سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دوران بـــرزخی ...

انشاالله که این وبلاگ بتواند وسیله-ای خدا-پسند برای اطلاع-رسانی صحیح وَ در جهت تحکیم انقلاب اسلامی وَ جمهوری اسلامی باشد ؛ والسلام علیکم من تبع الهدی ...

مگه میشه مقام صدارت از دختر شاه پریون رو دست بخوره!؟

 

مگه میشه مقام

صدارت

 

از دختر شاه

پریون رو دست

بخوره!؟

 

ــ الو و و ! ... عبدلی؟
ــ سلام مادر جون...
ــ مادر جون ‏‏، مادر جون رو بزار واسه ننه ات !؟ می مُردی اگه یه هفته بیشتر پیش اهل و عیالت میموندی و دخترم انقدر جلو سر و همسر سرشکسته نمیشد !
ــ گفتم که ، مقام وزارت عُظما آماده باش داده بودن و نمیشد کاریش کرد.
ــ مُرده شورت رو ببرن با اون کارت! مثلا « مقام صدارت بساز و بندازی » ! گوشی رو بگیر ببین این مادر مُرده چیکارت داره.
ــ سلام دل آرام ! خودت که از چند و چون کارام خبر داری ، پس جون مامان الماست تو دیگه شروع نکن. با مهمونات خوش میگذره؟ نه جون مامانم هاوائی یه چیز دیگه ست. حالام هر وقت بخواین میتونین به « میامی » پرواز کنین ، بلیت و هتل هم از همین جا ردیف میشه. بگو نگران نباشه ، خودم دختر خاله رُز ماری ات رو هم دعوت میکنم با اولین پرواز به مهمونی « میامی » ات بیان. خواهش میکنم ، اینا که چیزی... نه بابا آ آ ! ... بگو بینم چی بوده؟
ــ آره خواب میدیدم که تک و تنها تو کویر برهوتی و یه گوشه نشستی و داری فکر میکنی. اونم زیر برف و بوران ! ... تو چلهء زمستون ... خواستم با « اسکیت » ها بیام سراغت ! اما یه دفه سرجام خشکم زد. یه دختر مثل دختر شاه پریون جلوت ظاهر شد و گفت :
ــ جناب مقام صدارت ! چرا سر در گم و حیرونی؟!
بعد با اون عصای سحرآمیزش سه بار زد رو شونه هات و یه بارم تو سرت! بعدش گفت :
ــ حالا با اون بیل ات سه بار محکم بزن تو دل زمین.
تو هم چُست و چالاک ، عین این « سوپرمن » های ماهواره ای بلند شدی و سه بار دل زمین رو شیکافتی. همه چیز مثل برق عوض شد ، دیگه نه کویر برهوتی بود ، نه برف و بوران و یخبندون !!! همه جا شده بود عین بهشت ... پُر از دشت و دمن ، رودخونه های آبیه آبی ! عین دریا ... همون بُرجای سر به فلک کشیده ای که همیشه آرزو شو داشتی ، برجای هزار و یک طبقه ! ...
ـــ فدای چشمات با اون خوابای ناز نازیت ! دلم غش رفت ! دیگه نگو که تحملش رو ندارم.
ــ خدا کنه تا ما بر میگردیم تعبیر شده باشه ! از کجا معلوم که تا اون موقع به « مقام صدارت عُظما » نرسیده باشی !؟ ...
ــ خدا از دهنت بشنفه ! ...

**************

    ما در صدارتخانهء بساز و بفروشی ، با هزار تلاش و مصیبت ، با کار شبانه روزی پژوهشگرامون تو ساسر دنیا ! کاری کردیم که در گلخونه هامون انواع درختای خیار ! گوجه ، فلفل ، کدو ، طالبی گرمک ، انواع گلای لیلوم ، لی لی روز ! ، لیلا روز ! ، سمبل ، سنبل ! ، کلم قُمری ، کلم پیچ ، کلم پیچ در پیچ ! ، کلم صاف ! ، توت فرنگی ، توت ایرانی ! ، گیاهان داروخانه ای ! ، و هزار و یک جور محصولات دیگه به روش کشتابی ! و به کمتر از نصف قیمت تولید و به بازار سفید ! عرضه بشه. ما برای هر گلخونهء چند هکتاری که حدود پنج هزار و 225 متری میشه ! فقط و فقط از دو تا مهندس کشاورزی و چار تا مهندس غیر کشاورزی که همون کشاورز سابق باشه ! استفاده کردیم. اگه صدارتخانهء ما از 100 هزار هکتار زمین خود 20 هزار کیلومتری ! رو زیر کشت ببره، همه مهندسای کشاورزی ، بعلاوهء همهء مهندسای فنی و غیر فنی مملکت مشغول کار میشن ! بطوریکه مجبور میشیم برای پیشرفت ، مملکت از اروپا و آمریکا هم مهندس فنی و غیر فنی وارد کنیم ! ... در اولین فرصت قراره کارخونه های صادرات خارجی رو هم راه بندازیم !!! ...

**************

ــ الو؟ مادر جون ، میگم تو « میامی » خوش میگذره؟
ــ نه قربونت برم ، میامی کجا بود ! امروز اومدیم طرفای « هالیوود » و « دیزنی لند » ، گفتم تو سرت شلوغه ، مامانی یه زنگی بهت بزنه.
ــ پس حسابی خوش میگذرونین. از عبدُلی هم بی خبر نیستم ‏، هفته پیش زنگ زد حال و احوالی بپرسه. اوضاش خوبه ، بد نیس ، فقط چند روزه بعضی اخبار داخلی و خارجی بهش گیر دادن و این طرح « مدینهء فاضله » اش رو عَـلَـم یزید کردن. آره مامان ، همون طرح کویر زدائی و توسعهء سحر آمیزش ! از کی تا حالا شماهام اهل اخبار و سیاست شدین ! ... نه بابا آ آ ! ... بگو جون آبجی دلارام ! پس این خوابو اون براش دیده تا واسه « تور خانوادگی به کرهء ماه » نرمش نشون بده؟ آخه مامان...
ــ آخه نداره پسر ! تا حالا سیزده نفر از این گدا گشنه های آمریکائی واسه 12 سال دیگه پیش خرید کردن ، اونم فوووله فول ! ... با گروه ما جمع شون به 73 نفر میرسه!!! ... با آ آ ور کن ! آبجی دلارام ات همین امروز و فردا از عبدُلی « اوکی » میگیره. این حرفا باد هواس. مردم زود یادشون میره. از کجا معلوم ، شایدم خدا کمکش کرد و یخش گرفت ! ...

 
   « نوشته : عـبــد عـا صـی »

    بازگشت به وبـلاگـهــای مـن