ، دیگه همهء اهالی فهمیده بودن که یه آدم آس وُ پـاس ، بقول امروزی ها « آسیب پــذ یــر» ، اونجا بَست نشسته وُ این غوغا رو به پا کرده ؛ اما هر کس با این بابا صحبت کرده بود ، نتونسته بود به اصل قضیه پی ببره ، تا اینکه « مشتی سلیم » ، با زیرکی به کـُنـه ماجرا پی برد وُ مسئله روشن شد.

مشتی تعریف میکرد که با هزار ترفند وُ دوز وُ کلـَک ، حقیقت قضیه رو از زیر زبون یارو کشیده بود بیرون. از قرار معلوم همهء این ناله وُ شیون برای « علوفه » ی الاغ یارو بوده که زیر درخت امامزاده ، با چند تا جوالی ( گونی ِ بزرگ ) که بارش کرده بودن ، حیوونکی داشته نفس های آخر رو میکشیده ؟ مشتی سلیم با تعجب می پرسه :

ــ اگه نمی تونی علوفهء اینو بدی ، پس پول الاغ به این جوونی رو از کجا آوردی؟

ــ آخه این ارثیه ست ، با یه انبار علوفه ، چار سال پیش ، از پسر عمهء بابام که وارثی نداشت بهم ارث رسید. الان یه هفته میشه که علوفهء این زبون بسته تــَه کشیده.

ــ خب ، کاسبی ات چیه؟

ــ از وقتی این ارثیه بهم رسیده ، میرم شهر و تو محله های اعیونی ، نون خشک جمع میکنم ، از بعضیا هم که بخیل و خسیس هستن ، می خرم! بس که جون کندم ، الان دیگه یه گاو داری دارم!!! ... 

ــ پس وضعت خوبه وُ این حیوون رو داری از گشنگی هلاک میکنی!؟ 

ــ ای با آ با! ... چه وضعی! ... چه خوووبی ی ی! ... یه پول سیام تو جیبام پیدا نمیشه!؟

ــ بار این زبون بسته رو هم که ور نداشتی! حالا ، بار الاغت چیه؟

ــ هیچ چی بابا! نون خشک!!! ...

ــ پس چرا بجای این همه شیون وُ غوغا ، یک کیلو نون خشک جلوی الاغت نمیذاری!؟

ــ این که برای من خرجی نداره! ولی ، خرج یک کیلو نون خشک رو کی میده ؟!!! ...

« نوشته: عـبــد عـا صـی »

یک خواهش! لطفا ، اگه نمونه هائی از این قماش آدما رو می شناسین ، به روابط عمومی ِ « آدم عـوضـی » اطلاع بدین!؟